تقشیر


مترادف تقشیر: پوست کندن، مغز ازپوست جدا کردن

لغت نامه دهخدا

تقشیر. [ ت َ ] ( ع مص ) پوست واکردن. ( زوزنی ). بازکردن پوست درخت و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پوست دور کردن از حبوب و میوه و غیره. ( غیاث اللغات ). پوست بازکردن از چوب و درخت و میوه و مانند آن. ( آنندراج ). قشر.تقشر. انقشار. ( اقرب الموارد ). رجوع به تقشر شود.

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) پوست کردن ، پوست کندن .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] قشر یعنی پوست و در اصطلاح علمی، ظاهر است که باطن را نگاه دارد.
یعنی شریعت که حافظ طریقت است و علم باطن مانند مغز و علم ظاهر همچون پوست است. تقشیر مصدر باب تفعیل و به معنای کندن پوست و قشر از چیزی است. در فلسفه هرجا که قصد بیان تجرد وجودی از زواید و امور غیر از ذات و ذاتیات شیئ باشد، این واژه استعمال می شود. این عمل که توسط عقل و قوه ناطقه انسان صورت می پذیرد به این علت است که این امور دارای زوائد مادی و جسمانی و یا نیمه جسمانی هستند و چون عقل و قوه تفکر انسان از امور مجرد است توان درک این امور با همه مشخصات و عوارض آنها را ندارد. به همین جهت عقل ابتدا آنها را از زوائد و عوارضی که بر اصل ماهیت و حقیقت آنها بار شده اند جدا کرده و به اصطلاح تقشیر می نماید و بدین صورت می تواند آنها را درک کند.
مصادیق تقشیر
مصادیق تقشیر در فلسفه عبارتند از:
← ماهیتهای خارجی و تشخص یافته
۱. ↑ سجادی، جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ج۳، ص۱۴۸۱.
...

پیشنهاد کاربران

بپرس