دانشمند

/dAneSmand/

مترادف دانشمند: حبر، حبل، حکیم، خردمند، دانا، دانشور، عارف، عالم، علامه، فاضل، فرجاد، فرهیخته، فقیه، لبیب، متبحر، محقق، مطلع

متضاد دانشمند: ناپارسا

معنی انگلیسی:
learned, scholarly, wise, learned person, savant, scholar, sage, authority, erudite, literate, lettered, man of letters, pundit, well-informed

لغت نامه دهخدا

دانشمند. [ ن ِ م َ ] ( ص مرکب ) عالم. دانشی. صاحب دانش. ( انجمن آرا ). ساحر. کرسی. داناج. دنوج. شیخ. دانش پژوه. ( لغت نامه اسدی ). بسیار دانا. حر. نحریر. ( نصاب ). دانشور. دانشگر. دانشومند. فاضل. دانا. حامل علم : حملةالعلم فی الاسلام اکثرهم العجم ؛ بیشتر دانشمندان در اسلام ایرانیان بودند. ( از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 3 ص 48 ) :
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار.
سعدی.
در محافل دانشمندان نشستی زبان از سخن ببستی. ( گلستان سعدی ).
دست بر دست میزند که دریغ
نشنیدم حدیث دانشمند.
سعدی.
نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند.
سعدی.
یاد دارم ز پیر دانشمند
تو هم از من بیاد دار این پند.
سعدی.
دگر ره عیب شیدایان نخواهم کرد و مسکینان
که دانشمند ازین صورت برآرد سر بشیدائی.
سعدی.
موبد؛ دانشمند مغان. حبر؛ دانشمند جهودان. ( ترجمان القرآن جرجانی ). طرف من الارض ؛ دانشمندان جهان. ( منتهی الارب ). قسیس ؛ دانشمند ترسایان. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ). قسس ؛ دانشمندان. اُسقف ، سُقُف ، سُقف ؛ دانشمندان ترسایان. مراجیح ؛ حکیمان و دانشمندان. جَبَل ؛ مهتر قوم و دانشمند آنها. ( منتهی الارب ). || فقیه. دانشومند: فقها؛ دانشمندان و دانایان بحلال و حرام : و قرار گرفت که عبدالجبار... را آنجا برسولی فرستاده آید با دانشمندی و خدمتگارانی که برسم است... و دانشمند ابوالحصن قطان از فحول شاگردان قاضی امام صاعد... نامزد شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 383 ). و دمادم این ملطفه های منهیان ، رسول بدرگاه آمد از آن ترکمانان سلجوقی مردی پیری بخاری دانشمند و سخنگوی. ( تاریخ بیهقی ص 498 ). رسول سلجوقیان را بلشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند، دانشمندی بود بخاری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513 ). دانشمند حسن برمکی را نامزد برسولی کرد. ( تاریخ بیهقی ص 363 ). رسولی رسید از پسران علی تکین اوکا لقب نام وی موسی تکین و دانشمندی سمرقندی. ( تاریخ بیهقی ص 504 ). دانشمند بوبکر مبشر دبیر را نامزد فرمودند بدین شغل. ( تاریخ بیهقی ص 528 ). و تو مردی دانشمندی سفر ناکرده نباید که تا بلائی بینی با من سوی نشابور بازگرد. ( تاریخ بیهقی ص 207 ). مسئله های خلافی رفت سخت مشکل و بوصادق در میان آمد و گوی از همگان بربود چنانکه اقرار دادند این پیران مقدم که چنو دانشمندان ندیده اند. ( تاریخ بیهقی ص 206 ). امیر دانشمندی را برسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن بوالحسن... تا ترجمانی کنند. ( تاریخ بیهقی ). با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. ( گلستان ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دانا، عالم، دارای علم ودانش، دانشومندودانشی
۱ - علم دانا فاضل . ۲ - فقیه : ( و لکن دانشمندان اندر شاخه های فقه روز از سپیده دمیدن دارند ) ( التفهیم . ۶۹ )
غازی احمد بن علی بن نصر از امیران ترکمان و موسس سلسله دانشمندیه

فرهنگ معین

( ~. مَ ) (ص مر. ) = دانشومند: عالم ، دانا.

فرهنگ عمید

۱. دارای علم ودانش در یک رشتۀ علمی، عالِم.
۲. [قدیمی] فقیه.

