بطول و عرض و رنگ و گوهر و حد
چو خورشیدی که درتابد ز روزن.
منوچهری [ در صفت شمشیر ممدوح ].
حد. [ ح َدد ] ( ع اِ ) حائل میان دو چیز. ( منتهی الارب ). حاجز بین دو شی ٔ. فاصل میان دو چیز. فصل. الفصل بینک وبینه. ( تعریفات جرجانی ). || نهایت هرچیز.منتهای هر چیزی. ( منتهی الارب ). کران. کرانه. ( ترجمان عادل بن علی منسوب بجرجانی ) کنار. کناره. ( مهذب الاسماء ). غایت. جانب. سوی. طرف. ( آنندراج ). سمت. زی. جهت. ضلع. جنبه. || ( اِمص ) دلاوری. ( منتهی الارب ). || تیزی شراب. سورت شراب. ( منتهی الارب ). || سبکی مردم از غضب. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) اندازه کرده خدای تعالی. ( منتهی الارب ). || جاه. ( مهذب الاسماء ). || گناه. ذنب که حد دارد: اصبت حداً؛ ای ذنباً. ( از منتهی الارب ). || تیزنای کارد و شمشیر. ( مهذب الاسماء ). || ( اصطلاح فقه ) حکم شرعی. ج ، حدود. ( منتهی الارب ). || اندازه. مقدار. قدر.طور. شؤبوب. ( اقرب الموارد ). ج ، حدود. گاهی بصورت اصلی مشدد و گاهی با تخفیف در شعر فارسی آمده است. مثال مشدد : ما را چندان ولایت در پیش است...که آنرا حد و اندازه نیست. ( تاریخ بیهقی ). و علی تکین را که... در این فترت که افتاد بادی در سر کرده است بدان حد و اندازه که بود بازآوردن. ( تاریخ بیهقی ). از حد و اندازه بیرون تکلف بر دست گرفت. ( تاریخ بیهقی ص 363 ). بحکم آنکه خدمتی پسندیده کرد و بابک خرم دین را برانداخت [ افشین ]... او را بسبب این از حد و اندازه افزون بنواختیم [ معتصم ]. ( تاریخ بیهقی ص 170 ). و برده و غنیمت را حد و اندازه نبود. ( تاریخ بیهقی ص 114 ). بنده را [ خواجه احمد حسن ] آن غرض بجای آمد و همگان بدانستند که حد خویش نگاه باید داشت. ( تاریخ بیهقی ص 166 ). این روز بار داد، چندان نثار کردند که حد و اندازه نبود. ( تاریخ بیهقی ص 349 ). من [ احمد عبدالصمد ] آغازیدم عربده کردن و او را مالیدن تاچرا حد ادب نگاه نداشت پیش خوارزمشاه و سقطها گفت. ( تاریخ بیهقی ص 337 ). و بر خصوص درختان جوز چندان است کی آنرا حدی نباشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 144 ).بیشتر بخوانید ...