تنه.[ ت َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) جثه را گویند. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ). تن و ترکیب و جثه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بدن و تن و جسم و جثه. ( ناظم الاطباء ). از: تن + ه ( پسوند نسبت و مانندگی ). ( حاشیه برهان چ معین ). تن. بدن ( انسان و حیوان ). ( فرهنگ فارسی معین ) :
خسرو تنه ملک بُوَد او دله ملک
ملکت چو قُران او چو معانی قُران است.
منوچهری.
- نیم تنه ؛ کت. روپوشی است غالباً مردان راکه دامن آن کوتاه باشد و نیمی از تن را پوشد و با شلوار پوشند، چون کت و شلوار که معادل است با نیم تنه و شلوار. رجوع به سایه روشن صادق هدایت ص 15 شود.- یک تنه ؛ منفرد. تنها. بی همراه :
بفرمود تا لشکرش با بنه
براند، نماند کسی یک تنه.
فردوسی.
سواری بشد پیش او یک تنه همی تاخت از قلب تا میمنه.
فردوسی.
این رمه گوسفندسخت کلانست یک تنه تنها بدین حظیره شبانست.
منوچهری.
ببسیج هلا زاد و کم نیایداز یک تنه گر بیشتر نباشد.
ناصرخسرو.
با یک تنه تن خود چون پس همی نیایی اندر مصاف مردان چه مرد هفت و هشتی.
ناصرخسرو.
هرکه چو پروانه دمی خوش زندیک تنه بر لشکر آتش زند.
نظامی.
|| ظاهراً در دو بیت زیر از فردوسی بمعنی نهایت بهم پیوسته و متحد، آمده است : سوی طیسفون رفت گنج و بنه
سپاهی براند از یلان یک تنه.
فردوسی.
فریبرز و کاوس بر میمنه سپاهی همه یکدل و یک تنه.
فردوسی.
|| فرهنگستان ایران این کلمه را معادل بدنه هواپیما پذیرفته است ، یعنی آن قسمت از هواپیما که ماننددوک بسیار بزرگی است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 26 شود. || جرم در کواکب : تنه ماه گرد است چون گوی و نه روشن. ( التفهیم ). و آنگاه تنه ستاره راست بدیدار سوی مغرب باشد. ( التفهیم ). || در بیت زیر بمعنی درون و داخل آمده است : باد سردم بکشد شمع فلک
شمع جان در تنه پیرهن است.
خاقانی.
|| ساقه درخت. ( فرهنگ فارسی معین ). ساق درخت.( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). بیخ درخت از بالای زمین تا محل روئیدن شاخها. ( غیاث اللغات ) : بیشتر بخوانید ...