ای خواجه با بزرگی اشغال چی ترا
برگیر جاخشوک و بر او میدر و حشیش .
شهید بلخی.
جواب داد سلام مرا بگوشه ریش چگونه ریشی مانند یکدو دسته حشیش.
انوری.
گاو که بود تا تو ریش او شوی خاک چه بود تا حشیش او شوی.
مولوی.
از برای اینقدر ای خام ریش آتش افکندی در این مرج حشیش.
مولوی.
ژنده پوشید و در حشیش آمد.سعدی ( هزلیات ).
میفراز گردن به دستار و ریش که دستار پنبه است و ریشت حشیش.
سعدی ( بوستان ).
ابن بیطار نیز آن را به معنی مطلق گیاه بکار برده است : و هو [ ای عنب الدب ] ثمر نبات منخفض شبیه بما یکون بین الشجر و الحشیش. ( ابن البیطار ).|| چرس. بنگ. آنچه ازبرگ خشک شاهدانه هندی سازند تخدیر را. گردی که بر برگهای شاهدانه پدید آید و از آن چرس و بنگ کنند :
خاصیت بنهاده در کف حشیش
کو زمانی میرهاند از خودیش.
مولوی.
|| سبزه. ورق الخیال. ( یادداشت مؤلف ). || خشک. یابس : خرج الولد حشیشاً؛ ای یابساً. بچه که در شکم خشک شده باشد.بچه مرده در شکم. || در بعضی کتب به معنی بلغور و بربور و کبیده گندم و جو و امثال آن آورده اند. لکن ظاهراً آن مصحف جشین باشد با جیم معجمة.حشیش. [ ح َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حصن بخش زرند شهرستان کرمان. واقع در 35هزارگزی باختر زرند و 9هزارگزی جنوب راه مالرو زرند به بافق. ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل. دارای 65 تن سکنه میباشد.فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات ، حبوبات ، پسته ، پنبه. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
حشیش. [ ح ُ ش َ ] ( اِخ ) ابن حرقوص بن مازن مالک بن عمربن تمیم. ( لباب الانساب سمعانی ) ( ابن اثیر ).
حشیش. [ ح ُ ش َ ] ( اِخ ) ابن عدی بن عامر از قبیله کنانة است. ( لباب الانساب ).
حشیش. [ ح ُ ش َ ] ( اِخ ) ابن عمران. از قبیله تمیم بطنی از یربوع بن حنظله. ( لباب الانساب ).
حشیش. [ ح ُ ش َ ] ( اِخ ) ابن هلال بن حرث بن رزاخ از قبیله بجیلة. ( لباب الانساب ).بیشتر بخوانید ...