نگر بستگانند و بی چارگان
و بی توشگانند و بی زاورا.
رودکی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
توشه خویش زود از او بربای پیش کایدت مرگ پای آگیش.
رودکی ( از یادداشت ایضاً ).
بدو گفت خسرو که از خوردنی چه داری هم از چیز گستردنی
که ما ماندگانیم و هم گرسنه
نه توشه ست با ما نه بار و بنه.
فردوسی.
به پیلان گردنکش و گاومیش سپه راهمی توشه بردند پیش.
فردوسی.
بدو گفت موبد به جان و سرت که جاوید بادا سر و افسرت
کزین توشه ، خوردن نفرمائیم
به سیری رسیدن نیفزائیم.
فردوسی.
همان کش نه کشتی نه توشه نه سازشود غرق و ماند ز همراه باز.
اسدی.
بدینجات از بد نگهبان بودچو زیدر شدی توشه جان بود.
اسدی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
در این ره مدان توشه و یار نیک به از دانش نیک و کردار نیک.
اسدی.
توشه تو علم و طاعت است در این راه سفره دل را بدین دو توشه بیاکن.
ناصرخسرو.
گفتم به راه جهل همی توشه بایدم گفتا ترا بس است یکی شاخسار من.
ناصرخسرو.
کو توشه و کو رهبرت ، ای رفته چهل سال زین کوه بدان دشت و زآن جوی بدان در.
ناصرخسرو.
جو توشه پیغامبران است و توشه پارسامردان که دین بدیشان درست شود و توشه چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان بپای بود. ( نوروزنامه منسوب به خیام ).بیشتر بخوانید ...