جام

/jAm/

مترادف جام: پیاله، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه، شیشه

معنی انگلیسی:
cup, corolla, beaker, bowl, glass, pane, water glass

لغت نامه دهخدا

جام. [ جام م ] ( ع ص ) نعت فاعلی از جم : فرس جام ؛اسب گشنی نکرده. || اسب سواری کرده نشده و تازه نفس. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زیاده و تمام نشدنی و فراوان. ( ناظم الاطباء ).

جام. ( اِ ) پیاله آبخوری. ( برهان ). پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. ( منتهی الارب ). پیاله شرابخوری. کاسه ای که ته آن دوره نداشته باشد. ( ناظم الاطباء ). ظرفی است که از برای نوشیدن از آن ترتیب یافته و مردمان قدیم شاخ را برای شرب استعمال مینمودند لکن عبرانیان از قدیم به استعمال جام و پیاله عادت داشتند و جامها و پیاله ها را با نقش زینت قرین می ساختند و آنها را از مس و نقره و طلا می ساختند. ( قاموس کتاب مقدس ). پیاله. گیلاس. پیاله شرابخوری. ( ناظم الاطباء ). قدح. ساغر. ساتگین. ساتگن. ایاغ. کأس. پنگان. بنگان. بالغ. شانگنی. ساتگی. فنجان. پیغاره. سه گانه. پیمانه. سغدیانه. سروْ. سروه. کلاحو. کمانه. گنبد. جامه. صواع. میدان. بُلوتَک. چمان.چمانه. روسی. سایگی. طاس. منغر. منغوک :
گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش.
رودکی.
بر هبک نهاد جام باده
وآنگاه ز هبک نوش کردش.
رودکی.
موز مکی اگر چه دارد نام
نکنندش چو شکر اندر جام.
طیان.
بیارای خوان وبپیمای جام
ز تیمار گیتی مبر هیچ نام.
فردوسی.
بیامد پریچهره میگسار
یکی جام می بر کف شهریار.
فردوسی.
و جامهای... زرین و سیمین و ارزیزین. ( التفهیم ). جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید. ( تاریخ بیهقی ص 296 ).
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد.
باباطاهر.
در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند
این ابلهان که در طلب جام کوثرند.
ناصرخسرو.
ز پایت اسب کنی چونت راه باید رفت
بکام تشنه ، کف دست جام باید کرد.
ناصرخسرو.
بیاور آنکه گواهی دهد زجام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام.
ابوالعلاء ششتری.
تهی نکرده بدم جام می هنوز از می
که کرده بودم از خون دیده مالامال.
زینتی.
که کم داشت جامی بگاه خمار
به دور تو گوید به ساقی خُم آر.
؟ ( از شرفنامه منیری ).
بده جام فرعونیم کز تزهدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یا تربت جام یکی از بخشهایهفتگانه شهرستان مشهد از طرف مشرق محدود است برودخانه هریرود که مرز ایران و افغانستان را تشکیل میدهد مرکز بخش تربت جاماست که در ۱۴۴ کیلو متری مشهد و ۶۶ کیلو متری مرز افغانستان واقع و جلگه یی و گرمسیر است و ۶٠۵ تن سکنه دارد . آب آن از رودخانه جام و قنوات تامین میشود . مدفن شیخ احمد جام عارف مشهور بدانجاست .
( اسم ) ۱- پیاله ساغر . ۲- ظرفی برنجین که در آن آب خورند. ۲- قطع. بزرگ شیشه . ۴- مقامی است از موسیقی قدیم .یا جام پر از شیر و می. ۱- پیال. پر از آب کوثر ۲- دهان معشوق . ۳- کلامی که شنیدن آن مردم را بشور دراندازد و در حال آورد. ۴- شعر نیک . یا جام راهب . ۱- ظرف شراب مقدس دیر ۲- خمرالهی . یا جام سحر. آفتاب خورشید. یا جام شهر یاری .قدح بزرگ . یا جام شیر. پستان شیردار. یا جام گوهری . ۱- پیال. بلوری . ۲- لب و دهان معشوق . یا جام بر سنگ زدن . ۱- توبه کردن ازشرابخواری . ۲- توبه کردن انابه کردن.
نام پسر نوح است

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - پیاله ، ساغر. ۲ - هر یک از صفحات بزرگ و برش نخوردة آیینه یا شیشه . ۳ - جایزه ای که در مسابقات ورزشی به برندگان داده می شود. ،~ جهانی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی میان تیم های برگزیده از قاره های مختلف برگزار می شود. ،

فرهنگ عمید

۱. ظرفی از طلا، نقره، آبگینه، یا مانند آن که با آن شراب می نوشند، پیاله، ساغر، گیلاس.
۲. کاسه.
٣. (تصوف ) دل عارف که مالامال بادۀ معرفت است.
٤. (تصوف ) عالم وجود: ساقی به نور باده برافروز جام ما / مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم / ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما (حافظ: ۳۸ ).
٥. قطعۀ بزرگ شیشه به اندازۀ معیّن که در کارخانه ریخته شده و هنوز آن را نبریده باشند.
٦. آینه و شیشه های رنگی یا ساده که به در و پنجره نصب می کنند: نی درش معمور و نی سقف و نه بام/ نه در آن بهر ضیائی هیچ جام (مولوی: لغت نامه: جام )، طاقتم نیست ز هر بی خبری سنگ ملامت / که تو در سینهٴ سعدی چو چراغ از پس جامی (سعدی۲: ۵۸۸ ).
٧. [قدیمی، مجاز] شراب.
٨. (زیست شناسی ) مجموعۀ گلبرگ های به کاسه پیوستۀ گل که ممکن است به هم پیوسته (مانندِ اطلسی ) یا جدا از یکدیگر (مانندِ شقایق ) باشد.
* جام جم: [قدیمی]
۱. بنا بر داستان های ایرانی، جامی که جمشید پادشاه پیشدادی داشته و نقشۀ جهان در آن نقش بوده یا همۀ جهان را در آن می دیده. در شاهنامۀ فردوسی این جام به کیخسرو نسبت داده شده و جامی بوده که صُوَر نجومی و هفت کشور بر آن نقش بوده و خاصیت عجیب و اسرارآمیز داشته که هرچه را می خواسته در آن می دیده، جام جمشید، جام جهان نما، جام جهان بین، جام جهان آرا، جام گیتی نما، جام کیخسرو.
۲. [مجاز] پیالۀ شراب.
* جام جهان نما: [قدیمی] = جام جم
* جام گیتی نما: [قدیمی] = جام جم
* جام فرعونی: [قدیمی، مجاز] جام بسیار بزرگ پر از باده: ساعتی گویی به ساقی جام فرعونی بده / لحظه ای گویی به مطرب صوت موسیقی بیار (امیرمعزی: ۲۳۵ ).
* جام کشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] باده نوشیدن.

فرهنگستان زبان و ادب

{corolla} [زیست شناسی] مجموعۀ گلبرگ های یک گل * مصوب فرهنگستان اول
{Crater, Crt, Cup} [نجوم] صورتی فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان بین دو صورت شجاع و سنبله
{cup} [ورزش] 1. ظرفی که به عنوان جایزه به تیم یا فرد قهرمان اهدا شود که معمولاً به شکل گلدانی دسته دار و پایه دار است 2. یک دوره مسابقه که در پایان آن به فرد یا تیم قهرمان جام اهدا شود

گویش مازنی

/jaam/ قاب شیشه ای و چوبی در و پنجره ها - کاسه ۳ظرف آب و غذا

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جام (ابهام زدایی). واژه جام ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • جام (ظرف)، ظرفی برای نوشیدن مایعات به ویژه شراب• جام (قرآن)، کاربردهای واژه جام در قرآن• جام (عرفان)، کاربرد واژه جام در عرفان• جام (ادبیات)، اصطلاحی در ادبیات و شعر فارسی
...

[ویکی فقه] جام (ادبیات). الف) جام در ادبیات فارسی.
جام و مترادفات و ترکیبات آن بارها دستمایه مضمون آفرینی و رمز پردازی های شاعران و عارفان قرار گرفته است.
در شعر غیر عرفانی، مضامینی که با جام ساخته شده غالباً عاری از هر گونه معنای رمزی و استعاری است و مراد شاعر، به خصوص شاعران درباری، همان ظرف شراب است.
ذکر جام در این معنا معمولاً با اغتنام فرصت و خوش باشی همراه است.

کاربردهای استعاری جام
گاهی نیز جام کشیدن یا جام خوردن (شراب نوشیدن) رمزی است برای درهم شکستن ریاکاری و ترجیح صداقت و راستی بر زهدنمایی.
جام گاهی استعاره برای جسم مادّی یا دل یا خیال و اندیشه شاعر است.
همچنین گاه شاعر چهره معشوق یا نخستین ارتباط عاشق را با معشوق، که سبب شور و مستی می گردد، به جام تشبیه می کند.

جام جهان نما
از واژه جام ترکیبات اضافی و وصفی متعددی ساخته شده و در اشعار فارسی به کار رفته، که از مهم ترین آن ها جام جم است.
گفته شده که بر این جام صور نجومی و زمین و سیارات دیگر را نقش کرده بودند و وقایعی که در زمین اتفاق می افتاد در آن منعکس می شد.

← تعبیر خردمندان از این جام
...

[ویکی فقه] جام (ظرف). جام، ظرفی برای نوشیدن مایعات به ویژه شراب می باشد. صورت اوستایی واژه جام ma ¦ya و پهلوی آن m ¦a §j یا m ¦ya است.
این واژه از قرن چهارم به بعد در اشعار فارسی فراوان به کار رفته است.

کلمات مترادف جام
در میان واژه های فارسی و واژه های راه یافته به زبان فارسی کلمه های مترادف بسیاری برای جام وجود دارد، مانند ساغر (معرّب آن: صاغر) و طاس (معرّب از تاس/ s ¦ta پهلوی)، واژه های عربیِ کأس و قدح و نیز کاسه که مأخوذ از کأس است، ساتگین/ ساتگینی که در اصل ترکی است، و پیاله و فنجان (معرّب پنگان) که در اصل یونانی اند.

تعریف جام از دیدگاه فرهنگ نویسان
فرهنگ نویسان کمتر به وصف دقیق شکل جام پرداخته اند. برخی مانند نفیسی (ذیل واژه) تعاریفی مبهم و بعضی مانند مؤلفان فرهنگ بزرگ سخن (ذیل واژه) به تعریف کلی «ظرف گود و دهان گشاد» اکتفا نموده اند. با این حال، در بیش تر تعاریف، به شکل کاسه ای کوچک و به تعبیری پیاله اشاره شده است و اگر قطر دهانه کاسه از پانزده سانتیمتر بیش تر نباشد، پیاله یا جام محسوب می گردد.

تعریف جام از دیدگاه باستان شناسان
...

[ویکی فقه] جام (عرفان). در ادبیات عرفانی فارسی، به خصوص در شعر، جام و برخی واژه های تقریباً هم معنی با آن، مانند پیمانه و پیاله و ساغر، معانی اصطلاحی نزدیک به هم دارند.
جام، هنگامی که به تنهایی به کار می رود، رمزی برای بیان مفاهیم و اصطلاحات گوناگون عرفانی است، از قبیل عشق، معرفت، وصال، تجلیات الاهی، عالم هستی، تعینات ذات در مرتبه اسما و صفات، حقایق و اسرار الاهی و نیز احوالی که در طی سلوک به سالک دست می دهد و در نتیجه آن احوال، سالک مجذوب (جذبه) می شود یا معرفت و گشایشی معنوی برایش حاصل می گردد.
گاه نیز جام استعاره از لب و چهره معشوق ازلی است و اشاره به انواع تجلیات الاهی دارد.

ترکیب اضافی جام جم
جام به شکل ترکیب اضافی بیش تر به کار رفته است، به خصوص به صورت «جام جم» که در ادبیات عرفانی اهمیت رمزی بسیار دارد و در همه جا تقریباً به معنای دل، شیخ یا مرشد و انسان کامل است که مظهر انوار و آیینه معارف الاهی است.

← سنایی و تعبیر جام جم
برخی دیگر از ترکیبات مهم جام در آثار ‎عرفا عبارت است از: جام می و جام جان به معنای دل عارف یا معرفت یا عشق جام راهب و جام باقی، به معنای معرفتی که سبب ر هایی از تعیّنات و تعلقات مادّی و محو و فانی شدن در ذات حق می گردد جام الست، به معنای معرفتی که آدمی به واسطه آن به شرافت پرستش عاشقانه خدا دست می یابد جام هو به معنای وجود حقیقی و سرمد الاهی که کلید همه گشایش ها و عنایات و الطاف در طریق حق است و جام مسیحا به معنای معرفتی که سبب احیای دل و گشایش های روحی می شود.

تشبیه جام به مقامات عرفانی
...

[ویکی فقه] جام (قرآن). جام به ظرف آب یا شراب اطلاق می شود.
جام در لغت به معنای پیاله آبخوری یا پیاله شرابخوری از نقره ، شیشه ، طلا و غیره است و نیز کاسه ای که زیر آن دوره نداشته باشد. مَجازا به شراب هم از آن جهت جام گویند که درون جام ریخته می شود. معادل های عربی جام عبارت اند از: « کاس »، « صُواع » و « قَدَح ». واژه های « کوب » و « ابریق » نیز با موضوع جام مرتبط اند.
کاربرد قرآنی
«کاس» ۶ بار و «صواع» یک بار در قرآن به کار رفته اند؛ همچنین واژه « سقایه » یک بار مترادف «صواع» و به معنای کاسه آبخوری به کار رفته است.
تعریف کوب
«کوب» ظرفی است بدون لوله ، بین « کوزه » و «کاس» به طوری که دهانش آن قدر باز نیست که آب از آن بیرون بریزد و نیز به حدی تنگ نیست که نتوان از آن آب نوشید.
تعریف ابریق
...

دانشنامه عمومی

جام ( انگلیسی: Cup ) یک ظرف کوچک برای نوشیدن است. [ ۱] [ ۲] که می تواند از چوب، پلاستیک، شیشه، ولز، سنگ، چینی و گل ساخته شود. [ ۳]
استفاده از جام ها براساس نوع فرهنگ، طبقه اجتماعی[ ۴] و نوع نوشیدنی مختلف است، [ ۵] جام ها در طول هزاران سال برای حمل نوشیدنی و همچنین تزئینات و دکوراسیون[ ۶] مورد استفاده بوده است.
• جام برای نوشیدنی های گرم
• جام یک بار مصرف
• جام برای مشروبات الکی
• استفاده آشپزی
• استفاده مذهبی
• جام ورزشی
عکس جامعکس جامعکس جامعکس جامعکس جامعکس جام

جام (سمنان). جام ( فارسی: جام ) روستایی در دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان سمنان واقع در استان سمنان ایران است. این روستا بر پایه سرشماری عمومی ۱۳۸۵ دارای ۵۶ خانوار و ۱۸۲ نفر جمعیت بوده است. گویش اهالی فارسی است و نژاد مردم آن آریایی است . دارای آب و هوای کوهپایه ای و بسیار عالی است. این روستا دارای مردمی بسیار خون گرم و مهمان نواز است.
عکس جام (سمنان)

جام (ولایت). جام، یکی از ولایت های ربع نیشابور خراسان بزرگ؛ که در منابع مختلف از شهر بوزجان یا بوژگان به عنوان قصبه یا شهر مرکزی این ولایت، یاد شده است. این ولایت در مسیر جاده نیشابور و هرات قرار داشته و از موقعیت ارتباطی خوبی، برخوردار بوده است. دانشوران بسیاری از این ولایت برخاسته اند که از آنها در منابع مختلف تاریخی و رجالی یاد شده است. ولایت جام را در جغرافیای امروز، به شهرستان تربت جام در استان خراسان رضوی ایران و حدی از نواحی پیرامون آن، مطابقت داده اند.
نام این ولایت؛ در الانساب سمعانی و اللباب ابن اثیر و احسن التقاسیم مقدسی به صورت جَام[ ۱] [ ۲] [ ۳] ؛ در مسللک و ممالک ابن خردادبه و معجم البلدان یاقوت حموی، به صورت زام ثبت شده[ ۴] [ ۵] ؛ و یعقوبی در البلدان؛ طبسین و قوهستان و نسا و ابیورد و ابرشهر و «جام» و طوس و … را در زمره کوره ها ( ناحیه ها ) ی نیشابور، برشمرده است. [ ۶] یاقوت حموی، دربارهٔ این ولایت و وجه تسمیه آن نوشته است: زَام، یکی از نواحی مشهور نیشابور است که قصبه ( شهر مرکزی ) آن، بوزجان می باشد. به این ولایت، «جام» می گویند که به خاطر سبزی گرداگرد ( مدورش ) شبیه به جام شیشه است؛ همچون جامی در سبزه سازی مدوّر. [ ۷]
جام؛ یکی از ولایت های ربع نیشابور خراسان[ ۸] [ ۹] ؛ ابوعبدالله حاکم، جام را همراه با باخرز ( ولایت جام و باخرز ) ، به عنوان یکی از ولایت های دوازده گانه نیشابور برشمرده است. [ ۸] اما سمعانی، آنها را دو قصبه معروف از ناحیه نیشابور دانسته است. [ ۱۰] یاقوت حموی، با اشاره به گفته سمعانی، جام و باخرز را دو ولایت مستقل به شمار آورده. [ ۱۱] پیش از یاقوت، ابن خردادبه ( قرن سوم هجری ) ؛ زام و باخرز را به صورت جداگانه در ردیف شهرهای نیشابور آورده است. [ ۱۲] یاقوت؛ بوزجان را قصبه ( شهر مرکز ) این ولایت ذکر کرده و به نقل از ابوالحسن بیهقی، تعداد آبادی های این ولایت را مشتمل بر یکصد و هشتاد قریه دانسته است. [ ۱۳] محمد مقدسی در احسن التقاسیم به وسعت ولایت جام اشاره نموده و همچنین بوزجان را شهر این ولایت نام برده، ضمن اینکه بوزجان را قصر ربع نیشابور نیز دانسته است. او بوزجان را کاخ با شهرکی بزرگ، معرفی کرده و فاصله این شهر را تا مالن ( مرکز ولایت باخرز ) ، دو مرحله ذکر نموده است. [ ۱۴] بوزجان، از شهرهای واقع در مسیر جاده نیشابور به پوشنگ ( فوشنج ) و هرات، بوده. ابن حوقل، در صورةالارض نوشته است: از نیشابور تا بوزجان، چهار مرحله ( واحد مسافت شمار قدیم ) است و از بوزجان تا بوسنج ( فوشنج= پوشنگ ) ، چهار مرحله؛ و از بوسنج تا هرات، یک مرحله است. [ ۱۵]
عکس جام (ولایت)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

جام (ظرف). جام
ظرف آبخوری و شرابخوری. جام ظرفی مخروطی یا نیم کروی است، که از گذشته پایۀ بلند یا کوتاه، شیپوری یا گرد، کوچک یا بزرگ و نسبتاً مسطح داشته، و گاه بدون پایه بوده است. دهانۀ این ظرف گشاد با قطر زیاد و بدون گردن با لبۀ عمود یا به خارج برگشته و از جنس شیشه، مس، نقره، طلا، سنگ، چوب، شاخ، عاج و جز آن بوده است که گاهی به آن ساغر و پیاله نیز می گویند. در قدیم جام ها دسته داشتند، اما بعدها دستۀ آن ها حذف شد، باریک تر شدند، و پایۀ آن ها بلندتر و کاسۀ آن ها پیاله ای تر شد. برخی جام ها نیز دارای کتیبه و نقش ونگار بودند. هنوز از این ظرف برای نوشیدن استفاده می شود، که بیشتر از جنس شیشه و بلور است.

جام (گیاهان). جام (گیاهان)(rose apple)
درخت همیشه سبز جَم یا جام، با نام علمی Syzygium jambas، از تیرۀ مورد۱، بومی آسیای جنوب شرقی. این درخت شش تا نُه متر رشد می کند و برگ هایی بیضوی و چرمی دارد و دارای دسته گل هایی سفید و کوچک با چهار گلبرگ است. میوه ها سفید مایل به زرد یا قرمز و معطرند و در شیرینی پزی کاربرد دارند. این گیاه در جنوب ایران پرورش می یابد.
Myrtaceae

جدول کلمات

قدح

مترادف ها

beaker (اسم)
پیاله، جام، ظرف کیمیاگری، لیوان ازمایشگاه

cup (اسم)
پیاله، جام، حجامت، فنجان، ساغر، گلدان جایزه مسابقات

bowl (اسم)
طاس، پیاله، جام، کاسه، قدح، کاسه رهنما

chalice (اسم)
پیاله، جام، کاسه، فنجان، جام باده، در عشاء ربانی

grail (اسم)
جام، دوری، جام شراب، هدف نهایی

goblet (اسم)
جام، قطعه، قطره، ساغر، گیلاس شراب

glass (اسم)
جام، شیشه، گیلاس، ابگینه، لیوان، استکان، شیشه الات، ایینه، شیشه دوربین، شیشه ذره بین، الت شیشه ای

envelope (اسم)
پوشش، جام، لفاف، پاکت، پاکت نامه، حلقهء گلبرگ

cupel (اسم)
جام، قال، بوته قالگری

فارسی به عربی

زجاج , طاسة , ظرف , قدح , کاس

پیشنهاد کاربران

کاپ
واژه جام از فارسی میانه ( ǰām، �شیشه� ) . مربوط به اوستایی 𐬫𐬀𐬨𐬀 ( یاما، �شیشه� ) .
منابع ها. لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی به پهلوی
واژگان مترادف و متضاد
...
[مشاهده متن کامل]

ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
تاریخچه واجهای ایرانی

فرس جم به اسب تازه نفس معنی شده در حالی که فرس مرکب است و فارس بر وزن فاعل مرکب سوار .
شاخ مرکب شکل ابتدایی و سپس جام .
جام به معمای شیشه در استانبولی کاربرد دارد . به شیشه جام گفته می شود

...
[مشاهده متن کامل]

نی درش معمور و نی سقف و نه بام
نه در آن بهر ضیائی هیچ جام.
جام. ( اِ ) به اصطلاح کاسه گران هفت تا را گویند از عالم تقوز که در ترکی نه تاست و در هندی کوری بیست تا :
برسم کاسه گرم باده میدهد ساقی
که پیش همت او چند کاسه یک جام است.
اثیر ( از آنندراج ) .

باز هم می گویم جام صد درصد پارسی است.
واژه جام
معادل ابجد 44
تعداد حروف 3
تلفظ jām
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: ĵām]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی jAm
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
واژه جام کاملا پارسی است چون در عربی می شود کوب در ترکی می شود bardak این واژه یعنی جام صد درصد پارسی است.
پیمانه
کؤوس . [ک ُ ئو ] ( ع اِ ) ج ِ کأس . ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . جامها. پیاله ها : از شام تا فلق و از بام تا شفق به معاطات کؤوس مدام و معانات پریچهرگان خوش اندام . . . ( جهانگشای جوینی ) .
آوند شراب
ظرف در زبان ملکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )
ادم برجسته که همیشه موفقیت کسب کرده و جام زندگی را بدست اورده
پیاله
قفل کردن موتور وسایل نقلیه به صورت ناگهانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس