تلة. [ ت ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) هیئت افتادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هیئت ریختن و افتادن. نوع ریختن و افتادن. ( ناظم الاطباء ). || تری. || کاهلی. || حالت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): هو بتلة سوء؛ اودر حالت بدی می باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تله. [ ت َ ل َ / ل ِ / ت َل ْ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) مطلق آنچه جانور در آن به قید درآید. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). آنچه جانور در آن به قید درآید چه پرنده و چه درنده. ( انجمن آرا ). چیزی باشد به شکل قفس که بدان شکار جانوران کنند و آن غیر دام است و از اقسام آن یکی آن است که جانوری در قفس انداخته ، به همان قفس جانور دیگرشکار کنند... ( آنندراج ). در ترکی بمعنی نوعی از دام صیادان طیور، از برهان و سراج و در مصطلحات نوشته که تله به فتحتین چیزی است که آن را به خاک پنهان کرده بدان جانوران را شکار کنند سوای دام و در چراغ هدایت بالفتح و تشدید و تخفیف ، حلقه های موی دم اسپ که بدان طیور را شکار کنند. ( غیاث اللغات ). دام باشد از هر نوعی. ( اوبهی ). دام. ( شرفنامه منیری ). آلتی از چوب و طناب کرده برای بدام افتادن خرس و تشی و روباه و مانند آن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
ز کیدش چنان ایمنی کاندرو
همی دانه بینی نبینی تله.
عنصری.
کرده پنداری گرد تله ای هروله ای تا درافتاد به حلقش در مشکین تله ای.
منوچهری.
نه دام الا مدام سرخ پر کرده صراحیهانه تله بلکه حجره خوش بساط اوکنده تا پله .
عسجدی.
چنانک آن حمدونه به گفتار روباه در تله افتاد. ( سندبادنامه ص 47 ).هم باز دولت تو به جنگ آوردش باز
آن دام دیده را که همی ترسد از تله.
اثیر اومانی.
نفس نفیس او نشود خاضع فلک سیمرغ را کسی نفکنده ست در تله.
ابن یمین.
روح در کسوت آدم ز پی معرفت است کرده اند این تله در خاک که عنقا گیرند.
عبدالرزاق فیاض ( از آنندراج ).
در شکار هزار علت و عیب پیکرش تله ای بدست زمان.بیشتر بخوانید ...