حامی

/hAmi/

مترادف حامی: پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور، پارتی ، منسوب به حام، فرزندان حام

متضاد حامی: مخالف

برابر پارسی: پاسدار، نگهبان، پشتیبان، پشتوان

معنی انگلیسی:
patron, promoter, proponent, protector, support, supporter, supportive, tutelary, backing, hamitic, african, ally, backer, behind, defense, protsctor, defender

فرهنگ اسم ها

اسم: حامی (پسر) (عربی) (تلفظ: hāmi) (فارسی: حامي) (انگلیسی: hami)
معنی: حمایت کننده، پشتیبان، نگهبان، منسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام، آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است
برچسب ها: اسم، اسم با ح، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

حامی. ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حمایت. حمایت کننده بعنایت و کرم. نگاه دارنده بعنایت و کرم. دفاع کننده. زینهاردهنده. زنهاردار. پشتیبان. پشت و پناه. پشتوان. هوادار. طرفدار. وشکرده. مدافع. دفاع کننده از کسی. آنکه دفع کند از کسی. ج ، حماة. ( منتهی الارب ) :
عدل تو از اهتمام حامی آفاق شد
با گل و مل کس دگر خار ندید وخمار.
خاقانی.
مالک ازمه انام ، حامی ثغور اسلام... ( گلستان ). || فلان حامی الحمیا؛ ای یحیی حوزته و ما ولیه. || شیر بیشه. شیر که اسد باشد. ( منتهی الارب ). || آن شتر که چون از وی ده فرزند فراگرفتندی ،او را از کار آزاد و رها کردندی تا خود چرا کند. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 40 ). آن گشن اشتر که از او ده بچه گرفته بودندی نیز وی را کار نفرمودندی در جاهلیت. ( مهذب الاسماء ). فحل دیرینه که ده بطن یا کمتر از آن آبستن کرده باشد، و آنرا آزاد کنند و برننشینند، وموی و پشم وی نگیرند و بگذارند تا هر کجا که خواهد بچرد. ( منتهی الارب ). و اعلموا الحامی بغیر علم الفحول. ( البیان والتبیین جاحظ ج 3 ص 66 ). جاحظ در این جا فحل را در مقابل حامی قرار داده. || سیاه پوست. زنگی : غلام حامی عبد حامی. و رجوع به فقره بعد شود.

حامی. ( اِخ ) یکی از سه قسمت نژاد سفیدپوست بشر است. در توراة آمده : بنی حام از حام پسر نوح بودند. درباب مساکن آنها بین محققین اختلاف است ؛ بعضی وطن اصلی آنها را بابل یا جایی در آسیای غربی دانسته عقیده داشتند که این مردمان از آسیا به آفریقا رفته در مصر و لیبیا و غیره سکنی گزیده اند، ولیکن نلدکه به این عقیده است که همیشه مسکن آنها افریقای شمال شرقی بوده زیرا از حیث قیافه و شکل و غیره به سیاه پوستان افریقا نزدیک ترند. اکثر محققین اهالی قدیم مصر ( قبطی ها ) و نیز بربریهای لیبیا و کوشیها یا حبشیها را از بنی حام دانسته اند. ( ایران باستان چ 1 ج 1 ص 7 و 8 ).

حامی. ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند درسی هزارگزی شمال باختری خوسف. دره. معتدل. سکنه 127 تن شیعی مذهب ، فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات ، پنبه ، لبنیات. کار اهالی کشت ، قالیچه بافی ، مال داری. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

حامی. ( اِخ ) یکی از متأخران شعرای عثمانی از اهالی دیاربکر. وی به منشی گری و ریاست دفتر بعض وزرا نایل شده در سنه 1160 هَ. ق. در شهر «آمِد» مسقطالرأس خویش درگذشت. ( قاموس الاعلام ترکی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

حمایت کننده، نگاهدارنده، نگهبانی، پشتیبان
( صفت ) منسوب به حام بن نوح از اولاد حام .
یکی از شعرای عثمانی و از اهالی سالونیک

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) نگهبانی کننده ، حمایت کننده .

فرهنگ عمید

پشتیبان، حمایت کننده.
۱. گروه هایی از نژاد سفیدپوست ساکن افریقای شمالی، از اولاد حام بن نوح.
۲. شاخه ای از خانوادۀ زبان های حامی سامی، شامل زبان هایی مانندِ بربری و مصری کهن.

واژه نامه بختیاریکا

بالین گر؛ غیرَت کَش؛ کَمین واست

دانشنامه عمومی

حامی (خوسف). حامی یک روستا در ایران است که در شهرستان خوسف واقع شده است. [ ۱] حامی ۹۵ نفر جمعیت دارد.
عکس حامی (خوسف)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

یاور

مترادف ها

supporter (اسم)
پشتیبان، حامی، معین، نگهدار، متحمل

protector (اسم)
پشتیبان، حامی، سرپرست، نگهدار، قیم، مستحفظ، سپردار، نیکدار

patron (اسم)
پشتیبان، حامی، دوست، نگهدار، ولینعمت، مشتری، حافظ

sponsor (اسم)
کفیل، حامی، ضامن، بانی، سازمان دهنده، التزام دهنده

actor (اسم)
بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان

advocate (اسم)
حامی، طرفدار، مدافع، وکیل مدافع

partisan (اسم)
حامی، طرفدار، پارتیزان، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند

backer (اسم)
پشتیبان، حامی، نگهدار، باربر

shield (اسم)
حامی، سپر، پوشش، حفاظ، تخته، محفظه، پوشش محافظ

booster (اسم)
حامی، تقویت کننده، ترقی دهنده، زیاد کننده، تشدید کننده، بالا برنده

bulwark (اسم)
حامی، پناه، بارو، موج شکن، دیوار، خاکریز، خاکریز یا جان پناه، دیواره سد، سنگر بندی

vindicator (اسم)
حامی، توجیه کننده

partizan (اسم)
حامی، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند

فارسی به عربی

راعی , متبنی , مدافع , مساند , مقوی , ممثل , موید

پیشنهاد کاربران

حامی: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
پاتار pātār، پان pān ( پهلوی )
ایارمند ayārmand ( پهلوی: ayāromand )
اوپستا upastā ( اوستایی )
پایو pāyo ( اوستایی )
پشتیبان poŝtibān ( دری )
معنیش حمایت کننده است که از القاب حضرت عباسه ( ع )
ظهیر. [ ظَ ] ( ع ص ، اِ ) هم پشت. مدد. یار. یاور. مددکار. ظِهرة. ظُهرة. پشتیوان. پشتیبان. یاریگر. کمک. ج ، ظُهَراء. ( مهذب الاسماء ) : و الملائکة بعد ذلک ظهیر. ( قرآن 4/66 ) .
بدان منگر ای خواجه گر ظاهری
...
[مشاهده متن کامل]

نبینی همی مرد دین را ظهیر.
ناصرخسرو.
پشت احکام قران بود به شمشیر خدای
بهتر از تیغ سخن را نبود هیچ ظهیر.
ناصرخسرو.
نان پاره خویشتن بجستم
از شاه ، ظهیر دولت و داد.
مسعودسعد.
ظهیر ملّت و ملک و نصیر دولت و دین
به راستی و سزا بودش از خلیفه خطاب.
مسعودسعد.
عالم عادل مؤید مظفر منصور ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت. ( گلستان ) . || نیم روز. گرمگاه. ظهیرة. ظُهر. || دردپشت رسیده. مبتلی به پشت درد. || قوی پشت از شتر و جز آن : بعیر ظهیر؛شتر قوی ( مذکر و مؤنث در آن یکسان است ) .

پشت و پناه . [ پ ُ ت ُ پ َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مددکار. یاریگر. حامی . ظهیر. ثِمال . ( مهذب الاسماء ) :
بهر کار پشت و پناهم توئی
نماینده ٔ رای و راهم توئی .
فردوسی .
بیامد ترا کردپشت و پناه
...
[مشاهده متن کامل]

کنون زو چه دیدی که بردت ز راه .
فردوسی .
که هستی تو پشت و پناه سپاه
ز تو برفرازند گردان کلاه .
فردوسی .
ای مرا سایه ٔ درگاه تو سرمایه ٔ عمر
وز بلاها و جفاهای جهان پشت و پناه .
فرخی .
از پرستیدن آن شاه که دست و دل اوست
جود را پشت و پناه و امن را یسر و یسار.
فرخی .
هرچند شها پشت و پناه ضعفائی
دانی که دعای ضعفا پشت و پناه است .
سوزنی .
سری که خلق جهان را دل است و پشت و پناه
امین دین اله است وسعد ملکت شاه .
سوزنی .
فتادگان جهان را سری و پشت و پناه
که خائفان جهان را پناه تست رجا.
ابوالعلاء گنجه ای .
ما را عجب از پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم .
سعدی .
خدا پشت و پناهتان ؛ خدا پشت و پناه شما. دعائی است .

اسم من حامی هست حمایت از همه نه حمایت از اینو اون
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل، �حامی الظعینه� که به معنی حامی زنان است.
در جوامع اروپایی به پیروان حام نسبت داده شده و از آن به سیاه برزنگی یادمیکنند hamitic
در صورتی که حامی یکی از سه نژاد سفید بوده ولی بدلیل شباهت چهره آنان به آفریقاییها به آنها نسبت داده شده
حامی : حامی ( عربی ) 1 - منسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام؛ 2 - آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است، حمایت کننده، معین ، یاور ، یاریگر ، پشت و پناه ، طرفدار ، هوادار ، پشتیبان.

سرپرست
حامی ( اسپانسر ) Sponsor : [ اصطلاح بازار یابی ] فردی که معرف مستقیم یک توزیع کننده است و وظیفه ی هدایت و حمایت وی را دارد.
advocate
حمایت کننده از اموال
نگهبان
حمایت می شود
اتالیق
پناه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس