[ویکی فقه] معرفت شناسی در غرب، اطلاق ها و کاربردهای گوناگونی یافته است؛ به گونه ای که گاه موجب ابهام می شود و فهم دقیق یک نظریه، یافتن مخاطب و تفاوت آن با دیگر دیدگاه ها، بسیار دشوار می گردد.
پرسش آن است که آیا می توان چشم انداز کلی از جریان های معرفت شناسانه ارائه داد؛ به گونه ای که ما را در یافتن موقف صاحب یک نظریه و رقیبان آن یاری رساند؟نوشتار حاضر با هدف یافتن پاسخ این پرسش صورت گرفته و گرایش های مهم در این حوزه را بازشناخته است. برای این منظور، بحث های مرتبط با معرفت شناسی را به معرفت شناسی و فرامعرفت شناسی تقسیم کرده ایم. معرفت شناسی را به مطلق و مقید و مطلق را به سنتی، مدرن و معاصر دسته بندی کرده ایم اما هر سه دوره، به رغم تحولات متعدد، یک جریان غالب دارد که با افلاطون آغاز شد و با دکارت و کانت بسط یافت و امروزه نیز با تعدیل های بسیار، هوادارانی دارد.این جریان، رقیبانی نیز داشته است که از مهم ترین آنها، معرفت شناسی قاره ای است که خود زیرمجموعه هایی دارد. رقیب دیگر آن، معرفت شناسی های طبیعت گرایانه است؛ همچون معرفت شناسی طبیعی شده، معرفت شناسی تکوینی، تکاملی و اعتمادگرا (دیدگاهی که بنا به دلایلی، در بحث برون گرایی نیز مطرح شده است). رقیب سوم معرفت شناسی تحلیلی، معرفت شناسی اجتماعی است که به اعتبار دیگری رقیب آن به شمار می آید.در ادامه، جریان معرفت شناسی تحلیلی را به درون گرایی و برون گرایی تقسیم کرده ایم که نمونه برجسته درون گرایان، مبناگرایان و انسجام گرایان هستند و اعتمادگرایی و دیدگاه فضیلت محور، نماینده هایی از معرفت شناسی برون گرایانه هستند.
مقدمه
معرفت شناسی در غرب، گستره ای وسیع و تاریخی پرفرازونشیب داشته است. به دلیل همین گستردگی، تنوّع و قرائت های مختلفی از معرفت شناسی پدید آمده است؛ به گونه ای که درک دورنمای کلی معرفت شناسی و فهم هرکدام از نظریه ها و جایگاه تاریخی صاحبان آنهارا با مشکل مواجه می سازد. در نتیجه، یافتن روابط منطقی میان این نظریه ها نیز دشوار می گردد. بنابراین، پرسش آن است که آیا می توان چشم اندازی کلی از معرفت شناسی غرب و تنوع حاکم بر آن ارائه داد؟ آیا ارتباط منطقی بر این تنوع حاکم است یا نه، به گونه ای که در پرتویآن، فهم بهتر هرکدام امکان پذیر گردد و جایگاه هریک از نظریه پردازان بزرگ روشن شود؟اگر پاسخ مثبت است، این ارتباط چگونه است؟نوشته حاضر می کوشد با استفاده از منابع موجود، دسته بندی را مطرح کند که دورنمایی از کلیت جغرافیای معرفت شناسی در غرب و دیدگاه های مطرح در این زمینه را ارائه نماید.گفتنی است این نوشته به دلیل بی سابقه بودن و نبود مرزبندی دقیق در میان گرایش های معرفت شناسانه، در عین حال که نمی تواند مدعی تمامیت این طرح باشد، می تواند راهنمایی برای یافتن و فهم بهتر نظریه های اساسی در این حوزه باشد؛ به ویژه اینکه کتاب هایی در حوزه معرفت شناسی به فارسی ترجمه شده است که معمولاً نه مخاطب و نه جایگاه نویسنده آن را می شناسیم و این می تواند مشکلاتی را پدید آورد. از سوی دیگر، وجوه اشتراک و افتراق دیدگاه ها نیز متغیر است؛ بدین معنا که چه بسا دیدگاهی از جهتی با دیدگاهی مشترک باشد و در یک گروه جای گیرد، اما از جهتی دیگر، در گروه دیگری جای گیرد. به این اعتبار، می توان تقسیم بندی های مختلفی ارائه داد. افزون بر اینکه نگاه تاریخی نیز می تواند مشکل را دو چندان سازد. آنچه در این نوشته مورد نظر است، توجه به وجه غالب و ویژگی های بارز یک دیدگاه است تا براساس آنها نموداری از حوزه کلان معرفت شناسی غرب ارائه شود؛ هرچند کوشیده ایم به دیدگاه های مخالف نیز در حد امکان اشاره کنیم.در حوزه کلان معرفت شناسی، هر نوع مباحثی که به «معرفت» مربوط باشد طرح می شود؛ هرچند از مسائل آن علم هم نباشد، بلکه به اصل وجود آن رشته علمی ناظر باشد. البته امروزه برخی از اندیشمندان غربی میان این نوع مسائل تفکیک کرده اند و بر این اساس، دو حوزه «معرفت شناسی» (خاص) و «فرامعرفت شناسی»metepistemology) را مطرح کرده اند.
فرامعرفت شناسی
بنابراین، نخستین تقسیم مهم در معرفت شناسی غرب، تفکیک میان مسائل و مبادی معرفت شناسی است؛ بدین معنا که برخی از مسائل در واقع مسائل معرفت شناسی هستند، اما برخی دیگر، در زمره مبادی تصوری یا تصدیقی آن در اصطلاح منطق دانان و فیلسوفان مسلمان قرار دارند و طرح مباحث معرفت شناسانه بدون آنها ممکن نیست. از این رو، امروزه حوزه مرتبط دیگری را با عنوان «فرامعرفت شناسی» مطرح ساخته اند. به باور اینان، فرامعرفت شناسی درباره مباحثی است که در اصل جزء مسائل معرفت شناسی نیست؛ مثل بحث از انواع معرفت شناسی، به جای بحث از مسائل آن؛ (John L. Pollock and Joseph Cruz، Contemporary Theories of Knowledge، p. ۱۵) یعنی در واقع آن مسائل، جزء مسائلِ بنیادین در معرفت شناسی است؛ (Richard Fumerton، Metaepistemology and Skepticism، p. ۱) به گونه ای که بدون آن برای طرح مباحث معرفت شناسی مجالی فراهم نمی شود.به این بحث، در تاریخ معرفت شناسی کمتر توجه شده است، ولی به تازگی بسیاری آن را مطرح کرده اند. (از جمله می توان از جان پولاک، ریچارد فومرتون نام برد)مهم ترین آنها، ریچارد فومرتن (Richard Fumerton) است. به اعتقاد وی همان تفکیکی را که فیلسوفان اخلاق میان «اخلاق هنجاری» (normative ethics) و «فرا ـ اخلاق» (meta-ethics) انجام داده اند، می توان در مباحث معرفت شناسی نیز انجام داد. از این رو، وی معرفت شناسی را به فرامعرفت شناسی و معرفت شناسی هنجاری (normative epistemology) تقسیم می کند.به باور او، بسیاری از مباحث مطرح در معرفت شناسی، مباحث متعلق به حوزه فرامعرفت شناسی هستند؛ مثل شکاکیت(Ibid. p. ۳). بنابر این نظر، تا زمانی که فیلسوفی نتواند شکاکیت را حل کند، برای مباحث معرفت شناسی مجالی فراهم نمی شود. از این رو، بر تقدم منطقی این بحث تاکید دارند (Ibid. p. ۲). البته تفکیک میان دو نوع شکاکیت، یعنی شکاکیت مطلق و شکاکیت محدود یا معتدل نیز لازم است. شکاکیت محدود که به حوزه یا مسائل خاصی ناظر است، نمی تواند در زمره مبادی معرفت شناسی باشد؛ زیرا به رغم پذیرش این نوع شکاکیت، باز هم می توان بحث معرفت شناسانه داشت و بیشتر، پس از تحلیل معرفت به مؤلفه های لازم و کافی آن مطرح می شود که آیا چنین معرفتی وجود دارد یا نه؟ امروزه معرفت شناسان بسیاری هستند که به نوعی دچار شکاکیت محدود و مقید هستند؛ در حالی که به بحث معرفت شناسانه نیزمی پردازند. آنچه می تواند اصل وجود معرفت شناسی را نفی کند، شکاکیت مطلق است که با پذیرش آن، مجالی برای مباحث معرفت شاسانه نمی ماند. (ریچار فومرتون نیز تفکیک های میان انواع شکاکیت کرده است).بنابراین، می توان گفت فرامعرفت شناسی مجموعه ای از مباحث درباره روش، تعریف، موضوع و رابطه معرفت شناسی با رشته هایی همچون منطق، روان شناسی، علم النفس و...، از جمله، انواع معرفت شناسی است.(از مصادیق فرامعرفت شناسی کاری است که ما در این نوشتار انجام داده ایم، یعنی مباحث مربوط به مبادی تصوری و تصدیقی معرفت شناسی) امروزه چندین بحث مهم را می توان از مسائل فرامعرفت شناسی قرار داد؛ مثل شکاکیت، مسئله معیار(the problem of the criterion) و مرگ معرفت شناسی.(the death of epistemology)در مقابل، مسائلی هستند که در زمره مباحث اصلی معرفت شناسی قرار دارند و یا گاه قرار داده اند. این حوزه از نظر تاریخی و عمومیت آن، تنها یک شاخه اصلی یعنی معرفت شناسی تحلیلی، به معنای عام آ ن داشته است که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
معرفت شناسی
...
پرسش آن است که آیا می توان چشم انداز کلی از جریان های معرفت شناسانه ارائه داد؛ به گونه ای که ما را در یافتن موقف صاحب یک نظریه و رقیبان آن یاری رساند؟نوشتار حاضر با هدف یافتن پاسخ این پرسش صورت گرفته و گرایش های مهم در این حوزه را بازشناخته است. برای این منظور، بحث های مرتبط با معرفت شناسی را به معرفت شناسی و فرامعرفت شناسی تقسیم کرده ایم. معرفت شناسی را به مطلق و مقید و مطلق را به سنتی، مدرن و معاصر دسته بندی کرده ایم اما هر سه دوره، به رغم تحولات متعدد، یک جریان غالب دارد که با افلاطون آغاز شد و با دکارت و کانت بسط یافت و امروزه نیز با تعدیل های بسیار، هوادارانی دارد.این جریان، رقیبانی نیز داشته است که از مهم ترین آنها، معرفت شناسی قاره ای است که خود زیرمجموعه هایی دارد. رقیب دیگر آن، معرفت شناسی های طبیعت گرایانه است؛ همچون معرفت شناسی طبیعی شده، معرفت شناسی تکوینی، تکاملی و اعتمادگرا (دیدگاهی که بنا به دلایلی، در بحث برون گرایی نیز مطرح شده است). رقیب سوم معرفت شناسی تحلیلی، معرفت شناسی اجتماعی است که به اعتبار دیگری رقیب آن به شمار می آید.در ادامه، جریان معرفت شناسی تحلیلی را به درون گرایی و برون گرایی تقسیم کرده ایم که نمونه برجسته درون گرایان، مبناگرایان و انسجام گرایان هستند و اعتمادگرایی و دیدگاه فضیلت محور، نماینده هایی از معرفت شناسی برون گرایانه هستند.
مقدمه
معرفت شناسی در غرب، گستره ای وسیع و تاریخی پرفرازونشیب داشته است. به دلیل همین گستردگی، تنوّع و قرائت های مختلفی از معرفت شناسی پدید آمده است؛ به گونه ای که درک دورنمای کلی معرفت شناسی و فهم هرکدام از نظریه ها و جایگاه تاریخی صاحبان آنهارا با مشکل مواجه می سازد. در نتیجه، یافتن روابط منطقی میان این نظریه ها نیز دشوار می گردد. بنابراین، پرسش آن است که آیا می توان چشم اندازی کلی از معرفت شناسی غرب و تنوع حاکم بر آن ارائه داد؟ آیا ارتباط منطقی بر این تنوع حاکم است یا نه، به گونه ای که در پرتویآن، فهم بهتر هرکدام امکان پذیر گردد و جایگاه هریک از نظریه پردازان بزرگ روشن شود؟اگر پاسخ مثبت است، این ارتباط چگونه است؟نوشته حاضر می کوشد با استفاده از منابع موجود، دسته بندی را مطرح کند که دورنمایی از کلیت جغرافیای معرفت شناسی در غرب و دیدگاه های مطرح در این زمینه را ارائه نماید.گفتنی است این نوشته به دلیل بی سابقه بودن و نبود مرزبندی دقیق در میان گرایش های معرفت شناسانه، در عین حال که نمی تواند مدعی تمامیت این طرح باشد، می تواند راهنمایی برای یافتن و فهم بهتر نظریه های اساسی در این حوزه باشد؛ به ویژه اینکه کتاب هایی در حوزه معرفت شناسی به فارسی ترجمه شده است که معمولاً نه مخاطب و نه جایگاه نویسنده آن را می شناسیم و این می تواند مشکلاتی را پدید آورد. از سوی دیگر، وجوه اشتراک و افتراق دیدگاه ها نیز متغیر است؛ بدین معنا که چه بسا دیدگاهی از جهتی با دیدگاهی مشترک باشد و در یک گروه جای گیرد، اما از جهتی دیگر، در گروه دیگری جای گیرد. به این اعتبار، می توان تقسیم بندی های مختلفی ارائه داد. افزون بر اینکه نگاه تاریخی نیز می تواند مشکل را دو چندان سازد. آنچه در این نوشته مورد نظر است، توجه به وجه غالب و ویژگی های بارز یک دیدگاه است تا براساس آنها نموداری از حوزه کلان معرفت شناسی غرب ارائه شود؛ هرچند کوشیده ایم به دیدگاه های مخالف نیز در حد امکان اشاره کنیم.در حوزه کلان معرفت شناسی، هر نوع مباحثی که به «معرفت» مربوط باشد طرح می شود؛ هرچند از مسائل آن علم هم نباشد، بلکه به اصل وجود آن رشته علمی ناظر باشد. البته امروزه برخی از اندیشمندان غربی میان این نوع مسائل تفکیک کرده اند و بر این اساس، دو حوزه «معرفت شناسی» (خاص) و «فرامعرفت شناسی»metepistemology) را مطرح کرده اند.
فرامعرفت شناسی
بنابراین، نخستین تقسیم مهم در معرفت شناسی غرب، تفکیک میان مسائل و مبادی معرفت شناسی است؛ بدین معنا که برخی از مسائل در واقع مسائل معرفت شناسی هستند، اما برخی دیگر، در زمره مبادی تصوری یا تصدیقی آن در اصطلاح منطق دانان و فیلسوفان مسلمان قرار دارند و طرح مباحث معرفت شناسانه بدون آنها ممکن نیست. از این رو، امروزه حوزه مرتبط دیگری را با عنوان «فرامعرفت شناسی» مطرح ساخته اند. به باور اینان، فرامعرفت شناسی درباره مباحثی است که در اصل جزء مسائل معرفت شناسی نیست؛ مثل بحث از انواع معرفت شناسی، به جای بحث از مسائل آن؛ (John L. Pollock and Joseph Cruz، Contemporary Theories of Knowledge، p. ۱۵) یعنی در واقع آن مسائل، جزء مسائلِ بنیادین در معرفت شناسی است؛ (Richard Fumerton، Metaepistemology and Skepticism، p. ۱) به گونه ای که بدون آن برای طرح مباحث معرفت شناسی مجالی فراهم نمی شود.به این بحث، در تاریخ معرفت شناسی کمتر توجه شده است، ولی به تازگی بسیاری آن را مطرح کرده اند. (از جمله می توان از جان پولاک، ریچارد فومرتون نام برد)مهم ترین آنها، ریچارد فومرتن (Richard Fumerton) است. به اعتقاد وی همان تفکیکی را که فیلسوفان اخلاق میان «اخلاق هنجاری» (normative ethics) و «فرا ـ اخلاق» (meta-ethics) انجام داده اند، می توان در مباحث معرفت شناسی نیز انجام داد. از این رو، وی معرفت شناسی را به فرامعرفت شناسی و معرفت شناسی هنجاری (normative epistemology) تقسیم می کند.به باور او، بسیاری از مباحث مطرح در معرفت شناسی، مباحث متعلق به حوزه فرامعرفت شناسی هستند؛ مثل شکاکیت(Ibid. p. ۳). بنابر این نظر، تا زمانی که فیلسوفی نتواند شکاکیت را حل کند، برای مباحث معرفت شناسی مجالی فراهم نمی شود. از این رو، بر تقدم منطقی این بحث تاکید دارند (Ibid. p. ۲). البته تفکیک میان دو نوع شکاکیت، یعنی شکاکیت مطلق و شکاکیت محدود یا معتدل نیز لازم است. شکاکیت محدود که به حوزه یا مسائل خاصی ناظر است، نمی تواند در زمره مبادی معرفت شناسی باشد؛ زیرا به رغم پذیرش این نوع شکاکیت، باز هم می توان بحث معرفت شناسانه داشت و بیشتر، پس از تحلیل معرفت به مؤلفه های لازم و کافی آن مطرح می شود که آیا چنین معرفتی وجود دارد یا نه؟ امروزه معرفت شناسان بسیاری هستند که به نوعی دچار شکاکیت محدود و مقید هستند؛ در حالی که به بحث معرفت شناسانه نیزمی پردازند. آنچه می تواند اصل وجود معرفت شناسی را نفی کند، شکاکیت مطلق است که با پذیرش آن، مجالی برای مباحث معرفت شاسانه نمی ماند. (ریچار فومرتون نیز تفکیک های میان انواع شکاکیت کرده است).بنابراین، می توان گفت فرامعرفت شناسی مجموعه ای از مباحث درباره روش، تعریف، موضوع و رابطه معرفت شناسی با رشته هایی همچون منطق، روان شناسی، علم النفس و...، از جمله، انواع معرفت شناسی است.(از مصادیق فرامعرفت شناسی کاری است که ما در این نوشتار انجام داده ایم، یعنی مباحث مربوط به مبادی تصوری و تصدیقی معرفت شناسی) امروزه چندین بحث مهم را می توان از مسائل فرامعرفت شناسی قرار داد؛ مثل شکاکیت، مسئله معیار(the problem of the criterion) و مرگ معرفت شناسی.(the death of epistemology)در مقابل، مسائلی هستند که در زمره مباحث اصلی معرفت شناسی قرار دارند و یا گاه قرار داده اند. این حوزه از نظر تاریخی و عمومیت آن، تنها یک شاخه اصلی یعنی معرفت شناسی تحلیلی، به معنای عام آ ن داشته است که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
معرفت شناسی
...
wikifeqh: جغرافیای_معرفت شناسی_غرب