حریرة. [ ح ُ رَ رَ ] ( اِخ ) ( یوم... ) یکی از أیام عرب. چهارمین مرحله حرب الفجار است که در حریرة نزدیک عکاظ رخ داد. و خداش بن زهیر درباره آن گوید :
و قد بلوکم فابلوکم بلائهم
یوم الحریرة ضرباً غیر تکذیب.
( مجمع الامثال میدانی ) ( معجم البلدان ).
حریره. [ ح َ رَ ] ( ع اِ ) مرهم رقیق القوام. || آردهاله ، و آنرا از آرد گندم کنند. ( زمخشری ). نوعی از طعام که آردی است با شیر و روغن پزند. ج ، حریر. ( منتهی الارب ). در قدیم طعامی بوده است رقیق از آرد و روغن. ( بحر الجواهر ). حساء و امروز با آرد برنج و شکر و شیر و گاه با کوبیده بادام و شکر و شیر و گاه با نشاسته و شکر و شیر پزند و به اختلاف حریره بادام و حریره آردی و حریره نشاسته ای گویند :
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کسی است که سیری نیابد از ملکش .
ابوالمؤید.
و اذا طحن [ السلت ]... و عمل من دقیقه حریرة اعنی حساءً خفیفاً... نافع من داءالموم و الهذیان. ( ابن البیطار ).- حریره آرد ؛ طعام که از شیر وآرد پزند.
- حریره سیب ؛ از سیب رنده کرده و شکر پزند.
- حریره نشاسته ؛ نشاسته که به آب حل کرده پزندو شکر در آن کرده خورند و بی شکر بدان آهار جامه دهند. آهار . آهر. شو. شوی. آش.
|| آب چلو. آشام. آشاب. آبریس. || جامه ٔابریشمین. نوعی از جامه ابریشمین. ج ، حریر.