حشمت

/heSmat/

مترادف حشمت: ارج، بزرگی، جبروت، جلال، جلوه، دبدبه، شان، شکوه، شوکت، صولت، عظمت، فر، فره، کبریا، کوکبه، مجد

برابر پارسی: شکوه، بزرگی، بزرگواری

معنی انگلیسی:
modesty, pudence, retinue, pomp

فرهنگ اسم ها

اسم: حشمت (دختر، پسر) (عربی) (تلفظ: hešmat) (فارسی: حشمت) (انگلیسی: heshmat)
معنی: بزرگی، عظمت، شرم و حیا، بزرگی و احترام ناشی از داشتن قدرت و ثروت بسیار، ( در قدیم ) شرم، حیا، پروا، بزرگی و احترام ناشی از قدرت وثروت
برچسب ها: اسم، اسم با ح، اسم دختر، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

حشمت. [ ح َ ش َ م َ ] ( ع اِ ) حَشَمَة. حشم. حشمه مرد؛ چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب کنند. خدمتکاران. تابعین. تبعه.

حشمت. [ ح ُ م َ ] ( ع اِ ) حُشمَة. زن. خویشی. زن و حق حرمت و قرابت. || مهار شتر.

حشمت. [ ح ِ م َ ] ( ع اِ ) شکوه. شکه. ( لغت نامه اسدی ). احتشام. جاه و جلال. جاه. دبدبة. بزرگی. حرمت. احترام. آب. محل. قدر. منزلت. اعتبار. آب رو. شرم. ( غیاث ) :
ورا هر زمان پیش افراسیاب
فزونتر بدی حشمت و جاه و آب.
فردوسی.
هر آنکس که بر تخت حشمت نشست
بباید خردمند و یزدان پرست.
فردوسی.
از حشمت ایچ شاه نیارد نهاد روی
آنجایگه که بنده او برنهد قدم.
فرخی.
همواره همیدون بسلامت بزیادی
با دولت و بانعمت و با حشمت و شادی.
منوچهری.
و بفر دولت عالی این جا حشمتی بزرگ بیفتاد، چنانکه نیز هیچ مخالف قصد اینجا نکند. ( تاریخ بیهقی ص 40 ). گفت بر دلم می گردد شکر این چندین نعمت را که تازه گشت بی رنجی که رسید و یا فتنه ای که بپای شد غزوی کنیم بر جانب هندوستان دوردست تر، تا سنت پدران تازه کرده باشیم و مردی حاصل کرده و شکری گزارده و نیز حشمتی بزرگ افتد در هندوستان و بدانند که اگر پدر ما گذشته شد ما ایشان را نخواهیم گذاشت که خواب بینند. ( تاریخ بیهقی ص 284 ). و سخت بزرگ حشمتی بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ). آن کارها که تا اکنون میرفت به حشمت پدر بود چون خبر مرگ وی آشکار گردد کارها از لونی دیگر گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 13 ). حشمت دیوان وزارت بر آن جمله بود که کسی مانند آن یاد نداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 18 ). و ایشان را [ پادشاهان و گردنکشان اطراف ] مقرر است که چون سلطان گذشته شد امیر محمد جای وی نتواند داشت و از وی تثبتی نیاید و از خداوند اندیشند که سایه و حشمت وی در دل ایشان مقرر باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131 ). پس در آن میان مرا گفت پوشیده که منکر نیستم بزرگی و تقدم خواجه عمید بونصر را حشمت بزرگ که یافته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142 ). روز چهارشنبه... امیر [ مسعود ] مظالم کرد روزی سخت بزرگ و بانام و حشمت تمام. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154 ). حسنک گفت : سگ ندانم که بوده است خاندان من و آنچه مرا بوده است از آلت و حشمت و نعمت جهانیان دانند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181 ). گرفتم که برخون این مرد [ حسنک ] تشنه ای [ بوسهل ] مجلس وزیر ما را حرمت و حشمت بایستی داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182 ). این پسر بقیةالوزراء که جباری بود از جبابره و مردی فاضل و بانعمت و آلت و عدت و حشمت بسیار. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191 ). هر چند کارها بحشمت خداوند پیش رود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 168 ). سالاری باید بانام وحشمت که آنجا رود و غزو کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 269 ). بنده را صواب تر آن مینماید که خداوند این زمستان به بلخ رود تا به حشمت حاضری وی رسولان را بر مراد بازگردانند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284 ). اگر در این باب جهدی نرود جد فرمائیم که ایزد عزذکره ما را از این بپرسد که هم حشمت است جانب ما را و هم عدة و آلت تمام. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294 ). گردنان چون علی قریب و اریارق و همه برافتادند خوارزم شاه مانده است که حشمت و آلت و لشکری دارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320 ). روز چهارم آدینه بار داد [ خوارزمشاه ] نه بر آن جمله که هر روز بودی بلکه با حشمتی و تکلفی دیگرگونه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ). و چون مهمی بود این معما نبشتم ، گفتند این مهم چیست ؟ جواب داد که این ممکن نگردد که بگویم گفتند ناچار بباید ما گفت که برای حشمت خواجه تو [ آلتونتاش خوارزمشاه ] این پرسش بدین جمله است و الا بر نوع دیگر پرسیدندی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 321 ). از دو چیز بر دل وی رنجی بزرگتر رسیده یکی آنکه امیر ماضی با قدرخان دیدار کرد تا بدان حشمت خانی ترکستان از خاندان ایشان نشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343 ). خواجه بوسهل حمدوی می نشست به نیم ترک دیوان و در معاملت سخن می گفت که از همگان وی بهتر دانست و نیز حشمت وزارت گرفته بود و امیر بچشمی نیکو [ در وی ] می نگریست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 87 ). این حکایت بگویم یکی آنکه بنمایم حشمت استادم که وزیری با بزرگی احمد حسن بتعزیت و دعوت نزدیک وی رفتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346 ). هر کرا اختیار کند همگان او را مطیع باشند و حشمت شغل وی را نگاه دارند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372 ). خواجه احمد گذشته شد پیری پردل و با حشمت قدیم بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372 ). آنجای حشمتی باید هرچه تمامتر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394 ). اگر این اخبار به مخالفان رسد... چه حشمت ماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394 ). و فرزند گوش به اشارت تو دارد و حشمتی بزرگ باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 398 ). از آن شرح کردن نبایدکه بمعاینه حالت و حشمت و آلت و عده وی [ محمود ] دیده آمده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412 ). رمادی...خویشتن را برابر ابوالحسن سیمجور داشتی بحشمت و آلت و عدت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 497 ). این عبداﷲ... صاحب برید بلخ بود و کاری باحشمت داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 777 ). امیر حرکت کرد... بر جانب بلخ... با حشمتی سخت تمام. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 887 ). علی تکین دشمن است... که برادرش را طغاخان از بلاساغون بحشمت امیر قاضی برانداخته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 975 ). اگر بهانه آرد و آن حدیث قائد ملنجوق در دل وی مانده است ، این حدیث طی باید کرد که بی حشمت وی علی تکین را برنتوان انداخت. ( تاریخ بیهقی ). و نیمه ماه به هراة آمد سخت باشکوه و آلت و حشمت تمام. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شرم، حیا، غضب، ب رگی وبزرگواری
( اسم ) ۱ - عظمت شوکت جاه و جلال بزرگی شکوه . ۲ - شرم حیا : (( ستر حشمت بدرید . ) )
زن خویشی

فرهنگ معین

(حِ مَ ) [ ع . حشمة ] (اِ. ) عظمت ، شکوه .

فرهنگ عمید

۱. بزرگی.
۲. بزرگواری.
۳. [قدیمی] شرم، حیا.
۴. [قدیمی] غضب.

جدول کلمات

شرم , حیا غضب

مترادف ها

retinue (اسم)
همراهان، ملتزمین، نگهداری، حشمت، حفظ، حشم، خدم وحشم

pomp (اسم)
شکوه، جاه، طمطراق، تجمل، فرهی، فره، حشمت، غرور و تظاهر

پیشنهاد کاربران

حشمت ؛ به شخصی هوشمند و با هوش که با صفات اخلاقی نیکو و جاذبه ای که دارد افراد زیادی را به گرد خود و همدیگر، متحد و محشور می کند.
درک بهتر این توضیح مرتبط با مطلب تحلیل شده زیر؛
حَشَد ؛ ریشه ی این کلیدواژه دو حرف ( ح ش ) می باشد که غالب ساختمان این کلمه با حرف ( د ) بسته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

ذات آوایی حرف ( ه ح ) به دو صورت و یک آوا به گونه ای است که دارای یک ذات لطیف است که از محل صدور آوای آن از ابزارهای کلامی در دهان مثل لب دندان زبان حلق و سقف دهان بدون درگیری فیزیکی و خرامیدن قابل صادر شدن است و چون از عمق و انتهای حلق، آوای این حرف صادر می شود همراه با حرارت و انرژی می باشد به گونه ای که در یک هوای سرد زمستانی اگر بخواهیم دستانمان را گرم کنیم فقط با ادای این حرف یعنی ههههاااا کردن عمل گرما رساندن به دستانمان انجام می گردد و در کلماتی این حرف خودنمایی می کند که بُعد لطافت و گرما و جریان لطیفی از انرژی و نیرو در آن وجود داشته باشد. مثل حرارت حوره هوری مهار حرم رحیم حیات و. . .
ذات حرف ( ش ) به گونه ای است که در هنگام تلفظ یک جریان حجیم و صدادار و پخش را در ذهن تداعی می کند و نمایانگر یک جریان شارش گونه از انرژی و عناصر مادی و فیزیکی با حجم و کمیت زیاد می باشد. مثل شارش آبشار شرشر شیر شلنگ شل شورش و. . .
کلمه ی حشد از آن جهت به معنی جمعیت به زبان فارسی ترجمه و برگردان شده است که این دو حرف یعنی ( ح ش ) با ذاتی که دارند ساختمان این کلمه را ایجاد نموده اند.
اگر مفهوم باطنی این کلمه را در کلمات هم خانواده با این کلمه جستجو کنیم به کلماتی مثل ؛
( حَشَر محشر حاشور حشره حشیش حوش هاشم حاشا حشمت حَشم محتشم و . . . ) خواهیم رسید.
اصطلاح حشر و نشر که با حرف ( ر ) و ذات تکرار پذیری که آوایش دارد و برای این دو کلمه غالب سازی کرده است به راحتی معنای باطنی کلمه ی حشد را می رساند یعنی کلمه حشر به معنی به هم حاشور شدن و کلمه ی نشر به معنی از همدیگر منتشر شدن.
حَشَم ؛ اصطلاح خَدَم و حَشَم به خدمتگزاران در تعداد زیاد گفته می شود.
حشیش ؛ علف . غالب کلمه ی حشیش چون با حرف ( ش ) بسته شده نشان دهنده ی این است که این بوته علاوه بر علفی بودن آن، بوته ی این گیاه نیز دارای شاخ و برگ فراوانی می باشد.
محشر ؛ محل حشر و محشور شدن
حاشور ؛ در نقشه کشی صنعتی برای نشان دادن نمای محل برش خورده با نیم خط های به همدیگر نزدیک در طراحی ها نشان داده می شود.
حاشا ؛ کسی که با سروصدا به پا کردن و داد و بیداد کردن افرادی را به گرد خود جمع می کند.
حشره ؛ حشرات ریز و در جمعیت زیاد در کنار هم
اصطلاح حشری شدن برای زمانی که کسی یا حیوانی میل به نزدیکی پیدا می کند.
احشام ؛ به گله ی حیوانات مثل گاو و گوسفند در جمعیت زیاد
و فراوان از این دست کلمات که با این مدل تحلیل و تفسیر می شود به معنای باطنی کلمات دست یافت.
هاشم حشمت محتشم ؛ به شخصی هوشمند و با هوش که با صفات اخلاقی نیکو و جاذبه ای که دارد افراد زیادی را به گرد خود و همدیگر، متحد و محشور می کند
تفاوت استفاده از دو حرف ( ه ح ) در کلمه ی حشمت و هاشم با دو صورت و یک آوا به خاطر حکمتی هست که در ذات آوایی و در نگارگری این دو حرف منطبق با واقعیت نهفته شده است.
به عنوان مثال حرف ( ح ) در کلمه ی بحر که در زبان فارسی به دریا ترجمه و برگردان شده است ، حرف ح در کلمه ی بحر که نگارگری و صورتگری و نقاشی آن به شکل موج دریا نیز طراحی شده است اشاره به پهنه ی وسیعی از سطح آب با عمق زیاد را دارد و کلمه ی بحر به صورت بَهر اشاره به بهره برداری از ثروت نهفته در عمق دریا را دارد. یعنی حتی مفهوم کلمه ی نهفته و پنهان نیز این مطلب را تأیید می کنند.
البته کلمه ی بَر به معنی خشکی در دو اصطلاح بحر و بر، یعنی دریا و خشکی، منشعب از کلمه ی برآمده و برآمدگی یا ورآمده مرتبط با مفهوم ورز آمده و ورزیده و ورزش می باشد.

تو خدا اسمهای مشترک رو بچه ها نزارید. . . عوضش کردم!
هوش مت ، پسوند مت به چم اندیشه، همراه و یاری دهنده بکارمی رود
عظمت بزرگی
والا نمیدونم ولی اسم خاله منم حشمته و میگه معنیش با معنیه اسم مردا فرقی نداره😂