[ویکی فقه] واقعه کربلا مجموعه رخدادهایی است که با حرکت امام حسین (علیه السلام) از مدینه به مکه و سپس به کربلا آغاز شد و به صف آرایی سپاه عبیدالله بن زیاد به فرمان دهی عمر بن سعد در برابر کاروان امام حسین (علیه السلام) و شهادت آن حضرت و یارانش در کربلا و اسارت اهل بیت انجامید. واقعه کربلا دل خراش ترین فاجعه تاریخ اسلام نزد مسلمانان ـ به ویژه شیعیان ـ است.
در روز هفتم محرم، عمر بن سعد نامه ای از ابن زیاد دریافت نمود که در آن نوشته شده بود:«اما بعد، میان آب و حسین (علیه السلام) و یارانش جدایی افکن تا یک قطره از آن ننوشند؛ همان طور که با متقی پاکیزه خوی مظلوم، امیرمؤمنان عثمان بن عفان چنین رفتار کردند». چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید، عمرو بن حجاج را نزد خود خواند و به او فرمان داد تا با پانصد سوار به کنار شریعه فرات برود و مانع از رسیدن امام حسین (علیه السلام) و یارانش به آب شوند.
← بیان یک روایت
با فرود آمدن پی در پی لشکرها در اردوگاه عمر بن سعد، امام حسین (علیه السلام) عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد و به او پیغام داد که می خواهم امشب تو را در میان دو اردوگاه ملاقات کنم. شب هنگام، امام (علیه السلام) و ابن سعد هر یک با همراهی بیست سوار به محل ملاقات آمدند؛ حضرت (علیه السلام) به جز برادرش ـ ابوالفضل العباس (علیه السلام) ـ و فرزندش ـ علی اکبر (علیه السلام) ـ از سایر یاران خود خواست تا فاصله بگیرند. ابن سعد نیز فرزندش ـ حفص ـ و غلامش را نگاه داشت و به دیگران دستور داد تا عقب بروند. در این دیدار امام (علیه السلام) به او فرمود: «عمر، وای بر تو! تو را چه می شود از خدایی که بازگشت همه ما به سوی اوست، نمی ترسی که به جنگ من آمدی؟ حال آن که می دانی که من کیستم. از این خیال و اندیشه ناصواب درگذر و راهی که صلاح دین و دنیای تو در آن است، اختیار کن و به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون آور و بدین دنیای غدّار فریبنده که او چون من و تو بسیار دیده، مغرور نشو و یقین بدان که سعادت و سلامت تو در آن چه که می گویم است».ابن سعد گفت: «راست گفتی؛ اما از آن می ترسم که چون به نزد تو آیم، خانه ام را خراب کند».امام (علیه السلام) فرمود: «من خانه ای بهتر از آن، برای تو بنا می کنم.».عمر گفت: «قطعه زمینی آباد و حاصل خیز دارم؛ می ترسم که ابن زیاد آن را از دستم بگیرد و فرزندانم را از منفعت آن محروم سازد».] فرمود: «من زمینی بهتر از آن، در حجاز به تو می دهم».عمر ساکت شد و دیگر سخنی نگفت. امام (علیه السلام) چون چنین دید، در حالی که می فرمود: «خداوند تو را هلاک سازد و در روز قیامت نیامرزد؛ امید دارم که به فضل خدا از گندم عراق نخوری» بازگشت.عمر بن سعد گفت: «ای حسین (علیه السلام)! اگر گندم نباشد، جو هم می توان خورد»! او این سخن را گفت و سپس به اردوگاه خود بازگشت. گفت وگوهای مکرر امام (علیه السلام) و ابن سعد، سه یا چهار بار تکرار شد.
← نامه ابن سعد به ابن زیاد
شمر بن ذی الجوشن حرکت کرد و در بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم سال شصت و یکم هجرت پس از نماز عصر همراه با فرمانی که عبیدالله به او داده بود، پیش عمر بن سعد رسید و آن را تقدیم عمر بن سعد کرد. پسر سعد پس از خواندن نامه، شمر را مورد شماتت قرار داد و گفت: «تو را چه شده است؟ وای بر تو خداوند آواره ات کند و آن چه را که برای من آورده ای، زشت گرداند؛ به خدا قسم! می دانم که تو نگذاشتی که عبیدالله آن چه را که به او نوشته بودم، بپذیرد و کاری را که امید آن داشتم به صلاح آید، تباه کردی. به خدا! حسین (علیه السلام) تسلیم نمی شود؛ چراکه جان پدرش در سینه اوست».شمر گفت: «اکنون بگو چه خواهی کرد، آیا فرمان امیر را انجام می دهی و با دشمنش می جنگی؟ یا نه، در این صورت سپاه و لشکر را به من واگذار». عمر بن سعد گفت: «نه؛ من خود عهده دار این کار خواهم بود؛ تو امیر پیادگان باش».
