جویم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
دانشنامه عمومی
جویُم یا جیوم شهری در جنوب استان فارس و مرکز شهرستان جویم است. جویم بر اساس آخرین سرشماری کشور دارای ۸٬۰۱۰ تن جمعیت با اکثریتی شیعه مذهب و فارسی زبان بوده است. [ ۱] جویم ۷۲ کیلومتر تا جهرم، ۱۱۰ کیلومتر تا لار و ۲۵۰ کیلومتر تا شیراز فاصله دارد. [ ۲]
جویم در سال ۱۳۱۶ به همراه بیدشهر و خنج یکی از بخش های تابعه شهرستان جهرم در استان جنوب بود که در سال ۱۳۲۳ به شهرستان لارستان پیوست. جویم در سال ۱۳۶۹ به شهر تبدیل شده است. [ ۲] [ ۳]
این شهر در ۵۳ درجه و ۵۹ دقیقه طول شرقی از نصف النهار مبدأ و ۲۸ درجه و ۱۵ دقیقه عرض شمالی از خط استوا واقع شده است. ارتفاع آن از سطح دریا به طور میانگین ۸۶۱ متر است[ ۴] و مساحتش در حدود ۳۲۶۰ کیلومتر مربع است.
جغرافی نویسان مسلمان تا سده چهارم هجری در آثار و تألیفات خویش جویم را به صورت «جُوَیْم» با پسوند «ابی احمد» ثبت کرده اند. از دوره صفوی تاکنون در کتب تاریخی از جمله سفرنامه های اروپائیان نام این شهر به شکل «جُویُم» ثبت و تلفظ شده است. در بیان وجه تسمیه جویم دو نظر عامیانه و تخصصی قابل ذکر است:
جویم از دو کلمه ( جو ) و ( یم ) تشکیل شده، جو ( به معنای جویبار ) و یم ( به معنای دریا ) ست. بنابر مستندات تاریخی در گذشته های بسیار دور استخرهای آب راکد، چشمه ها و جویبارهای خروشان، رودها و رودخانه های دائمی و پرآب و دریاچه های کوچک و بزرگ گرداگرد آن را فرا گرفته و در مرغزارهای منزه و جنگل های سرسبز آن وحوش از جمله شیر زندگی می کرده است. لهذا شاید اطلاق اصطلاح «جویم» به این محل به دلیل مزبور باشد. [ ۵]
به موجب قصه ای که در کتاب بندهشن مذکور است در زمان پادشاه داستانی تخمورب ( طهمورث ) نام، جماعتی سوار گاو و عجیب الخلقه موسوم به سرسائوغ شده از کشور خونیرس به شش کشور دیگر سفر کردند و جز به این وسیله کسی نمی توانست به آن شش کشور برود، شبی در میان اقیانوس چنین اتفاق افتاد که باد سه آتشی را که بر پشت گاو روشن بود به آب افکند، اما آتشها مانند سه موجود زنده در مکان سابق خود در پشت گاو مجدداً روییدند و هوا را روشن کردند. یَم ( جم ) که جانشین تخمورب شد بر فراز کوه خور هورمند خوارزم آتشکده ای بنا کرد و آتش فرنبغ را در آن جای داد. [ ۶] آنگاه این آتش به دستور همین جم یا یم به شهر کاریان ( در نزدیکی جویم ) انتقال یافت. از این رو شاید قرابت اسم پادشاه مزبور با کلمه جویم و جریان فوق الذکر بی ارتباط و دور از ذهن نباشد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفجویم در سال ۱۳۱۶ به همراه بیدشهر و خنج یکی از بخش های تابعه شهرستان جهرم در استان جنوب بود که در سال ۱۳۲۳ به شهرستان لارستان پیوست. جویم در سال ۱۳۶۹ به شهر تبدیل شده است. [ ۲] [ ۳]
این شهر در ۵۳ درجه و ۵۹ دقیقه طول شرقی از نصف النهار مبدأ و ۲۸ درجه و ۱۵ دقیقه عرض شمالی از خط استوا واقع شده است. ارتفاع آن از سطح دریا به طور میانگین ۸۶۱ متر است[ ۴] و مساحتش در حدود ۳۲۶۰ کیلومتر مربع است.
جغرافی نویسان مسلمان تا سده چهارم هجری در آثار و تألیفات خویش جویم را به صورت «جُوَیْم» با پسوند «ابی احمد» ثبت کرده اند. از دوره صفوی تاکنون در کتب تاریخی از جمله سفرنامه های اروپائیان نام این شهر به شکل «جُویُم» ثبت و تلفظ شده است. در بیان وجه تسمیه جویم دو نظر عامیانه و تخصصی قابل ذکر است:
جویم از دو کلمه ( جو ) و ( یم ) تشکیل شده، جو ( به معنای جویبار ) و یم ( به معنای دریا ) ست. بنابر مستندات تاریخی در گذشته های بسیار دور استخرهای آب راکد، چشمه ها و جویبارهای خروشان، رودها و رودخانه های دائمی و پرآب و دریاچه های کوچک و بزرگ گرداگرد آن را فرا گرفته و در مرغزارهای منزه و جنگل های سرسبز آن وحوش از جمله شیر زندگی می کرده است. لهذا شاید اطلاق اصطلاح «جویم» به این محل به دلیل مزبور باشد. [ ۵]
به موجب قصه ای که در کتاب بندهشن مذکور است در زمان پادشاه داستانی تخمورب ( طهمورث ) نام، جماعتی سوار گاو و عجیب الخلقه موسوم به سرسائوغ شده از کشور خونیرس به شش کشور دیگر سفر کردند و جز به این وسیله کسی نمی توانست به آن شش کشور برود، شبی در میان اقیانوس چنین اتفاق افتاد که باد سه آتشی را که بر پشت گاو روشن بود به آب افکند، اما آتشها مانند سه موجود زنده در مکان سابق خود در پشت گاو مجدداً روییدند و هوا را روشن کردند. یَم ( جم ) که جانشین تخمورب شد بر فراز کوه خور هورمند خوارزم آتشکده ای بنا کرد و آتش فرنبغ را در آن جای داد. [ ۶] آنگاه این آتش به دستور همین جم یا یم به شهر کاریان ( در نزدیکی جویم ) انتقال یافت. از این رو شاید قرابت اسم پادشاه مزبور با کلمه جویم و جریان فوق الذکر بی ارتباط و دور از ذهن نباشد.
wiki: جویم
پیشنهاد کاربران
دنبال گردم ، جست و جو کنم .
مثال : زین گفته ، سعادت تو جویم _ پس یاد بگیر هرچه گویم
مثال : زین گفته ، سعادت تو جویم _ پس یاد بگیر هرچه گویم
جویم ~ بجویم. فعل مضارع خبری . اول شخص مفرد .
معنی : دنبال گردم ، جست و جو کنم
معنی : دنبال گردم ، جست و جو کنم
جست و جو می کنم
بیت زیر:
همه در گاه تو جویم . . . .
بیت زیر:
همه در گاه تو جویم . . . .