چهل روز افزون خورش برگرفت
بیامد دمان تا چه بیند شگفت.
فردوسی.
همان نیزتنگی در آن رزمگاه زبهر خورشها بر او بسته راه.
فردوسی.
گمانی چنان برد کو را بخواب خورش کرد بر پرورش برشتاب.
فردوسی.
برآمیختندی خورشها بهم نبودی بخور اندرون بیش و کم.
فردوسی.
بجز مغز مردم مده شان خورش مگر خود بمیرند از این پرورش.
فردوسی.
بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی تو ماهیان بکژار.
بهرامی.
همیشه تا خورش و صید باز باشد کبک چنان کجا خورش و صید یوز باشد رنگ.
فرخی.
بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش شگفت نیست از او گر شکمْش کاواک است.
لبیبی.
خورشها پاک و جان افزای و نوشین چو پوششهای نغز و خوب و رنگین.
( ویس و رامین ).
خورش را گوارش می افزون کندز تن ماندگیها به بیرون کند.
اسدی.
چو بینی خورشهای خوش گرد خویش بیندیش تلخی دارو ز پیش.
اسدی.
خورش باید از میزبان گونه گون نه گفتن کز این کم خور وزآن فزون.
اسدی.
خورش گر بود میهمان را زیان پزشکی نه خوب آید از میزبان.
اسدی.
هرچه خوشی است آن خورش جسم تست هرچه نه خوشی است ترا آن دواست.
ناصرخسرو.
دانند عاقلان جهان کاین کبوتران آب و خورش همی همه از عمر ما خورند.
ناصرخسرو.
تخم و برو برگ همه رستنی داروی ما یا خورش جسم ماست.
ناصرخسرو.
از این کرد دور از خورشهای آن خوان مهین خاندان دشمن خاندان را.
ناصرخسرو.
و آدم را فرمود این بکار که خورش تو و فرزندان تو از این خواهد بود و این را بکار تابروید. ( قصص الانبیاء ). طبع خون مست و تر... و غذا راستینی خونست و خورشها را غذا ازبهر آن گویند که اندر تن مردم خون خواهد رسید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). که خورش دهد مردمان را از گندم و جو و میوه. ( نوروزنامه خیام ).جز آتش خور گرت خورش نیست
در مطبخ آسمان چه باشی ؟
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...