واژه نامه بختیاریکا

پا پِی؛ تیفکِنا؛ چی دُو؛ دُوِسمَند؛ دونا؛ دُوآ

دانشنامه عمومی

دانِشمَند شخصی است که در یکی از شاخه های دانش چیره دست است و از روش علمی برای انجام پژوهش بهره می برد. امروزه بیشتر منظور از دانشمند کسانی هستند که پایه های دانشگاهی و علمی را تا سطوح بسیار بالا طی کرده و پیشهٔ خود را آموزاندن، ورزیدن و تحقیق دانش و مسائل علمی قرار داده اند.
در کار دانشمندان می توان میان تحصیل علمی و کار پژوهشی تفاوت قائل شد. امروزه پژوهش ها بیشتر به سفارش یک دولت، نهادهای علمی یا شرکت ها انجام می شوند.
پیشه ای جدا به عنوان پیشه دانشمند بودن، از سدهٔ ۱۹ میلادی به وجود آمد؛ زیرا در این دوره فن و علم تأثیر زیادی بر یکدیگر گذاردند. شکل گیری حرفه دانشمندی از سال ۱۹۴۵ سرعت گرفت و عرصه آن گسترده تر شد.
در انگلیسی Scientist از دو بخش واژه science ( دانش ) و پسوند - ist ( - ایست و - مند در پارسی ) ساخته شده است.
دانشمند همه چیزدان یا همه فن حریف به دانشمندی گفته می شود که در همه یا اکثر علوم عصر خود دانا و صاحب نظر باشند. این لقب بیشتر به دانشمندان دوره های قدیم گفته می شود. [ ۱]
ایمهوتپ، ارسطو، بوعلی سینا، لئوناردو دا وینچی، جان فون نویمان، زکریای رازی، میکل آنژ، گالیلئو گالیله، هیلدگارد بینگنی، گوتفرید لایبنیتس، بنجامین فرانکلین، پائولو سارپی، نیکلاس کوپرنیک، فرانسیس بیکن، والتر راسل، توماس براون، میکاییل سروتوس، ابن خلدون، ابن هیثم، خیام، آنری پوانکاره و آلبرت اینشتین از مشهورترین دانشمندان جامع ( بسیاردان ) بودند. [ ۲]
عکس دانشمندعکس دانشمند

دانشمند (ترانه کلدپلی). «دانشمند» ( به انگلیسی: The Scientist ) نام آهنگی از گروه کلدپلی در سبک آلترناتیو راک است. ترانه این آهنگ توسط همهٔ اعضای گروه نوشته شده و دومین آهنگ آلبوم فوران خون به مغز است.
عکس دانشمند (ترانه کلدپلی)

دانشمند (یورغیر). دانشمند ( به ترکی استانبولی: Danişment ) یک منطقهٔ مسکونی در ترکیه است که در یورغیر واقع شده است. [ ۱] [ ۲]
عکس دانشمند (یورغیر)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

ماهنامۀ علمی، فنی، چاپ تهران. از آبان ۱۳۴۲، با صاحب امتیازی عفت عمیدی نوری شروع به انتشار کرد و تاکنون بی وقفه منتشر شده است. صاحب امتیاز آن بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی است. آشنایی با دستاوردهای نوین علمی و فنی، گسترش دانسته ها در مورد علوم گوناگون و برانگیختن اشتیاق به فراگیری علم و انجام دادن فعالیت های علمی و فنی هدفی است که نشریه در تهیه و انتشار مطالب قصد دارد به آن دست یابد. دانشمند با این رویکرد منتشر می شود که هریک از مطالب آن، ضمن دارابودن مشخصه های نوشته ای دقیق و علمی، جذابیت های ژورنالیستی برای جلب مخاطب عام داشته باشد.

جدول کلمات

عالم

مترادف ها

scholar (اسم)
عضو فرهنگستان، محقق، ادیب، دانشمند، خردمند، دانشور، پژوهشگر، دانش پژوه، اهل تتبع، شاگرد ممتاز

oracle (اسم)
پیش گویی، دانشمند، وحی، الهام الهی

litterateur (اسم)
ادیب، دانشمند

erudite (اسم)
دانشمند، فرجاد

scientist (اسم)
عالم، دانشمند

savant (اسم)
دانشمند

pundit (اسم)
دانشمند

sapient (اسم)
عاقل، دانشمند

فارسی به عربی

اوراکل , عالم , مطلع

پیشنهاد کاربران

دانیش ( حرف بزن ) ، دانیشما ( حرف نزن ) ، دانیشماق ( حرف زدن ) ، دانیشمان، دانیشور ( دانشور ) ، دانیشمند. . . . . اینها همه از تورکی دانیش گرفته شده است.
دانشوری از دانشمند برتر است. خواهشمندم پروفایل مرا راه اندازی فرمایید. سپاسانتا
دانه ای گندم نخود و یا لوبیا و یا سنگی در دست دارید وبه آنها می نگرید همراه با در" سِتَد "بودن اندک اندک به شناخت آنها پی می برید وبدینسان دان به دانش میگراید .
سِتَد، داد وستد است وسپس به سدد می گراید که به عربی تامل وتاملات وب انگلیسی بهmeditation , s است.
...
[مشاهده متن کامل]

پرکار بردی دان که دان ِ دانِ دانِ است به دانه دگرش یافته و نام ونمونا میشود، پس دانه دانش را نمودار می بخشد .
نمونا:اعلام.
نمایه:فهرست.

دردانستنی :دانستمند ارج ندارد زیرا دانستنیها ورشته های آنها از دانستمند برترند .
دانشور از دانشمند برتر است.
رازوری از رازور برتر است.
فرزانش از فرزانه برتر است.
آیین از آیین ورز برتر است.
منبع. فرهنگ عمید
دانشمند
اصل کلمه دانیشمان از ترکیب دانیش مان
دانش به معنای صحبت و مشورت کردن و پسوند مان پسوند فاعل ساز. کلمه ترکی است به معنای مشاور و اهل دانش
دانیشماگ در ترکی یعنی صحبت و مشورت کردن.
واژه دانشمند
معادل ابجد 449
تعداد حروف 7
تلفظ dānešmand
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [پهلوی: dānišnōmand]
مختصات ( ~. مَ ) ( ص مر. )
آواشناسی dAneSmand
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی عمید
به دانشمندان نیاز داریم که ابزار اختراع کنند ضد گلوله، ضد موشک، ضد انفجار، ضدجنگ، . . .
ضد حماقت انسان را جلوگیری کند.
دستگاه اختراع کنند تا مغز خراب وفکرکج، وزبان نامؤدّب را. . . پاک کند واز اول یادبگیرد زندگی سالم وتمیز را:بی الآیش بی آلودگی؛ صاف وتمیز. تمیزتر از آب دستگاه تصفیه آب. پاکتر از هوای کاتالیست!
...
[مشاهده متن کامل]

فکر میکنی نمیشه و نداریم!
داریم وخوبش هم داریم؛ أمّا بعلّت تعارض منافع شخصی ازش استفاده نمیکنیم.

اهل دانش ؛ دانشمند. ( ناظم الاطباء ) .
فرهنگ دان . [ ف َ هََ ] ( نف مرکب ) عالم . خردمند. دانشمند :
شاه فرهنگ دان شعرشناس
بیش از آن داستان که بود قیاس .
نظامی .
رجوع به فرهنگ شود.
دانش سگال. [ ن ِ س ِ ] ( نف مرکب ) سگالنده دانش. دانشمند :
شگفتی بدان روی سوی شمال
چه گوید جهاندیده دانش سگال.
اسدی.
بپاسخ چنین گفت دانش سگال
که این گاو نزدیک من هست سال.
اسدی.
چو هندوی دانا بچندین سؤال
زبون شد ز فرهنگ دانش سگال.
نظامی.
مفرد دانشمندان
دانشی مرد. [ ن ِ م َ ] ( اِ مرکب ) دانا مرد. مرد عالم. مردی از اهل علم. مردی دانشور :
دگر آنکه دارد بیزدان سپاس
بود دانشی مرد نیکی شناس.
فردوسی.
ایا دانشی مرد بسیارهوش
همه جامه آزمندی مپوش.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
سخن سنج و دینار گنجی مسنج
که بر دانشی مرد خوارست گنج.
فردوسی.
اگر دانشی مرد راند سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن.
فردوسی.

اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 20 ) . اهل تمیز را اندک ازبسیار کافی بود. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 285 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زبن عبدالعزیز.
( بوستان ) .
وگر بی تکلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیز است عار.
( بوستان ) .
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند برپلی.
سعدی.
خرد باشد به چشم اهل تمیز
که بزرگی بود بدین قدرش.
سعدی.

صاحب فضل
scientist
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس