داروینیسم
/dArvinism/
فرهنگ فارسی
تکوین وارتقائ وتکامل حیوانات ونباتاترشدونمو
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] دو نظریه مهم در باب آفرینش انسان مطرح شده است. نظریه «تحول انواع » یا « ترنسفورمیسم» و نظریه ی « ثبات انواع» یا « فیکسیسم».
نظریه ی فیکسیسم که از مدت ها پیش از میلاد مسیح علیه السلام تا قرن نوزده، تفکرٍ حاکم بر حوزه علوم طبیعی بود، بر آن بود که هر یک از جانداران، خلقت مستقلی داشته و هیچ گونه رابطه ای با همدیگر ندارند، بدین معنا که هیچ نوعی از آن ها به نوع دیگر، قابل تبدیل نمی باشند.
نظریه تحول انواع
در مقابل نظریه ثبات انواع، نظریه ی تحول انواع یا ترنسفورمیسم که اصل آن ادعا هم سابقه نسبتا دیرینی دارد و بعدها توسط دانشمندانی مانند لامارک و به خصوص چارلز داروین،زیست شناس انگلیسی، مورد توجه فزون تری قرار گرفت، بر این باور شد که خلقت موجودات زنده بطور مستقل نبوده یعنی جانداران فعلی هر کدام تکامل یافته گونه ی قبل از خود است و سر منشا همه آن ها از یک موجود تک سلولی به عنوان یک موجود زنده پدید آمده اند.
بر اساس این نظریه تمام گیاهان و جانوران در مدتی بسیار طولانی، از اًشکال ساده و اولیه حیاتی متکامل شده اند. داروین این نظریه را در کتاب «اصل انواع» به تفصیل مطرح نمود و هیچ نامی از انسان نیاورد بلکه تکامل را فقط درباره ی انواع گیاهی و جانوری مطرح نمود اما پس از دوازده سال در کتاب «تبار انسان» نظریه تکامل را به انسان نیز سرایت داد و انسان و میمون را از تبار مشترکی دانست. مضافا اینکه او شواهدی هم بر این ادعا اقامه کرده است:
الف) عبور از سادگی به پیچیدگی: مطالعات دیرینه شناسی نشان می دهد موجودات زنده از اندام های ساده به اندام های پیچیده، تکامل یافته اند و مطالعات دقیق آزمایشگاهی و فسیل شناسی در این زمینه به حدی گسترده است که به راحتی نمی توان آن را ابطال خویشاوندی با هم دانست.
ب) رابطه خویشاوندی موجودات زنده: مطالعه ی مربوط به تشریح مقایسه ای نشان می دهد موجودات زنده، شباهت های بسیاری با هم داشته یا به تعبیری، رابطه ی خویشاوندی با هم دارند.
ج) مطالعات مربوط به جنین شناسی: این مطالعات نشان می دهد موجودات زنده در دوران جنینی، بیشترین شباهت را با هم دارند. به عبارت دیگر هر چه صفات ژنتیکی موجودات مخفی تر بوده، شباهت بین آنها بیشتر است و به مرور که این صفات، ظهور پیدا می کند، تفاوت ها آشکارتر می شود. به عنوان نمونه آشکاری این صفات در یکی سبب ظهور بال می شود و در دیگری باله. این جریان مؤید آن است که موجودات زنده همه از یک اصل پدید آمده اند.
اصول داروینیسم
لازم است به اصول و ارکان داروینیسم نگاهی گذرا داشته باشیم:
← اصل تنازع بقا
...
نظریه ی فیکسیسم که از مدت ها پیش از میلاد مسیح علیه السلام تا قرن نوزده، تفکرٍ حاکم بر حوزه علوم طبیعی بود، بر آن بود که هر یک از جانداران، خلقت مستقلی داشته و هیچ گونه رابطه ای با همدیگر ندارند، بدین معنا که هیچ نوعی از آن ها به نوع دیگر، قابل تبدیل نمی باشند.
نظریه تحول انواع
در مقابل نظریه ثبات انواع، نظریه ی تحول انواع یا ترنسفورمیسم که اصل آن ادعا هم سابقه نسبتا دیرینی دارد و بعدها توسط دانشمندانی مانند لامارک و به خصوص چارلز داروین،زیست شناس انگلیسی، مورد توجه فزون تری قرار گرفت، بر این باور شد که خلقت موجودات زنده بطور مستقل نبوده یعنی جانداران فعلی هر کدام تکامل یافته گونه ی قبل از خود است و سر منشا همه آن ها از یک موجود تک سلولی به عنوان یک موجود زنده پدید آمده اند.
بر اساس این نظریه تمام گیاهان و جانوران در مدتی بسیار طولانی، از اًشکال ساده و اولیه حیاتی متکامل شده اند. داروین این نظریه را در کتاب «اصل انواع» به تفصیل مطرح نمود و هیچ نامی از انسان نیاورد بلکه تکامل را فقط درباره ی انواع گیاهی و جانوری مطرح نمود اما پس از دوازده سال در کتاب «تبار انسان» نظریه تکامل را به انسان نیز سرایت داد و انسان و میمون را از تبار مشترکی دانست. مضافا اینکه او شواهدی هم بر این ادعا اقامه کرده است:
الف) عبور از سادگی به پیچیدگی: مطالعات دیرینه شناسی نشان می دهد موجودات زنده از اندام های ساده به اندام های پیچیده، تکامل یافته اند و مطالعات دقیق آزمایشگاهی و فسیل شناسی در این زمینه به حدی گسترده است که به راحتی نمی توان آن را ابطال خویشاوندی با هم دانست.
ب) رابطه خویشاوندی موجودات زنده: مطالعه ی مربوط به تشریح مقایسه ای نشان می دهد موجودات زنده، شباهت های بسیاری با هم داشته یا به تعبیری، رابطه ی خویشاوندی با هم دارند.
ج) مطالعات مربوط به جنین شناسی: این مطالعات نشان می دهد موجودات زنده در دوران جنینی، بیشترین شباهت را با هم دارند. به عبارت دیگر هر چه صفات ژنتیکی موجودات مخفی تر بوده، شباهت بین آنها بیشتر است و به مرور که این صفات، ظهور پیدا می کند، تفاوت ها آشکارتر می شود. به عنوان نمونه آشکاری این صفات در یکی سبب ظهور بال می شود و در دیگری باله. این جریان مؤید آن است که موجودات زنده همه از یک اصل پدید آمده اند.
اصول داروینیسم
لازم است به اصول و ارکان داروینیسم نگاهی گذرا داشته باشیم:
← اصل تنازع بقا
...
wikifeqh: نظریه ی_تکامل_داروین
دانشنامه عمومی
داروینیسم مجموعه ای از جنبش ها و مفاهیم مربوط به ایده های تغییر شکل گونه ها یا تکامل است که برخی از ایده ها با ارتباط به کار چارلز داروین است. [ ۱] [ ۲] [ ۳] مفهوم داروینیسم در طول زمان تغییر پیدا کرده است و بسته به اینکه چه کسی و در چه زمانی از این اصطلاح استفاده می کرده است، معانی مختلفی داشته است. [ ۴] در ایالات متحده داروینیسم اغلب توسط آفرینش گرایان به عنوان یک اصطلاح تحقیرآمیز در اشاره به باورهایی مثل طبیعتگرایی ماوراءطبیعی مورد استفاده قرار می گرفت، اما در بریتانیا این اصطلاح مفهوم منفی نداشت و به صورت آزادانه به عنوان یک بخش جزئی در برخورد با تکامل و به طور ویژه در تکامل توسط انتخاب طبیعی استفاده می شد. [ ۵]
در حالی که اصطلاح داروینیسم پیشتر در قرن ۱۸ برای اشاره به کار اراسموس داروین استفاده شده بود، اما این اصطلاح در درک امروزی وقتی به وجود آمد که توماس هنری هاکسلی کتاب خاستگاه گونه ها ۱۸۵۹ چارلز داروین را در آوریل سال ۱۸۶۰ در موضوع بررسی وست مینستر معرفی کرد. [ ۷]
داروینیسم خیلی زود مورد طرفداری طیف کامل از فیلسوفان تکاملی ( و اغلب انقلابی ) که در زمینه زیست شناسی و جامعه بودند، قرار گرفت. یکی از رویکردهای بسیار برجسته، خلاصه اصطلاح بقای انسب در سال ۱۸۶۴ توسط هربرت اسپنسر بود، بعدها درک داروینیسم حتی در درک تکامل خود اسپنسر ( همان طور که در سال ۱۸۵۷ بیان شده ) بیشتر شباهت به ژان باپتیست لامارک داشت تا داروین، و پیش از انتشار نظریه تکامل در سال ۱۸۵۹ بود.
اصطلاح داروینیسم اغلب در ایالات متحده توسط ترویج دهندگان خلقتگرایی، به ویژه توسط اعضای برجسته جنبش طرح هوشمندانه، به عنوان لقبی برای حمله به تکامل استفاده می شد، هر چند آن را به عنوان یک روش فکری ( گرایش ) طبیعتگرایی فلسفی، یا بی خدایی پذیرفته بودند. [ ۸] به عنوان مثال، فیلیپ ای جانسون این اتهام بی خدایی را با اشاره به کتابی از چارلز هاج که داروینیسم چیست؟ نام داشت، مطرح می سازد. [ ۹]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفدر حالی که اصطلاح داروینیسم پیشتر در قرن ۱۸ برای اشاره به کار اراسموس داروین استفاده شده بود، اما این اصطلاح در درک امروزی وقتی به وجود آمد که توماس هنری هاکسلی کتاب خاستگاه گونه ها ۱۸۵۹ چارلز داروین را در آوریل سال ۱۸۶۰ در موضوع بررسی وست مینستر معرفی کرد. [ ۷]
داروینیسم خیلی زود مورد طرفداری طیف کامل از فیلسوفان تکاملی ( و اغلب انقلابی ) که در زمینه زیست شناسی و جامعه بودند، قرار گرفت. یکی از رویکردهای بسیار برجسته، خلاصه اصطلاح بقای انسب در سال ۱۸۶۴ توسط هربرت اسپنسر بود، بعدها درک داروینیسم حتی در درک تکامل خود اسپنسر ( همان طور که در سال ۱۸۵۷ بیان شده ) بیشتر شباهت به ژان باپتیست لامارک داشت تا داروین، و پیش از انتشار نظریه تکامل در سال ۱۸۵۹ بود.
اصطلاح داروینیسم اغلب در ایالات متحده توسط ترویج دهندگان خلقتگرایی، به ویژه توسط اعضای برجسته جنبش طرح هوشمندانه، به عنوان لقبی برای حمله به تکامل استفاده می شد، هر چند آن را به عنوان یک روش فکری ( گرایش ) طبیعتگرایی فلسفی، یا بی خدایی پذیرفته بودند. [ ۸] به عنوان مثال، فیلیپ ای جانسون این اتهام بی خدایی را با اشاره به کتابی از چارلز هاج که داروینیسم چیست؟ نام داشت، مطرح می سازد. [ ۹]
wiki: داروینیسم
دانشنامه آزاد فارسی
دارْوینیسم (Darwinism)
اعتقاد به نظریۀ تکامل از طریق انتخاب طبیعی. این نظریه در شکل اصلی و اولیه اش از این گفتۀ مالتوس نشأت می گیرد که اندام واره های زنده به تعداد زیاد زادوولد می کنند اما شمار جمعیت بالغ نسبتاً ثابت باقی می ماند. داروین دریافت این امر که فرزندانی با توانایی های نابرابر احتمال بقایشان نابرابر است، تحول طبیعی انواع را توجیه می کند. طبیعت افرادی از نوع را انتخاب می کند که قدرت تطابق بیشتری با محیط شان دارند، همان طور که پرورش دهندگان حیوانات می کوشند در میان احشام خود نمونه هایی با صفات مطلوب برگزینند تا رشد آن ها به نحوی صورت گیرد که منظور آن هاست. به تعبیر اسپنسر، طبیعت بقای اصلح را تضمین می کند. کتاب منشأ انواع داروین بیش از آن که سازوکار تغییرات ژنتیکی را قانع کننده تبیین کند، نشانه و دلیل تحول را نشان داد. خود داروین هم با جست وجو برای یافتن سازوکارهای دیگر موافق بود اما در عین حال بر این اعتقاد باقی ماند که انتخاب طبیعی در قلب این سازوکارها قرار دارد. فقط پس از کشف ژن به منزلۀ واحد وراثت بود که ترکیب نظری نو ـ داروینیسم به نظریۀ مقبول و رسمی تحول در علوم زیستی تبدیل شد.
اعتقاد به نظریۀ تکامل از طریق انتخاب طبیعی. این نظریه در شکل اصلی و اولیه اش از این گفتۀ مالتوس نشأت می گیرد که اندام واره های زنده به تعداد زیاد زادوولد می کنند اما شمار جمعیت بالغ نسبتاً ثابت باقی می ماند. داروین دریافت این امر که فرزندانی با توانایی های نابرابر احتمال بقایشان نابرابر است، تحول طبیعی انواع را توجیه می کند. طبیعت افرادی از نوع را انتخاب می کند که قدرت تطابق بیشتری با محیط شان دارند، همان طور که پرورش دهندگان حیوانات می کوشند در میان احشام خود نمونه هایی با صفات مطلوب برگزینند تا رشد آن ها به نحوی صورت گیرد که منظور آن هاست. به تعبیر اسپنسر، طبیعت بقای اصلح را تضمین می کند. کتاب منشأ انواع داروین بیش از آن که سازوکار تغییرات ژنتیکی را قانع کننده تبیین کند، نشانه و دلیل تحول را نشان داد. خود داروین هم با جست وجو برای یافتن سازوکارهای دیگر موافق بود اما در عین حال بر این اعتقاد باقی ماند که انتخاب طبیعی در قلب این سازوکارها قرار دارد. فقط پس از کشف ژن به منزلۀ واحد وراثت بود که ترکیب نظری نو ـ داروینیسم به نظریۀ مقبول و رسمی تحول در علوم زیستی تبدیل شد.
wikijoo: داروینیسم
پیشنهاد کاربران
هر وقت از "فرضیه فرگشت" فائده وپول وسود برای حکومتها سرمایه داری عائد و حاصل نمیشود؛
انوقت کتابهای داروین ها وداروینیسمها دور میریزند ومیسوزانند.
انوقت کتابهای داروین ها وداروینیسمها دور میریزند ومیسوزانند.
کلمه آدم ( Adam : با تلفظ آدام در زبان های غربی ) قبل از تولد نوآه ( Noah به زبان عربی به شکل نوح ) موجود و در بین قوم فارسی زبان سومر یک بینش و باور بوده است و والدین یا پدر و مادر نوآه با آن آشنایی داشته اند و نام فرزند خودرا آه یا دَم نو انتخاب نموده اند به معنای تولد یک بینش و باور نو در مقابل یک بینش و باور قدیمی در میدان رقابت . آن بینش و باور یعنی معنای نهفته در پشت کلمه آدم بطور فشرده و کوتاه به شرح زیر بوده است :
... [مشاهده متن کامل]
دَم زندگی بخش اولیه یا آغازین که در کلیه جهات مکانی و بیمکانی بسوی بیکرانی و بیشماری و در طول زمان و بیزمانی بسوی آینده های دور دست دمای آن هرگز به سردی نمی گراید و شعله های آتش آن هیچگاه خاموش نخواهند گردید. موسا هزاران سال بعد آن بینش و باور حقیقی و روشن و علمی را به نام تبدیل کرده و آنرا بر روی یک موجود تخیلی - توهمی تحت عنوان مرد آفریده شده اولیه از ترکیب خاک و آب یعنی گل در باغ فسقلی پردیس یا فردوس یا جنت و یا بهشت ( Eden با تلفظ اِدِن و به زبان عربی به شکل عدن ) نهاده است و سپس یک همسر را هم برایش از دنده های چپ یا راست استخراج نموده که تنها و منزوی نباشد و بتواند از طریق آمیزش جنسی نوع خود و همسر را مشترکا تکثیر نمایند. Eve با تلفظ اِوا در زبان های غربی و به زبان عربی - فارسی به شکل حوا در اصل و ریشه به شکل اوه بوده است یعنی ضمیر سوم شخص مفرد او به حالت موئنث.
خلقت یا آفرینش دفعی : از دیدگاه و بر اساس بینش و باور متفکرین و اندیشمندان دینی ( گرچه باید آنان را نه اندیشمند و متفکر بلکه خیالپردازان وهمگرا و تولید کنندگان ابهامات نامید ) اِلی یا اله یا یهوَه و یا الله انسان را از یک نفس واحده مردانه آفریده و آنهم بصورت تدریجی یعنی اول کالبد گلی را آفریده و سپس بجای قرار دادن نفس مجرد یعنی من یا خود در درون آن از طریق دماغ یا بینی به تن یا بدن گلی وی زندگی بخشیده است ( طبق بیان موسا ) و یا از روح خود در آن کالبد گلی دمیده است بدون اشاره به زندگی ( طبق بیان محمد ) . لذا از دیدگاه بنیانگذاران این سه دین نفس مجرد یعنی من یا خود موئنث یا زنانه حوا یک تولید دست دوم و یا استخراجی یا مشتق شده از نفس مجرد یعنی من یا خود مذکر یا مردانه می باشد و از اصالت اولیه برخوردار نمی باشد و به همین علت و دلیل یعنی دست دومی بودن ، ضعیف تر از نفس مجرد مردانه آدم بوده و به علت این ضعف حوا زود تر از آدم گول و فریب وسوسه های شیطان در قالب یک مار ( شبیه آلت تناسلی مرد ) خورده و به میوه درخت ممنوعه شناخت گاز زده ( مثل اثر گاز زدگی باقی مانده روی یک سیب در لوگوی کمپانی اپل ) و مرتکب اولین گناه شده و سپس آن گناه را به همسر تواند مند و احیانا ریش و سبیل و پشم دار خویش یعنی آدم منتقل نموده است. پیروان این سه دین در سطوح بالای رهبریت و پیشوائی و مرجعیت تقلید بعد از موسا و ایسا و محمد تاکنون بر اساس این افسانه تخیلی - توهمی کودکانه که محتوای آن مطمئنن و یقینن و بدون هیچ گونه شک و تردیدی از طرف خداوند متعال و در قالب وحی به گوش سر سرایندگان آن ابلاغ نگردیده است، تمام تقصیرات و گناهان و خطاهای مردانه خود را بر گردن مادر بزرگ و مادر و همسر و خواهر و دختر و عمه و خاله های خود و دیگران می اندازند. این است حکایت خلق یا آفرینش دفعی یا خلق الساعه از دیدگاه این حضرات.
تئوری تکاملی داروین و ژنتیکی در علم زیست شناسی ؛ ماتریالیزم دیالکتیکی و تاریخی مارکس و انگلس ؛ تئوری مکانیک کوانتمی در علم فیزیک و نظریه علمی مه بانگ در شاخه های نجوم و کیهان شناسی و بطور کلی کلیه رشته های علمی فقط مشغول شناخت این واقعیت و طبیعت و کیهان در طول سفر مقطعی و نزولی و صعودی می باشند و نه بررسی و شرح و توضیح حالت های کلی قبل از آغار سفر در مبدء و پایان آن در معاد. این دو حالت یعنی مبدء و معاد توسط سه دین توحیدی شرح و توضیح داده شده اند و طوریکه در بالا بطور کوتاه و فشرده بیان گردید این چنین تشریحات و توضیحات و توجیهات و تبیینات بدون استثناء جملگی اواهمی و ابهامی و تهی از حقیقت و بریده از واقعیت می باشند و علت و دلیل چسباندن این دو داستان بنیادی و مشترک این سه دین به حکمت و علم و قدرت و امر و کلام و کار و هنر خداوند متعال ، هیچ چیز دیگری نبوده و نمی باشد غیر قصد و نیت و انگیزه باطنی و آرزوی پنهانی زنده نگاه داشتن نام و نشان و اثر خویش در ذهن و زبان و خط انسان بخصوص پیروان و در حافظه یا خاطره تاریخ و آنهم نه به تبعیت و پیروی از اوامر و کلام خداوند بلکه متاثر از انعکاس تابش پرتو های وسوسه گر نور ظلمانی آتش سوزان شهوت غریزه طبیعی نام آوری و شهرت طلبی در دل و سر و فعالیت های قوای ادراکی فهم و عقل آنان.
نه بنیانگذاران و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع این سه دین و نه پیروان هم عصر و اعصار بعدی آنان تاکنون در سطوح بالای رهبریت و پیشوائی و مرجعیت تقلید نتوانسته اند به این حقیقت پی ببرند که خداوند متعال همین واقعیت و طبیعت و کیهان فعلی را برای اولین با از ابعاد کلی و بیکران خویش و نه از عدم یا نیستی و از درون بسوی بیکرانی و بیشماری ( و نه از بیرون بسوی درون ) در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی با کمیت و کیفیت بهشت برین آفریده است و آنهم یک بار برای همیشگی و دائمیت و جاودانگی و همچنین این خیالپردازان وهمگرا نتوانسته و نمی توانند بدانند که نه انسان به تنهایی بلکه همین واقعیت و طبیعت و کیهان در راه و سفر نزولی و صعودی و مقطعی بسر می برد با هدف اصلی بازگشت به حالت آفرین اولیه یعنی نظام احسن و اشرف آفرینش مبدئی - ازلی - ابدی و نه با هدف برپایی داده عدل اِلی و اله و یهوَه و الله یا الهی.
پدیده های عشق ورزیدن به غیر و زوجیت با غیر و تولید مثل از طریق آمیزش جنسی با غیر فقط به طول سلسله بسیار طویل و دور و دراز نظم ها و حیات های دنیوی در طول راه و سفر کلی بین دو حالت بهشت برین متوالی، تعلق دارند و نه به نظام های احسن و اشرف آفرینش مبدئی و معادی یا متوالی. صفت مقطعی بودن این سفر این است که همیشه از نو آغار میگردد و همیشه در یک مرتبه و درجه تکاملی برتر و کمال یافته تر از مراتب و درجات تکاملی قبلی و پیشین.
در پایان کلام کودکانه امروز خویش که امیدوارم سر خوانندگان گرامی را به درد نیاورده باشد به یک نکته بسیار مهم و جالب اشاره می نمایم و آن اینکه :
خبر یا پیام شاد جاودانه بودن عشق و زندگی انسان به عنوان برترین هدیه معنوی و امید بخش، برای اولین بار توسط نوآه و آبراهام و زرتشت و بودا و موسا و ایسا و محمّد برای انسان به ارمغان آورده نشده است بلکه توسط خردمندان گم نام و آفرینندگان اولیه سمبل های گردونه مهر و چرخه تولد و مرگ و سمبل های کوچکتر بر روی آنها یکی چلیپا و دیگری سواستیکا در اعصار دور دست تاریخ باستان در سرزمین های ایران و هندوستان قبل از پیدایش خطوط سه گانه میخی سومری و ایلامی و اوگاریتی و هیروگلیف مصریان و قبل از تولد نوآه.
... [مشاهده متن کامل]
دَم زندگی بخش اولیه یا آغازین که در کلیه جهات مکانی و بیمکانی بسوی بیکرانی و بیشماری و در طول زمان و بیزمانی بسوی آینده های دور دست دمای آن هرگز به سردی نمی گراید و شعله های آتش آن هیچگاه خاموش نخواهند گردید. موسا هزاران سال بعد آن بینش و باور حقیقی و روشن و علمی را به نام تبدیل کرده و آنرا بر روی یک موجود تخیلی - توهمی تحت عنوان مرد آفریده شده اولیه از ترکیب خاک و آب یعنی گل در باغ فسقلی پردیس یا فردوس یا جنت و یا بهشت ( Eden با تلفظ اِدِن و به زبان عربی به شکل عدن ) نهاده است و سپس یک همسر را هم برایش از دنده های چپ یا راست استخراج نموده که تنها و منزوی نباشد و بتواند از طریق آمیزش جنسی نوع خود و همسر را مشترکا تکثیر نمایند. Eve با تلفظ اِوا در زبان های غربی و به زبان عربی - فارسی به شکل حوا در اصل و ریشه به شکل اوه بوده است یعنی ضمیر سوم شخص مفرد او به حالت موئنث.
خلقت یا آفرینش دفعی : از دیدگاه و بر اساس بینش و باور متفکرین و اندیشمندان دینی ( گرچه باید آنان را نه اندیشمند و متفکر بلکه خیالپردازان وهمگرا و تولید کنندگان ابهامات نامید ) اِلی یا اله یا یهوَه و یا الله انسان را از یک نفس واحده مردانه آفریده و آنهم بصورت تدریجی یعنی اول کالبد گلی را آفریده و سپس بجای قرار دادن نفس مجرد یعنی من یا خود در درون آن از طریق دماغ یا بینی به تن یا بدن گلی وی زندگی بخشیده است ( طبق بیان موسا ) و یا از روح خود در آن کالبد گلی دمیده است بدون اشاره به زندگی ( طبق بیان محمد ) . لذا از دیدگاه بنیانگذاران این سه دین نفس مجرد یعنی من یا خود موئنث یا زنانه حوا یک تولید دست دوم و یا استخراجی یا مشتق شده از نفس مجرد یعنی من یا خود مذکر یا مردانه می باشد و از اصالت اولیه برخوردار نمی باشد و به همین علت و دلیل یعنی دست دومی بودن ، ضعیف تر از نفس مجرد مردانه آدم بوده و به علت این ضعف حوا زود تر از آدم گول و فریب وسوسه های شیطان در قالب یک مار ( شبیه آلت تناسلی مرد ) خورده و به میوه درخت ممنوعه شناخت گاز زده ( مثل اثر گاز زدگی باقی مانده روی یک سیب در لوگوی کمپانی اپل ) و مرتکب اولین گناه شده و سپس آن گناه را به همسر تواند مند و احیانا ریش و سبیل و پشم دار خویش یعنی آدم منتقل نموده است. پیروان این سه دین در سطوح بالای رهبریت و پیشوائی و مرجعیت تقلید بعد از موسا و ایسا و محمد تاکنون بر اساس این افسانه تخیلی - توهمی کودکانه که محتوای آن مطمئنن و یقینن و بدون هیچ گونه شک و تردیدی از طرف خداوند متعال و در قالب وحی به گوش سر سرایندگان آن ابلاغ نگردیده است، تمام تقصیرات و گناهان و خطاهای مردانه خود را بر گردن مادر بزرگ و مادر و همسر و خواهر و دختر و عمه و خاله های خود و دیگران می اندازند. این است حکایت خلق یا آفرینش دفعی یا خلق الساعه از دیدگاه این حضرات.
تئوری تکاملی داروین و ژنتیکی در علم زیست شناسی ؛ ماتریالیزم دیالکتیکی و تاریخی مارکس و انگلس ؛ تئوری مکانیک کوانتمی در علم فیزیک و نظریه علمی مه بانگ در شاخه های نجوم و کیهان شناسی و بطور کلی کلیه رشته های علمی فقط مشغول شناخت این واقعیت و طبیعت و کیهان در طول سفر مقطعی و نزولی و صعودی می باشند و نه بررسی و شرح و توضیح حالت های کلی قبل از آغار سفر در مبدء و پایان آن در معاد. این دو حالت یعنی مبدء و معاد توسط سه دین توحیدی شرح و توضیح داده شده اند و طوریکه در بالا بطور کوتاه و فشرده بیان گردید این چنین تشریحات و توضیحات و توجیهات و تبیینات بدون استثناء جملگی اواهمی و ابهامی و تهی از حقیقت و بریده از واقعیت می باشند و علت و دلیل چسباندن این دو داستان بنیادی و مشترک این سه دین به حکمت و علم و قدرت و امر و کلام و کار و هنر خداوند متعال ، هیچ چیز دیگری نبوده و نمی باشد غیر قصد و نیت و انگیزه باطنی و آرزوی پنهانی زنده نگاه داشتن نام و نشان و اثر خویش در ذهن و زبان و خط انسان بخصوص پیروان و در حافظه یا خاطره تاریخ و آنهم نه به تبعیت و پیروی از اوامر و کلام خداوند بلکه متاثر از انعکاس تابش پرتو های وسوسه گر نور ظلمانی آتش سوزان شهوت غریزه طبیعی نام آوری و شهرت طلبی در دل و سر و فعالیت های قوای ادراکی فهم و عقل آنان.
نه بنیانگذاران و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع این سه دین و نه پیروان هم عصر و اعصار بعدی آنان تاکنون در سطوح بالای رهبریت و پیشوائی و مرجعیت تقلید نتوانسته اند به این حقیقت پی ببرند که خداوند متعال همین واقعیت و طبیعت و کیهان فعلی را برای اولین با از ابعاد کلی و بیکران خویش و نه از عدم یا نیستی و از درون بسوی بیکرانی و بیشماری ( و نه از بیرون بسوی درون ) در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی با کمیت و کیفیت بهشت برین آفریده است و آنهم یک بار برای همیشگی و دائمیت و جاودانگی و همچنین این خیالپردازان وهمگرا نتوانسته و نمی توانند بدانند که نه انسان به تنهایی بلکه همین واقعیت و طبیعت و کیهان در راه و سفر نزولی و صعودی و مقطعی بسر می برد با هدف اصلی بازگشت به حالت آفرین اولیه یعنی نظام احسن و اشرف آفرینش مبدئی - ازلی - ابدی و نه با هدف برپایی داده عدل اِلی و اله و یهوَه و الله یا الهی.
پدیده های عشق ورزیدن به غیر و زوجیت با غیر و تولید مثل از طریق آمیزش جنسی با غیر فقط به طول سلسله بسیار طویل و دور و دراز نظم ها و حیات های دنیوی در طول راه و سفر کلی بین دو حالت بهشت برین متوالی، تعلق دارند و نه به نظام های احسن و اشرف آفرینش مبدئی و معادی یا متوالی. صفت مقطعی بودن این سفر این است که همیشه از نو آغار میگردد و همیشه در یک مرتبه و درجه تکاملی برتر و کمال یافته تر از مراتب و درجات تکاملی قبلی و پیشین.
در پایان کلام کودکانه امروز خویش که امیدوارم سر خوانندگان گرامی را به درد نیاورده باشد به یک نکته بسیار مهم و جالب اشاره می نمایم و آن اینکه :
خبر یا پیام شاد جاودانه بودن عشق و زندگی انسان به عنوان برترین هدیه معنوی و امید بخش، برای اولین بار توسط نوآه و آبراهام و زرتشت و بودا و موسا و ایسا و محمّد برای انسان به ارمغان آورده نشده است بلکه توسط خردمندان گم نام و آفرینندگان اولیه سمبل های گردونه مهر و چرخه تولد و مرگ و سمبل های کوچکتر بر روی آنها یکی چلیپا و دیگری سواستیکا در اعصار دور دست تاریخ باستان در سرزمین های ایران و هندوستان قبل از پیدایش خطوط سه گانه میخی سومری و ایلامی و اوگاریتی و هیروگلیف مصریان و قبل از تولد نوآه.
شاید مفید باشد که از این به بعد بجای استفاده از زنجیره علت و معلول مادی از عبارت زیر استفاده کنیم : زنجیره علت و معلول هوشمند ؛ غریزی؛ فهمانی ؛ عقلانی ؛ مادی ؛ روانی ؛ روحی ؛انرژی ؛ جرمی در بستر امن و آرام و پیوسته و فراگیر زندگی بخش جان که در طول آن نفس مجرد یعنی من یا خود به عنوان شاهد بیطرف فقط نقش مشاهده زندگی دنیوی و تغییر و تحولات و تولد و رشد و نمّو و پیروی فرسودگی و مرگ و تجزیه و تحلیل و گذر زمان می باشد. نظریه ثبات انواع به این شکل حقیقت دارد که نفس مجرد نباتات و حیوانات و انسان مستقل از همدیگر آفریده شده اند و غیر قابل تبدیل بهمدیگر می باشند و نه اینکه خمیر مایه ساختاری کالبد ها یا تن ها یا بدن های آنها بطور متقابل غیر قابل استفاده نباشند. تقسیم موجودات به جاندار و بیجان بطور واضح و آشکار از دیدگاه فردی من اشتباه می باشد ، اما تقسیم آنها به زنده و غیر زنده حقیقی و صحیح است، زیرا موجودات زنده دارای جان های انفرادی نمی باشند طوریکه بصورت یک ذره بهنگام بسته شدن نطفه در رحم مادر و در تخم مرغان و پرندگان یا مرطوب شدن بذر و پیوند گردهای گل به هنگام شکوفائی از بیرون وارد شود و به آن به پیوندد و بهنگام فرا رسیدن لحظه مرگ یا خشک شدن از کالبد به بیرون بپرد.
... [مشاهده متن کامل]
نکته مهم این است که تصورات و بینش ها و باور های ادیان توحیدی ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام در مورد خداوند متعال به عنوان آفریننده کائنات و طرح مطلق آفرینش و مفاد و آئین نامه های اجرایی ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر و جاودانه آن و چگونگی اولیه آفرینش جهان و انسان و موجودات کاملا اشتباه و تخیلی - اوهامی - ابهامی و تهی از حقیقت و بریده از واقعیت می باشند. در همین رابطه خود من بر این بینش و باورم که داروین از اعتقاد و ایمان و امید حقیقی به خداوند بر خوردار بوده در مقایسه با اعتقاد و ایمان و امید اوهامی و ابهامی نوآه ( نوح ) ؛ آبراهام ( ابراهیم ) ؛ موسا ( موسی ) ؛ ایسا ( عیسی ) و محمّد به عنوان خاتم آنان ( البته از دیدگاه مسلمانان ) . خداوند متعال ( البته خدای حقیقی از دیدگاه علمی یعنی این واقعیت و طبیعت و کیهان هم ظاهر و هم باطن آن و نه خدای آئینی و دینی و مذهبی و ایدئولوژیکی و فرقه ای و حلقه ای منجمله بیخدایی آتئیستی و کمونیستی که فقط یک لفظ یا واژه و یا کلمه در زبان و ادبیات و یک مقوله یا مفهوم و ایده انتزاعی در فهم و عقل محدود و ناقص انسانی از باستان تاکنون بیش نبوده و نمی باشند ) در طول تاریخ پیدایش انسان روی کره زمین تاکنون هیچ انسان هایی را در بین اقوام یهود و عرب و عجم و هیچ قوم دیگری تحت عناوین سوشیان و ناجی و نبی و پسر و رسول و ولی و والی و هر گونه عنوان دیگری برای تربیت و هدایت معنوی بشر انتخاب و اعزام و ارسال ننموده و در گوش سر هیچ انسانی یک جمله یا جملاتی را تحت عنوان آیه و آیات نجوا و زمزمه نکرده است چه بطور مستقیم و بدون واسطه و چه غیر مستقیم یا باواسطه و شریعت راستین و حقیقی و واقعی خداوند متعال هرگز آئین و دین و مذهب و ایدئولوژی و فرقه و حلقه نبوده و نمی باشد بلکه علم و در راس آن علوم طبیعی و تجربی و ریاضیات هم محض و هم کاربردی بهمراه فن آوری های مفید صنعتی و خلاقیت های مدرن هنری. یک نکته از همه مهمتر این است که آئین یکتا پرستی از طرف خداوند متعال و به امر وی و از آسمان در جهت رقابت و مقابله و مبارزه با آئین های بت پرستی نازل نشده و بر هستی و وجود انسان تحمیل نگردیده است بلکه بر خاسته از دل و زمینه های غنی و حاصلخیز آئین های بت پرستی بوده و فرزند راستین و وارث بر حق و ادامه دهنده راه و کمال نهائی جمیع آنها می باشد و نکته مهم دیگر این است که خداوند متعال انسان را برای تسبیح و ذکر و طاعت و بندگی و امتحان و آزمایش نیافریده است بلکه با اهداف بسیار والاتر و عالی تری. ادیان توحیدی ابراهیمی فقط برای انسان سیر و سلوک بسوی کمال قائلند به مثابه تافته هائی جدا بافته از تار و پود کثیر و فراوان و گوناگون این طبیعت و کیهان به سان بابا آدم و ننه حوای موسا و ایسا و محمد و نه برای بقیه موجودات. و این سیر و سلوک بسوی کمال در پایان راه به نتیجه زیر منجر می شود:
موسا و ایسا و محمّد و پیروان سنت و اوامر و فرمان های امر به معروف و نهی از منکر و کلام و کتاب و دین و حمل کننده یوغ های سنگین و سبک شرایع آنان به بهشت هدایت می شوند و در آنجا از زندگی جاودانه بهشتی بهمراه پاداش های فراوان بر خوردار می گردند و بقیه انسان ها یعنی کلیه دیگر اندیشان و دگر باوران به حیات خلد یا جاودانه جهنمی بهمراه عذاب های شدید و فراوان محکوم و دچار و گرفتار می شوند. در زمینه های اخلاق و عدالت ، تعیین حق و حقوق افراد انسانی یک جامعه بر اساس باور داشتن یا باور نداشتن به خدا و یا بر پایه پیروی از یک دین و مذهب و ایدئولوژی خاص و ویژه ظالمانه ترین و بیرحمانه ترین و تاریک ترین و ظلمانی ترین بر خورد با انسان می باشد هم از طرف جناح آئین و دین و هم از طرف جناح آتئیزم و کمونیزم که ۱۸۰ درجه مخالف جهت حکمت و رحمت و کرم و فیض و بخشش و عشق و امر و کلام و کار و هنر خداوند می باشد.
خداوند متعال هر کدام از کیهان ها یا جهان های متناهی و مساوی و موازی و بیشمار را بطور مطلق مستقل از هم و خود کفا و خود کار و خود حرکت از ابعاد فراوان و بیکران خویش آفریده است و محیط و محتوای هرکدام از آنها هیچ چیز دیگری نیستند غیر از خود وی. لذا علم در شناخت این واقعیت و طبیعت کیهان بطور مستقیم مشغول شناخت خداوند است و دین به کمک معارف دینی از قبیل آیات و روایات و احادیث و اجرای تکالیف و اعمال سنگین و دست و پا گیر و باز دارنده رشد و نمو و بلوغ قوای ادراکی فهم و عقل و کند کننده احساسات و عواطف و افکار و خیالات و در عوض تقویت کننده اوهامات و ابهامات و خرافات از قبیل ستایش و پرستش؛ نیایش و مناجات؛ دعا و عبادات؛ طاعت و بندگی ؛ احداث معابد و قربانی حیوانات در اطراف آنها؛ زیارت اماکن به اصطلاح مقدسه و تعیین قبله گاه و اوقات شرعی گریزان از شناخت خداوند بوده و می باشد و خواهد بود.
... [مشاهده متن کامل]
نکته مهم این است که تصورات و بینش ها و باور های ادیان توحیدی ابراهیمی یعنی یهودیت و مسیحیت و اسلام در مورد خداوند متعال به عنوان آفریننده کائنات و طرح مطلق آفرینش و مفاد و آئین نامه های اجرایی ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر و جاودانه آن و چگونگی اولیه آفرینش جهان و انسان و موجودات کاملا اشتباه و تخیلی - اوهامی - ابهامی و تهی از حقیقت و بریده از واقعیت می باشند. در همین رابطه خود من بر این بینش و باورم که داروین از اعتقاد و ایمان و امید حقیقی به خداوند بر خوردار بوده در مقایسه با اعتقاد و ایمان و امید اوهامی و ابهامی نوآه ( نوح ) ؛ آبراهام ( ابراهیم ) ؛ موسا ( موسی ) ؛ ایسا ( عیسی ) و محمّد به عنوان خاتم آنان ( البته از دیدگاه مسلمانان ) . خداوند متعال ( البته خدای حقیقی از دیدگاه علمی یعنی این واقعیت و طبیعت و کیهان هم ظاهر و هم باطن آن و نه خدای آئینی و دینی و مذهبی و ایدئولوژیکی و فرقه ای و حلقه ای منجمله بیخدایی آتئیستی و کمونیستی که فقط یک لفظ یا واژه و یا کلمه در زبان و ادبیات و یک مقوله یا مفهوم و ایده انتزاعی در فهم و عقل محدود و ناقص انسانی از باستان تاکنون بیش نبوده و نمی باشند ) در طول تاریخ پیدایش انسان روی کره زمین تاکنون هیچ انسان هایی را در بین اقوام یهود و عرب و عجم و هیچ قوم دیگری تحت عناوین سوشیان و ناجی و نبی و پسر و رسول و ولی و والی و هر گونه عنوان دیگری برای تربیت و هدایت معنوی بشر انتخاب و اعزام و ارسال ننموده و در گوش سر هیچ انسانی یک جمله یا جملاتی را تحت عنوان آیه و آیات نجوا و زمزمه نکرده است چه بطور مستقیم و بدون واسطه و چه غیر مستقیم یا باواسطه و شریعت راستین و حقیقی و واقعی خداوند متعال هرگز آئین و دین و مذهب و ایدئولوژی و فرقه و حلقه نبوده و نمی باشد بلکه علم و در راس آن علوم طبیعی و تجربی و ریاضیات هم محض و هم کاربردی بهمراه فن آوری های مفید صنعتی و خلاقیت های مدرن هنری. یک نکته از همه مهمتر این است که آئین یکتا پرستی از طرف خداوند متعال و به امر وی و از آسمان در جهت رقابت و مقابله و مبارزه با آئین های بت پرستی نازل نشده و بر هستی و وجود انسان تحمیل نگردیده است بلکه بر خاسته از دل و زمینه های غنی و حاصلخیز آئین های بت پرستی بوده و فرزند راستین و وارث بر حق و ادامه دهنده راه و کمال نهائی جمیع آنها می باشد و نکته مهم دیگر این است که خداوند متعال انسان را برای تسبیح و ذکر و طاعت و بندگی و امتحان و آزمایش نیافریده است بلکه با اهداف بسیار والاتر و عالی تری. ادیان توحیدی ابراهیمی فقط برای انسان سیر و سلوک بسوی کمال قائلند به مثابه تافته هائی جدا بافته از تار و پود کثیر و فراوان و گوناگون این طبیعت و کیهان به سان بابا آدم و ننه حوای موسا و ایسا و محمد و نه برای بقیه موجودات. و این سیر و سلوک بسوی کمال در پایان راه به نتیجه زیر منجر می شود:
موسا و ایسا و محمّد و پیروان سنت و اوامر و فرمان های امر به معروف و نهی از منکر و کلام و کتاب و دین و حمل کننده یوغ های سنگین و سبک شرایع آنان به بهشت هدایت می شوند و در آنجا از زندگی جاودانه بهشتی بهمراه پاداش های فراوان بر خوردار می گردند و بقیه انسان ها یعنی کلیه دیگر اندیشان و دگر باوران به حیات خلد یا جاودانه جهنمی بهمراه عذاب های شدید و فراوان محکوم و دچار و گرفتار می شوند. در زمینه های اخلاق و عدالت ، تعیین حق و حقوق افراد انسانی یک جامعه بر اساس باور داشتن یا باور نداشتن به خدا و یا بر پایه پیروی از یک دین و مذهب و ایدئولوژی خاص و ویژه ظالمانه ترین و بیرحمانه ترین و تاریک ترین و ظلمانی ترین بر خورد با انسان می باشد هم از طرف جناح آئین و دین و هم از طرف جناح آتئیزم و کمونیزم که ۱۸۰ درجه مخالف جهت حکمت و رحمت و کرم و فیض و بخشش و عشق و امر و کلام و کار و هنر خداوند می باشد.
خداوند متعال هر کدام از کیهان ها یا جهان های متناهی و مساوی و موازی و بیشمار را بطور مطلق مستقل از هم و خود کفا و خود کار و خود حرکت از ابعاد فراوان و بیکران خویش آفریده است و محیط و محتوای هرکدام از آنها هیچ چیز دیگری نیستند غیر از خود وی. لذا علم در شناخت این واقعیت و طبیعت کیهان بطور مستقیم مشغول شناخت خداوند است و دین به کمک معارف دینی از قبیل آیات و روایات و احادیث و اجرای تکالیف و اعمال سنگین و دست و پا گیر و باز دارنده رشد و نمو و بلوغ قوای ادراکی فهم و عقل و کند کننده احساسات و عواطف و افکار و خیالات و در عوض تقویت کننده اوهامات و ابهامات و خرافات از قبیل ستایش و پرستش؛ نیایش و مناجات؛ دعا و عبادات؛ طاعت و بندگی ؛ احداث معابد و قربانی حیوانات در اطراف آنها؛ زیارت اماکن به اصطلاح مقدسه و تعیین قبله گاه و اوقات شرعی گریزان از شناخت خداوند بوده و می باشد و خواهد بود.