خاص

/xAss/

مترادف خاص: اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ، یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره ، اصیل، پاک نژاد، نژاده

متضاد خاص: عام، ناسره

برابر پارسی: ویژه، برجسته، برگزیده

معنی انگلیسی:
specific, different, especial, exclusive, individual, occasional, particular, peculiar, preferential, respective, select, specification, typical, proper, private, sacred, subaltern

لغت نامه دهخدا

خاص. [ خاص ص ] ( ع ص ، اِ ) ضد عام. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) :
نا ممکن است این سخن بر خاص
لفظی است این در میانه عام.
فرخی.
من دگر یاران خود را آزمودم خاص و عام
نی یکیشان رازدار و نی وفا اندر دو تن.
منوچهری.
غرض تو آن بود تا ملک بر من بشورانی و خاص و عام را بر من بیرون آری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 340 ).
باش بر خاص و عام خویش رحیم.
( تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 389 ).
یکی تلنگ بخواهم زدن بشعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
آگاه کن ای برادر از عذرش
دور و نزدیک و خاص و عامش را.
ناصرخسرو.
مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عامست و ماهیات خاص اندر همه اشیا.
ناصرخسرو.
با عامه خلق گوئی از خاصم
لیکن سوی خاص کمتر از عامی.
ناصرخسرو.
تو سوی خاص خلق سیه سنگی
گر سوی عام لؤلؤ مکنونی.
ناصرخسرو.
انوشیروان جواب داد کی در شرع میان خاص و عام و پادشاه و رعیت فرقی نیست کی همگان در آن یکسانند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 87 ).
جودت بخاص و عام رسیده چو آفتاب
فضلت چو روزگار گرفته ست بر وبحر.
مسعودسعد.
بسیار گرد پرده خاصان برآمدم
آخر برون پرده خزیدم بصبحگاه.
خاقانی.
خاص را در آستین جا کرده اید.
خاقانی.
رعایت مصلحت خاص و عام واجب داند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 279 ). شکر او را زبان خاص و عام شایع و مستفیض شد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 288 ). لباس تشریف و خلعت او خاص و عام بپوشید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 214 ). در محفلی خاص از عام و خاص از کیفیت آن محضر تفحص رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 433 ).
یا تو خاص خاص باش یا عام عام
یا یکی نی خاص ونی عام ای غلام.
عطار.
|| مخصوص. اختصاصی. غیرعمومی. ( ناظم الاطباء ) : اما چون سوگنددر میان است از جامه خانه خاص... برگیرم. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ).
اول این امتحان سکندر کرد
از ارسطو که بود خاص وزیر.
خاقانی.
بمسامع سلطان انهاء کردند که بناحیت تانیسر از جنس فیلان خاص او که صلیمان خواندندی فیلان بسیارند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 352 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ویژه، برگزیده، یگانه، منفرد، ضدعام
( صفت ) ۱ - مخصوص ویژه اختصاصی مقابل عام . ۲ - ممتاز اعلی . ۳ - برگزید. قوم . یا خاص و عام . هم. افراد افراد برگزیده و افراد عادی. ۴ - امری که نسبت بامر دیگر محدودتر و کم وسعت تر باشد مانند انسان نسبت به حیوان که انسان خاص است و حیوان عام . ۵ - مال متعلق بشاه مقابل خرجی . یا خاص و خرجی . ۱ - مخصوص و ممتاز و متعارفی و معمول.۲ - اموال واملاک شاه و بیت المال رعایا.۳ - خالصه.۴ - قسمی پارچ. تافته .
نام قریه ایست بخوارزم .

فرهنگ معین

(صّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - ویژه ،برگزیده . ۲ - منفرد، ممتاز. ۳ - برگزیدة قوم . ، ~ و عام همة افراد، افراد برگزیده و افراد عادی .

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ عام] ویژه، مخصوص.
۲. برگزیده.
۳. معین.
۴. انحصاری.

واژه نامه بختیاریکا

گُلالِه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] لفظ یا حکمِ دارای شمول کمتر در مقایسه با لفظ یا حکم دیگر را خاص می گویند.
خاص، مقابل عام بوده و به لفظی گفته می شود که دایره شمول آن بر افرادش، نسبت به عام محدودتر است؛ مانند:کلمه " دانشمندان نحو " که دایره شمول آن از کلمه " دانشمندان " کم تر است.
رابطه میان عام و خاص
رابطه میان عام و خاص، رابطه نسبی و اضافی است؛ یعنی ممکن است لفظی در مقایسه با لفظ دیگر، عام و نسبت به لفظی دیگر، خاص باشد.
اطلاق خاص به حکم و لفظ
گاهی به خود حکم، و گاهی به لفظ دلالت کننده بر آن، خاص اطلاق می شود.

[ویکی فقه] خاص (ابهام زدایی). واژه خاص ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • خاص (اصول)، لفظ یا حکمِ دارای شمول کمتر در مقایسه با لفظ یا حکم دیگر• خاص (حدیث)، از اصطلاحات بکار رفته در علم حدیث و از الفاظ مدح راوی
...

[ویکی فقه] خاص (اصول). لفظ یا حکمِ دارای شمول کمتر در مقایسه با لفظ یا حکم دیگر را خاص می گویند.
خاص، مقابل عام بوده و به لفظی گفته می شود که دایره شمول آن بر افرادش، نسبت به عام محدودتر است؛ مانند:کلمه " دانشمندان نحو " که دایره شمول آن از کلمه " دانشمندان " کم تر است.
رابطه میان عام و خاص
رابطه میان عام و خاص، رابطه نسبی و اضافی است؛ یعنی ممکن است لفظی در مقایسه با لفظ دیگر، عام و نسبت به لفظی دیگر، خاص باشد.
اطلاق خاص به حکم و لفظ
گاهی به خود حکم، و گاهی به لفظ دلالت کننده بر آن، خاص اطلاق می شود.
خضری، محمد، اصول الفقه، ص۱۷۳.
...

[ویکی فقه] خاص (حدیث). خاص، از اصطلاحات بکار رفته در علم حدیث بوده و از الفاظ مدح راوی به شمار می آید.
یکی از الفاظ مدح راوی اصطلاح خاص است.مراد از خاص آن است که راوی از خواص باشد نه در مقابل عامه از خاصه و شیعه زیرا اگر شیعه بودن راوی مراد بود باید از اصطلاح خاصی استفاده می شد.
کاربرد
در باره این که اصطلاح "خاص" مفید چیست اختلاف است:برخی آن را از الفاظ مدح دانسته و گفته اند مفید مدح معتد به است؛بعضی آن را از الفاظ تعدیل دانسته اند؛برخی نیز لفظ خاص را مفید مدح و تعدیل نمی دانند.
میرداماد، سیدمحمدباقر، الرواشح السماویة فی شرح الاحادیث الامامیه، ص۶۰.
۱. ↑ میرداماد، سیدمحمدباقر، الرواشح السماویة فی شرح الاحادیث الامامیه، ص۶۰.
...

دانشنامه عمومی

خاص (آلبوم). خاص آلبومی گروهی در سبک موسیقی ترنس است که با صدای محسن چاوشی، فرزاد فرزین، علی اصحابی، شهاب رمضان، بابک جهانبخش، پیام صالحی، مهدی مدرس، مازیار فلاحی و رضا یزدانی منتشر شد. [ ۱] [ ۲] [ ۳]
عکس خاص (آلبوم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

own (صفت)
خود، خاص، تنی، شخصی، خویشتن

private (صفت)
محرمانه، اختصاصی، خودمانی، خاص، مستور، پوشیده، مخصوص، خصوصی، خلوت، شخصی

noble (صفت)
اشرافی، سخاوتمند، نجیب، اصیل، ازاده، خاص، با شکوه، خوش طینت، شریف، خوش ذات

specific (صفت)
مشخص، خاص، مخصوص، خصوصی، ویژه، بخصوص، اخص

characteristic (صفت)
مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی

privileged (صفت)
ممتاز، خاص، امتیاز دار، دارای امتیاز یا حق ویژه

elect (صفت)
ممتاز، خاصگی، خاص، برگزیده منتخب

select (صفت)
خاص، برگزیده، سره، ممتاز منتخب

special (صفت)
خاص، مخصوص، استثنایی، خصوصی، ویژه، اخص، فاقد عمومیت

particular (صفت)
دقیق، خاص، مخصوص، منحصر بفرد، تک، خصوصی، ویژه، بخصوص، مختص، نکته بین

peculiar (صفت)
خاص، مخصوص، عجیب و غریب، خصوصی، ویژه، مختص، دارای اخلاق غریب

gently born (صفت)
خاص

فارسی به عربی

خاص , خصوصا , معین , مقدس , یاس بری

پیشنهاد کاربران

پولداران میخوان خاص وشاخص بشن، وکسی مثلشان نباشد!
امّا؛ بازهم میخون همه شبیه شان بشن.
قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی‏ عِلْمٍ عِنْدی أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ78
...
[مشاهده متن کامل]

ایرزاد پیشنهاد های ارزنده ای داده و من دوست داشتم که پیشنهادی دیگر بدهم. در زبان انگلیسی برابر خاص، special است که از ریشه یِ species به معنی گونه گرفته شده. شاید در پارسی هم بتوان واژه گونا را به جای واژه تازیِ خاص و در کنار واژه یِ ویژه به کار برد. واژه یِ گونه، یک جاندارِ ویژه را نشان می دهد. زمانی که می گوییم چیزی گونا است، این را نشان می دهیم که ویژگی های ویژه ای پیدا کرده.
...
[مشاهده متن کامل]

خاص = گونا
خاص بودن = گونایی
خاصیت = گونگی ، خواص = گونگی ها
اَخَص = گوناتر
خَصیص = گوناترین
اِختِصاص = گوناندن
نمونه: گلی گونا و زیبا در کنار جاده روییده بود.

چشت! چشت!👇
✍[ گُذ: ابدال. خُذ: ابدال. خُش: ابدال: خوش ]
چشت! چشت!👇
✍[ گُذ: ابدال. گاذ: ابدال. خاذ: ابدال. خاص ]
چشت! چشت!👇
✍ ( گُذیذن: گزیدن: خوش کردن )
چشت: چشت👇
✍ ( بر💋گز💋ید💋ن )
چشت! چشت!👍👆😉 🤨
بهترین واژه برای خاص یا مخصوص واژه کلیش یا کلیزه میباشد
کل هم معنی و مشترک با پاک ( کلیین ) که در زبان فارسی هم واژه کل یعنی خاک آتش که پاک کننده و خاص می باشد و پسوند ایز یعنی هست یا است که در گذر زمان در زبان انگلیسی ایز شده که هر دو از یک ریشه می باشند
...
[مشاهده متن کامل]

پس کلیز یعنی کل ( kell ) شده یا پاک و کلیشه هم به مانای اختصاصی یا موردی هم از همین آمده
موضوعات کلیشه ای = موضوعات خاص و غیر عادی
کلیز = کلیش = خاص و مخصوص
این پوشاک کلیش شماست = برازنده شماست = مخصوص شماست
در موارد خاص = در موارد کلیشه ای
اختصاص به شما دارد = کلیش به شما دارد ( clear ) = پاک و پاک در زبان فارسی هم به معنای همه و کلی نیز می باشد
پاک عقلت را از دست دادی = به کلی منظورشه => واژه kelishe یعنی بطور کل و اختصاصا یا خاص شما

خیلی خاصی
بخصوص
منحصر به فرد
مخصوص.
Special.
خاص < دُنباله>
از غَلَم اُفتاده :
مَخصوص = ویژیده
مَخصوصیت = ویژیدِگی
مَخصوصاً = ویژیدوَرانه
نادرست گیری ( غلط گیری ) :
تَخصیص دادن = ویژاندن ، ویژانش دادن
تَخصیص گرفتن = ویژیدن ، ویژانش گرفتن
...
[مشاهده متن کامل]

ریختار ( صیغهء ) تَفعیل : گاهواژهء باکُنیده ( فعل متعدی ) و ریختار تَفَعُل : گاهواژهء بی کُنیده ( فعل لازم ) است مانند : تَعلیم = آموزاندن و تَعَلُم = آموزیدن یا آموختن ( کُنیده = مَفعول )
بُنابراین : تَخَصُص دادن = ویژش دادن
تَخَصُص گرفتن = ویژش گرفتن

خاص
برابرنهادهای پارسی واژه های شکافته یا مشتق از خاص :
خاص = ویژ
خاصه = ویژه
خاصیت = ویژگی ، خواص = ویژِگی ها
اَخَص = ویژتَر ، ویژه تَر
خَصیص = ویژتَرین ، ویژه تَرین ، ویژا ، ویژان
خَصیصه = ویژِتَرینی ، ویژایی ، ویژانی
...
[مشاهده متن کامل]

تَخصیص = ویژانِش ، تَخصیص دادن = ویژیدَن
تَخَصُص = ویژِش ، تَخَصُصی = ویژِشی
مُتِخَصِص = ویژَنده ، ویژِشگَر
اِختِصاص = ویژاند، اِختِصاص دادن = ویژاندن
مُختَص = ویژیده ، مُختَصات = ویژیده ها
خَواص = ویژِگان
خصوص = ویژاک ، خُصوصی = ویژاکی
بالاَخَص = به ویژه
خُصوصاً = به ویژه ، ویژگانه، به ویژال ، ویژَند
خَصاص = ویژال ، ویژانه
مَخصَص = ویژِشگاه
علی الخُصوص = بَرویژ

اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه، یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره، اصیل، پاک نژاد، نژاده
خاص
اگرچه می توان برای برخی فارسی زبانان که به این واژه خو گرفته و دل بستگی دارند آن را در کالب آهنگ و دستور زبان فارسی گسترش داد:
خاسیدن ، خاساندن
خاس ، خاسه ، خاسا ، خاسو ، خاسان ، خاسَن ، خاسَند ، خاسنده ، خاسَک ، خاساک ، خاسال، خاسیل، خاساف ، خاسِنگ ، خاسگر، خاسگار، خاسمان ، خاسِش، خاسِشمند، خاسِشوَر، خاسِشگر، خاسِشگاه، خاسِشکده، خاسِنجه
...
[مشاهده متن کامل]

خاسید
خاسیده، خاسیدگی، خاسیدار، خاسیدمان ، خاسیدگاه
خاساند
خاسانده، خاساندگی ، خاساندار، خاساندمان ، خاساندگاه

خاص
این واژه ی مانند بسیاری از واژه های دیگر اَرَبی به چهر خوشه ای به زبان پارسی دری درآمده و اَفزون بر دگراندن آهنگ زبان پارسی زایایی واژه سازی راباز گرفته و از سوی پَهلوی مینایی ( وجه معنایی ) آن را هم ناهمسان با دیگر واژگان ساخته و به سخنی دیگر این واژگان درآمده همبافت با بافتار زبانی نیستند.
...
[مشاهده متن کامل]

برابرنهاد این واژه در پارسی دری ستاک " ویژ " است .
برای پِی بردن با مینه ی ویژ باید از واژه های زنده و هم خانواده که کمی چهرشان دگریده شده یاری جُست :
۱ - آردبیز : ابزاری مانند اَلَک یا غربال یا چیغ برای جُدا کردن که در اینجا ابزارنام " بیز "همان" ویژ " است.
۲ - بیخ : ته یا بنیاد و در مینه مجازی/ مگاشی کامل و آزگار به این مینه که آنچه جدا شده بی آک و بی کاستی ( بی عیب و نقص است ) که در اینجا هم بیخ ، ویژ است.
۳ - آویختن ، آویزیدن : آویز : آ - ویز ، چیزی یا کَسی به بیخ ِ اُستواری وسته ( وَصل ) است، پیشوند " آ " در اینجا فشارندگی یا تاکید را می رساند.
از بَرآیند همه اینها : ویژه به مینه کَسی یا چیزی جدا شده از همه یا کُلی یا کَلانی که برجسته و بی کاست و یگانه در میان آم است.
با این ستاک می توان واژه های برساخته را پدید آورد:
ویژ :
ویژیدن ، ویژاندن ، ویژه ، ویژا ، ویژو ، ویژند ، ویژنده ، ویژان ، ویژَن ، ویژک ، ویژاک ، ویژال ، ویژیل ، ویژِگار، ویژِگر، ویژِمان ، ویژَنجه ( برای آسانی گویش وات "ن" افزوده شده ) ، ویژش، ویژشمند ، ویژشوَر، ویژشگَر، ویژشگاه، ویژشکده، ویژانه، ویژَنگ، ویژاف
ویژید
ویژیده ، ویژیدگی ، ویژیدار، ویژیدمان ، ویژیدگَر ، ویژیدگاه
ویژاند
ویژانده ، ویژاندگی، ویژاندار، ویژاندمان ، ویژاندگَر ، ویژاندگاه
با هم اندیشی می توان برای واژگان شکافته شده ( مُشتق یا شَقه شده ) اَرَبی برابرنهادی شایسته برگزید:
خاص، خاصه، مخصوص، تخصص، تخصیص، متخصص، اختصاص، خصوص، خواص ، خاصیت، خصوصیت، مُختص، خَصائص. . .

خاص کن :خاص کننده ، اختصاص دهنده
خاص کن ملک جهان بر عموم
هم ملک ارمن و هم شاه روم
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۰.
ناب
یگانه
ویژه
خاص
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
بِژار ( کردی: بژارده )
وائیس ( سنسکریت: وائیسِشیکا )
ایوازیک ( پهلوی )
ویژه ( پارسی دری )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس