شاهیست چهره ات که دو جاندار خاص او
چشم کمان کشیده و زلف زره ور است.
رفیع لنبانی ( از بهار عجم ) ( آنندراج ).
چو زخم تیغ نباشد بجنگ نیزه و تیرچه فرق هیز و مخنث ز رستم جاندار.
مولوی ( از آنندراج ).
|| محافظت کننده. نگاهبان. ( برهان ). نگاهبان. ( بهار عجم ). نگاهبان جان سلاطین که همیشه با شمشیر در خدمت سلطان حاضر و متوجه است. ( آنندراج ). حافظ. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گارد مخصوص شاه. پاسبان. شرطه. ج ، جنادره : کشان از دز بلشکرگاه بردش
بنزدیکان و جانداران سپردش.
( ویس و رامین ).
وشمشیردار بود در دیوان ، او را جاندار گفتندی. ( تاریخ بیهقی ص 121 ). سپهبد [ خسروپرویز ] فرهاد بود و سمرگری به روز و منجم برزین و حاجب او نوش بود و گنجور خورشید و نوشین بازدار و فری برز جاندار بودش و طبیب ماهوی خراد. ( مجمل التواریخ والقصص ). تا ناگاه جانوسیار و ماهیار وی را بشب اندر چندی شمشیر زدند و بیفتاد و ایشان جاندار خاص بودند. ( مجمل التواریخ ایضاً ). و حالی جانداری خاص خویش را به میهنه فرستاد بشحنگی. ( اسرارالتوحید ص 314 ). یکی برادر اسقوزان دیلم بودکه جاندار سلطان بود نام او شهردار. ( تاریخ طبرستان ). و لقد شاهدت [ بشیراز ] مرّة رجلاً تجره الجنادرة و هم الشرط الی الحاکم و قد ربطوه فی عنقه. ( ابن بطوطه ). چون عقل و جان عزیز و غریبست لاجرم
جاندار عقل و عاقله جان شناسمش.
خاقانی.
جاندار تو رضای حق است و دعای خلق کاین دو ز صد سریّت لشکر نکوتر است.
خاقانی.
ندیم و حاجب و جاندار و دستورهمه رفتند و خسرو ماند و شاپور.
نظامی.
زانو زده بر سرین او شیرچون جانداران کشیده شمشیر.
نظامی.
کی تواند کرد جانداری او هر جانوربیشتر بخوانید ...