← نوشتن امان نامه
...
در روز هفتم محرم، عمر بن سعد نامه ای از ابن زیاد دریافت نمود که در آن نوشته شده بود:«اما بعد، میان آب و حسین (علیه السلام) و یارانش جدایی افکن تا یک قطره از آن ننوشند؛ همان طور که با متقی پاکیزه خوی مظلوم، امیرمؤمنان عثمان بن عفان چنین رفتار کردند». چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید، عمرو بن حجاج را نزد خود خواند و به او فرمان داد تا با پانصد سوار به کنار شریعه فرات برود و مانع از رسیدن امام حسین (علیه السلام) و یارانش به آب شوند.
← بیان یک روایت
با فرود آمدن پی در پی لشکرها در اردوگاه عمر بن سعد، امام حسین (علیه السلام) عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد و به او پیغام داد که می خواهم امشب تو را در میان دو اردوگاه ملاقات کنم. شب هنگام، امام (علیه السلام) و ابن سعد هر یک با همراهی بیست سوار به محل ملاقات آمدند؛ حضرت (علیه السلام) به جز برادرش ـ ابوالفضل العباس (علیه السلام) ـ و فرزندش ـ علی اکبر (علیه السلام) ـ از سایر یاران خود خواست تا فاصله بگیرند. ابن سعد نیز فرزندش ـ حفص ـ و غلامش را نگاه داشت و به دیگران دستور داد تا عقب بروند. در این دیدار امام (علیه السلام) به او فرمود: «عمر، وای بر تو! تو را چه می شود از خدایی که بازگشت همه ما به سوی اوست، نمی ترسی که به جنگ من آمدی؟ حال آن که می دانی که من کیستم. از این خیال و اندیشه ناصواب درگذر و راهی که صلاح دین و دنیای تو در آن است، اختیار کن و به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون آور و بدین دنیای غدّار فریبنده که او چون من و تو بسیار دیده، مغرور نشو و یقین بدان که سعادت و سلامت تو در آن چه که می گویم است».ابن سعد گفت: «راست گفتی؛ اما از آن می ترسم که چون به نزد تو آیم، خانه ام را خراب کند».امام (علیه السلام) فرمود: «من خانه ای بهتر از آن، برای تو بنا می کنم.».عمر گفت: «قطعه زمینی آباد و حاصل خیز دارم؛ می ترسم که ابن زیاد آن را از دستم بگیرد و فرزندانم را از منفعت آن محروم سازد».] فرمود: «من زمینی بهتر از آن، در حجاز به تو می دهم».عمر ساکت شد و دیگر سخنی نگفت. امام (علیه السلام) چون چنین دید، در حالی که می فرمود: «خداوند تو را هلاک سازد و در روز قیامت نیامرزد؛ امید دارم که به فضل خدا از گندم عراق نخوری» بازگشت.عمر بن سعد گفت: «ای حسین (علیه السلام)! اگر گندم نباشد، جو هم می توان خورد»! او این سخن را گفت و سپس به اردوگاه خود بازگشت. گفت وگوهای مکرر امام (علیه السلام) و ابن سعد، سه یا چهار بار تکرار شد.
← نامه ابن سعد به ابن زیاد
شمر بن ذی الجوشن حرکت کرد و در بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم سال شصت و یکم هجرت پس از نماز عصر همراه با فرمانی که عبیدالله به او داده بود، پیش عمر بن سعد رسید و آن را تقدیم عمر بن سعد کرد. پسر سعد پس از خواندن نامه، شمر را مورد شماتت قرار داد و گفت: «تو را چه شده است؟ وای بر تو خداوند آواره ات کند و آن چه را که برای من آورده ای، زشت گرداند؛ به خدا قسم! می دانم که تو نگذاشتی که عبیدالله آن چه را که به او نوشته بودم، بپذیرد و کاری را که امید آن داشتم به صلاح آید، تباه کردی. به خدا! حسین (علیه السلام) تسلیم نمی شود؛ چراکه جان پدرش در سینه اوست».شمر گفت: «اکنون بگو چه خواهی کرد، آیا فرمان امیر را انجام می دهی و با دشمنش می جنگی؟ یا نه، در این صورت سپاه و لشکر را به من واگذار». عمر بن سعد گفت: «نه؛ من خود عهده دار این کار خواهم بود؛ تو امیر پیادگان باش».
← نوشتن امان نامه
...
wikifeqh: حوادث_کربلا