حارث

/hAres/

مترادف حارث: برزگر، دهقان، زارع، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر

متضاد حارث: مالک، ارباب

برابر پارسی: کشاورز، برزگر، روستایی

فرهنگ اسم ها

اسم: حارث (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: hāres) (فارسی: حارث) (انگلیسی: hares)
معنی: کشاورز، نام چند شخصیت تاریخی، ( عربی )، برزگر، ( اعلام ) ) حارث بن ابی شعر [قرن ششم میلادی] بزرگترین فرمانروای غسانی و اولین پادشاه این سلسله، در زمان یوستی نیانوس اول به حکومت قبایل عرب شام رسید، در سال میلادی با ایران جنگید ولی مغلوب شد، بیشتر دوران سلطنت وی به جنگ با منذر سوم، پادشاه حیره، سپری شد، ) حارث بن حلزه [قرن ششم میلادی] شاعر عرب در عهد جاهلیت، از قبیله بکربن وائل، از شاعران معلقات سبعه به شمار می رود، وی در معلقه خود بر قبیله تغلب که با قبیلة او دشمنی داشته، تاخته است، ) حارث بن سریج [ قمری] از اعراب ساکن خراسان، در سال هجری قمری برخلیفه هشام بن عبدالملک شورید، مردم بسیاری گرد او جمع شدند، امیر خراسان نیز نتوانست وی را سرکوب کند، سرانجام در جنگ با نصربن سیار در نزدیکی مرو کشته شد، ) حارث بن کلده ثقفی [ قمری] پزشک عرب، پزشکی را در ایران آموخت، در عربستان به معالجه بیماران پرداخت، پیامبر ( ص ) مسلمانان را که بیمار می شدند نزد وی می فرستاد، ) حارث محاسبی [، قمری] ابوعبدالله حارث بن اسد محاسبی بصری، پیشوای طریقت محاسبیان، عارف و محدث، افرادی چون امام غزالی از افکار و اندیشه های وی متأثر شدند، از تألیفات اوست: الرعایة الحقوق الله، الوصایا، التوهّم، رساله ای به نام فصل فی المحبّه نیز داشته که باقی نمانده است
برچسب ها: اسم، اسم با ح، اسم پسر، اسم عربی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

حارث. [ رِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حرث ، کشاورز. ( دهّار ). برزگر. ( نصاب ) ( مهذب الاسماء ). زارع :
اینک بخشیدت خریدی وارثی
ریع را چون میستانی حارثی.
مثنوی.
دهقان. || جمعکننده چیزی. || کاسب. ج ، حارثون وحرّاث. || شیر. اسد. ابوالحارث.

حارث. [ رِ ] ( اِخ ) نام قریه ای است از قراء حوران ، به نواحی دمشق ، و آن را حارث الجولان نیز گویند و جولان کوهی است به شام و حارث نام قله ای از قلل آن است.

حارث. [ رِ ] ( اِخ ) جنگل. و آن جنگل یهودا بود که داود از حضور شاؤل بدانجاگریخت. کاندر گوید باید آن را شهر حارث خواند چنانکه دریوسیفس و دو نسخه معتبر از سموئیل مذکور است بنابراین موقعش در نزد قریه خرس حالیه به طرف شمال وادی ارنبه وقعیله میباشد. ( قاموس کتاب مقدس ص 307 ).

حارث. [ رِ ] ( اِخ ) به قول صاحب تاریخ سیستان وی پدر هاله زن اسماعیل و مادر قیدار است. رجوع بتاریخ سیستان ص 44 شود.

حارث. [ رِ ] ( اِخ ) صاحب مجمل التواریخ والقصص ، در آن قسمت از کتاب خود که بیان نسب همای چهرزاد میکند، از این حارث نام می برد و عبارت او این است : «همای چهرزاد: در نسب او خلاف است ، بعضی گویند دختر حارث بود ملک مصر،...». رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 30 شود.

حارث. [ رِ ] ( اِخ ) بیست و یکمین ملک از غسانیان یعنی آل جفنه. رجوع به حبط جزء 2 از ج 1 ص 92 شود.

حارث. [ رِ ]( اِخ ) نام یکی از پادشاهان غسانی شام است معاصر رسول اکرم که پیغمبر ( ص ) نامه ای با شجاع بن وهب اسدی بدوفرستاد. رجوع به حبط ج 1 جزء 3 از ج 1 ص 129 شود.

حارث. [ رِ ] ( اِخ ) برادر ذوالکلاع الحمیری از شجاعان شام است. رجوع به حبط جزء 4 از ج 1 ص 186 شود.

حارث. [ رِ ] ( اِخ ) مکنی به ابوزینب از بزرگان یهود معاصر پیغمبر( ص ) وی در جنگ خیبر سالاری و پیشوایی قسمتی از یهود داشت و برادر مرحب سالار معروف یهود خیبر است. رجوع به امتاع الاسماع مقریزی ص 187 و 313 و 314 و 322 شود.

حارث. [ رِ ] ( اِخ ) مکنی به ابوعبداﷲ. محدث است و پسر او عبداﷲ از وی روایت کند. بخاری گوید او همان حارث بن نوفل است و گوید غیر از او بچنین نام کسی نمی شناسم. ابن عبدالبر گوید ابوعبداﷲ، حارث ، در باب نماز میت از پیغمبر ( ص ) روایت کند وحدیث مزبور را علقمةبن مرثد، از عبداﷲبن حارث ، از این حارث روایت دارد. ابن الاثیر و ابو عمر نیز گویند که حارث منظور همان حارث بن نوفل است. عسقلانی گوید احتمال میرود که او حارث بن نوفل باشد اما جزم در این مطلب نمیتوان کرد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنه 1323 ج 1 ص 310 و استیعاب ج 1 ص 117 و حارث بن نوفل شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابن کلده بن عمرو بن ابو علاج ثقفی مکنی به ابو وائل از مردم طائف از بطن ثقیف مولای ابو بکره ثقفی طبیب مشهور عرب معاصر رسول ص ( ف. ۱۳ ه. ق . ) وی طب را در ایران در بیمارستان جندیشابور آموخت و گویند دو بار بایران آمد و در این کشور بطبابت پرداخت و بعض بزرگان ایرانی را معالجه کرد و ازین راه مالی گرد آورد گفته اند که رسول ص کسانی را برای معالجه نزد او فرستاد .
حرث، شخم زنند، شیارکننده زمین، زراعت کننده
( اسم ) برزگر زارع کشاورز . جمع : حراث .
ابن قموم البزی از شجاعان وسواران عرب در صدر اسلام است

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) برزگر، کشاورز. ج . حراث .

فرهنگ عمید

زراعت کننده، برزگر، کشاورز.

جدول کلمات

کشاورز, برزگر, حراث

پیشنهاد کاربران

�حارث� در لغت به معنی �شیر ِحیوان� هم هست .
شاهد :
غضنفر و اسد و لیث و حارث و دلهاث
هژبر و قسوره و ضیغمی است و عنتر شیر
- که در این بیت شعر مثال، همه ی کلمات داخل بیت به معنی شیر هست .
خدای جنک
نام اصلی ابلیس حارث بوده که پس از رانده شدن و ناامید شدن از رحمت خدا ابلیس ( مأیوس از رحمت خدا ) نام گرفت.

بپرس