تفریق

/tafriq/

مترادف تفریق: کاستن، کم کردن ، کاهش، کسر، منها ، پراکندگی، تجزیه، تفکیک، جدایی، پراکنده کردن، تفکیک کردن، جدا کردن

متضاد تفریق: افزودن، جمع کردن، جمع، اضافه

برابر پارسی: کاهش، پراکنش

معنی انگلیسی:
subtraction

لغت نامه دهخدا

تفریق. [ ت َ ] ( ع مص ) پراکنده کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( آنندراج ). پراکنده شدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پراکنده و جداجدا کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جدایی و جداکردگی. ( ناظم الاطباء ) : ان الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعاً لست منهم فی شی انما امرهم الی اﷲ... ( قرآن 6 / 159 ). قال یابن اُم لاتأخذ بلحیتی و لابرأسی انی خشیت ُ اَن تقول فرقت بین بنی اسرائیل و لم ترقب قولی. ( قرآن 20 / 94 ). در جمله موجودات یک خانه بود بزرگ از سیم ساخته که جمع و تفریق و طی و نشر و حط و نصب آن آسان بودی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 304 ).
فرش و سقف و قبله اش آراستند
لیک تفریق جماعت خواستند.
( مثنوی ).
بیزاری دوستان دمساز
تفریق میان جسم و جانست.
سعدی.
دست فلک آن روز چنان آتش تفریق
در خرمن ما زد که چو گندم بطپیدیم.
سعدی.
|| ترسانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به تفاریق گرفتن حق خود را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فریقه خورانیدن نفساء را. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) مدت و فاصله. || جزء علیحده و ممتاز. ج ، تفاریق. || ( اصطلاح حساب ) بیرون کردن احاد عدد کوچکتر را از احاد عددبزرگتر تا باقیمانده معلوم گردد. ( ناظم الاطباء ). بیرون کردن شماری خرد از شماری کلان ، چون سه را از پنج تفریق کنیم دو بر جای ماند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح بدیع ) در نزد علمای علم بدیع چنان است که دو چیز را در یک معنی وارد سازند و بین جهت ورود آن دو فرق نهند و «طیبی » این آیه را از مصادیق آن دانسته است : اﷲ یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی... ( قرآن 39 / 42 ).
که جمع کرده است دو نوع نفس را در حکم درگذشتن سپس بین جهت ورود آن دو در درگذشتن فرق نهاده به امساک و ارسال یعنی خدای تعالی می میراند نفوسی را که قبض شوند و نفوسی را که قبص نشده اندو امساک را بر اول و ارسال را بر دوم حمل کند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). وطواط در ذیل «تفریق تنها» آرد: این صفت چنان بود که شاعر در بیت میان دو چیز جدایی افکند بی آنکه جمع کرده باشد. مثالش از شعر تازی مراست :بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) جدا کردن. ۲ - پراکنده کردن . ۳ - کم کردن کاستن . ۴ - ( اسم ) جدایی . ۵ - کاهش . ۶ - کم کردن عدد کوچکتر از عدد بزرگتر کوچکتر را مفروق و بزرگتر را مفروق منه گویند . جمع : تفریقات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) جدا کردن . ۲ - کم کردن عدد کوچکتر از بزرگتر. ۳ - (اِمص . ) جدایی . ۴ - کاهش .

فرهنگ عمید

۱. (ریاضی ) کم کردن عدد کوچک تر (مفروق ) از عدد بزرگ تر (مفروقٌ منه ).
۲. (ادبی ) در بدیع، جدا کردن دو موصوف از یکدیگر و دربارۀ هر کدام حکمی کردن، مانندِ این شعر: من نگویم به ابر مانندی / که نکو ناید از خردمندی او همی گرید و همی بارد / تو همی بخشی و همی خندی.
۳. [قدیمی] پراکنده کردن.
۴. [قدیمی] جدا شدن چیزی از چیز دیگر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تفریق (ابهام زدایی). تفریق ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • تفریق (فقه)، افتراق به معنای پراکندگی و از یکدیگر جدا شدن و بحث شده در ابواب مختلف فقهی• تفریق (ادبی)، جدایی انداختن میان چند چیز از یک جنس• تفریق (منطق)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق به معنای یکی از اسباب اکتساب معرِّف
...

[ویکی فقه] تفریق (ادبی). در تعریف تفریق گفته اند که میان چند چیز که از یک جنس شمرده می شود جدایی و افتراق افکنند. و این تعریف در صورتی درست است که افتراق و جدایی افکندن، نو و در کلام عاطفی باشد نه خبری.
زیبایی تفریق معمولا مربوط به ترفندهای دیگر است:
← أ. نو بودن تفریق
۱. ↑ بدیع از دیدگاه زیبایی شناسی، وحیدیان کامیار، تقی؛ تهران، دوستان، ۱۳۷۹، چاپ اول، ص۸۲، ۸۳ و ۸۴.۲. ↑ مجموعه ادبیات فارسی، کاظم خانلو، ناصر؛ اسماعیلی، زیبا؛ تهران، نوآور، ۱۳۸۷، اول، ص۲۱۲.۳. ↑ بلاغت، محمدی، محمدحسین؛ تهران، زوار، ۱۳۸۷، اول، ص۱۵۸.۴. ↑ بدیع از دیدگاه زیبایی شناسی، وحیدیان کامیار، تقی؛ تهران، دوستان، ۱۳۷۹، چاپ اول، ص۸۳ و ۸۴.۵. ↑ فاطر (۳۵)، آیه ۱۲.
...

[ویکی فقه] تفریق (منطق). تفریق یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای یکی از اسباب اکتساب معرِّف است.
تفریق از اسباب اکتساب معرِّف، و عبارت است از اینکه امر واحدی (کل یا کلی) به اقسامی (اجزا یا افراد) که برایش ممکن است منقسم شود تا از ترکیب آن امر واحد با هر یک از اقسامش حد شیء تحصیل شود؛ برای مثال جوهر به قابل ابعاد ثلاثه و غیر قابل ابعاد ثلاثه تقسیم می شود، آن گاه از ترکیب جوهر با قابل ابعاد ثلاثه، حد جسم به دست می آید. توضیح اینکه وحدت یک شیء یا ذاتی است؛ مانند: وحدت واحد بالذات که قابل تکثیر نیست؛ و یا عرضی است؛ مانند: وحدت اتصالی که مشتمل بر کثرت انفصالی است و وحدت جنسی که مشتمل بر کثرت نوعی صنفی و شخصی است و وحدت نوعی که مشتمل بر کثرت صنفی و شخصی است. تفریق عبارت است از: تکثیر وحدت های عَرَضی و تمییز افراد اجتماعی، اعم از اینکه ترکیبی باشد یا تالیفی.
اقسام تفریق
تفریق دو نوع است: ۱. تفریق افراد یک مجموع مؤلَّف که به آن تفریق یا قسمت می گویند که بر دو قسم است: قسمت کلی به جزئیات، و قسمت کلّ به اجزا؛ ۲. تمییز آحاد و افراد یک مجموع مرکب، که در باب معرف، تحلیل حد و رسم نام دارد.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منبع ذیل استفاده شده است: • ابوالبرکات ابن ملکا، هبه الله بن علی، الکتاب المعتبر فی الحکمة.

دانشنامه عمومی

تَفریق یا مِنها یکی از چهار عمل اصلی در حساب و جبر مقدماتی است، که به فرایند تعیین تفاوت میان دو عدد گفته می شود.
فرمول تفریق:
عکس تفریق
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

تفریق (ادبیات). تَفریق (ادبیات)
(در لغت به معنی پراکنده کردن) در اصطلاح بدیع، فاصله گذاردن بین دو چیز مشابه، برای بیان مقصود: نگویم که ماهی که ماه سپهر/بکاهد ز مهر و تو فارغ ز مهر/نه سرو روانی که سرو روان/سراپا تن است و تو عین روان (خواجوی کرمانی). تفریق را غالباً برای مبالغه به کار می برند.

تفریق (ریاضیات). تَفْریق (ریاضیات)(subtraction)
کم کردن عددی، با نام مفروق، از عددی با نام مفروق منه، به منظور یافتن عددی با نام باقی مانده یا تفاضل. اگر باقی مانده با مفروق جمع شود، مفروق منه به دست می آید. تفریق یکی از چهار عمل اصلی حساب است. این عمل تعویض پذیر نیست، یعنی a-b ≠ b-a، و مثلاً ۸-۵ ≠ ۵-۸. این عمل شرکت پذیر هم نیست: a-(b-c) ≠ (a-b)-c، مثلاً ۳-(۴-۷) ≠ (۳-۴)-۷.

جدول کلمات

منها

مترادف ها

subtraction (اسم)
کاهش، منها، تفریق

پیشنهاد کاربران

تفریق ؛ فرق
ریشه و بن واژه و مصدر این کلیدواژه دو حرف ( ف ق ) می باشد.
ترکیب دو حرف ( ف ق ) در ساختمان کلمات نماد انفِقاق و انفکاک در مفهوم کلمات می باشد.
وجود حرف ( ر ) با ذات آوایی و تکرار گونه ای که دارد در میان ساختمان کلمه ی فرق نماد یک جدایی مستمر و امتداد دار در مفهوم این کلمه می باشد .
...
[مشاهده متن کامل]

یعنی عدم وجود حرف ( ر ) در ساختمان کلمه ای مثل فاق که در مکالمات روزمره در مورد شلوار و تنبان رایج می باشد مفهوم عدم امتداد و استمرار و جدایی محدود به راحتی قابل مشاهده است.
درک بهتر مطلب فوق مرتبط با تحلیل و تفسیر کلمه ی فقه و انفقاق و افق و آفاق و کلمات هم ریشه با این کلمات در متن زیر خدمت علاقمندان به مقوله ی زبان شناسی تبیین شده است ؛
پاکستان ؛ ریشه و مصدر این کلیدواژه دو حرف ( پ ک ) می باشد که در قانون و قواعد ایجاد کلمات، قابل تبدیل به دو حرف ( ف ق ) می باشد.
ترکیب دو حرف ( پ ک ) یا ( ف ق ) در ساختمان کلمات ، باعث ایجاد کلمات زیادی در حوزه های مختلف می شود که مفهوم منفک شدن و انفکاک و فرق و تفریق را در معنی آن کلمه در ابعاد مفهومی مشترک و کاربردی مختلف ایجاد می کند.
پاکستان ، پکستان ، فکستان ، فغستان ، فرقستان ، فغان ستان ، افغانستان ، افکانستان ، استان انپکاک شده یا انفکاک شده و منفک شده و پاک شده و فارغ شده و متفرقه و فرقه فرقه شده و تفریق شده و مجزا
اصطلاح پاک شدن و پاک کردن نیز به لحاظ مفهومی در موقعیت های کاربردی مختلف به معنی جدا شدن و جداسازی و منفک شدن از چیزی می باشد.
در قانون و قواعد ایجاد کلمات در مورد کلمه ی پاکستان دو حرف ( پ ف ) قابل تبدیل به همدیگر می باشند مثل دو کلمه ی پارس و فارس و فراوان از این دست کلمات
فغان ؛ ناله و شیون و زاری که از درد فراق و جدایی و دوری و منفک شدن دو چیز از همدیگر سرداده شود.
کلمه ی فغان با ریخت فکان به مفهوم منفک شدن دارای معنا و مفهوم می باشد.
کشور افغانستان و پاکستان نیز وقتی از مام وطن از آغوش ایران بزرگ، منفک و منفق و جدا شد نامگذاری شد.
کلمه ی فغان با ریخت فکان مرتبط با کلماتی مثل انفکاک و منفک و فک صورت و تفکیک و فکر و تفکر و تفقه و . . . می باشد.
کلمه ی افغانستان و پاکستان هر دو کلیدواژه به لحاظ مصدر و بن واژه مرتبط با کلمه ی فک و فکان و اُفق و آفاک و انفکاک می باشد.
درک بهتر مطلب فوق مرتبط با تحلیل و تفسیر کلمه ی افق در متن زیر خدمت علاقمندان به مقوله ی زبان شناسی تبیین شده است ؛
افق ؛ فلسفه ی پیدایش و ایجاد این کلمه در قانون و قواعد ایجاد کلمات به صورت جمع آفاق می باشد.
کلمه ی آفاق با ریخت آفاک که به کلمه ی کرانه در زبان فارسی ترجمه و برگردان شده است به معنی مرز و محدوده ی منفک شده که چشم قادر به کار کردن جهت دیدن دارد دارای معنا و مفهوم می باشد .
کلمه ی آفاق در قانون و قواعد ایجاد کلمات قابل تبدیل به کلمه ی آفاک می باشد.
کلمه ی آفاک نیز در خط افق به معنی مرز قابل تفکیک و انفکاک شده جهت مشخص شدن محدوده ی دیدن و نادیدن در کرانه ی چشم و در پهنه ی زمین به علت انحنایی که در سطح زمین وجود دارد می باشد.
کلمات هم خانواده و هم ریشه با کلمه ی افق در قانون و قواعد ایجاد کلمات در پهنه ی واژگان و دریای لغات عبارتند از ؛ ( فَک فکر انفکاک انفقاق انفاق نفقه نفاق منافق افغانستان فغان فاکتور فکت فکشن و. . . )
درک بهتر مطلب فوق مرتبط با مطلب تحلیل شده در متن زیر خدمت علاقمندان به مقوله ی زبان شناسی تبیین شده است ؛
نفقه ؛ انفاق نمودن و انفقاق و انفکاک بخشی از مال جهت انجام امورات زندگی به زن
در ادامه ی مطلب، کلمات مرتبط با کلمه ی نفقه و منافق و انفاق در متن زیر خدمت علاقمندان به مقوله ی زبان شناسی جهت درک بهتر این کلیدواژه تحلیل و تبیین گردیده است؛
منافق ؛ کلمه ی منافق و انفاق دو کلیدواژه ای هستند که از یک ریشه و بن واژه و یک مصدر با دو موقعیت کاربردی مختلف می باشند.
در قانون و قواعد ایجاد کلمات حرف ( ق ) به دلیل نزدیکی محل صدور آوای آن به حرف ( ک ) از ابزارهای ایجاد آوا قرار گرفته در دهان قابل تبدیل به حرف ( ک ) می باشد مثل حرف ( ق ) در موسیقی که در کلمه ی موزیک تبدیل به حرف ( ک ) شده است.
کلمه ی انفاق نمودن با ریخت انفاک یعنی منفک نمودن و تفریق مالی از خودمان جهت بخشیدن به نیازمندان.
کلمه ی انفاق با فرمول انفقاق و انفراق و ریخت انفکاک ، مسیر جریان مفهوم این کلمه را برای ما نمایان می کند.
کلمه ی منافق یعنی کسی که تفکر و منش او منفک از تفکر و منش ماست و وجود او در جامعه باعث ایجاد انفقاق و تفرقه در جامعه است.
کلمه نفقه نیز که هم خانواده با کلمه ی انفاق و منافق می باشد به مفهوم منفک نمودن مال از اموال مرد به زن در مسایل زندگی می باشد.
همچنین کلمه ی فک در صورت و دهان انسان نماد منفک بودن با قابلیت انفکاک نمودن غذا در اندام انسان است.
کلمه ی افغانستان نیز به مفهوم سرزمین منفک شده از سرزمین مادری خود، ایران زمین دارای معنا و مفهوم می باشد.
کلمه ی فغان سر دادن نیز در یک موقعیت کاربردی دیگر به مفهوم فریادی که از درد جدایی و منفک شدن باشد مرتبط با کلمات فوق می باشد.
اگر هم رد این کلمه را در زبان انگلیسی دنبال کنیم کلمه ی facts به معنی فکری که مجزا و جدای از دیگر تفکرات باشد دارای معنا و مفهوم می باشد.
کلمه ی factions در زبان انگلیسی ، بهترین ترجمه ای که از این کلمه برای برگرداندن آن به زبان فارسی به صورت موازی می شود کرد کلمه ی فرقه می باشد.
Fake ؛ با ترجمه و برگردان رایج به زبان فارسی با کلمه ی جعلی و تقلبی ولی در اصل به معنی منفک از خصوصیات جنس اصلی
همچنین کلمه ی فاکتور نمودن کالا به معنی مستند نمودن کالای فروخته شده و منفک شده از دیگر کالاها که در تحت مالکیت فروشنده باشد دارای معنا و مفهوم می باشد.
همچنین در علم ریاضیات اصطلاح فاکتور گیری کلمه ی گرفتن در فاکتور گیری، گویای منفک نمودن یک مسیله در علم ریاضیات جهت پرداختن به آن به صورت جداگانه می باشد.
کلمه ی factory نیز با ترجمه و برگردان کارخانه به زبان فارسی از جهت منفک شدن محصول جهت فروش از محصولات کارخانه می باشد.
فکر ؛ در قانون و قواعد ایجاد کلمات از یک زاویه کلمه ی فکر از انفکاک و تفکیک نمودن و انفقاق ایجاد گردیده است.
کلیدواژه ی فکر، قوه ای از قوای انسان می باشد که این امکان را به انسان می دهد تا مسایل را بتواند از هم تفکیک کند و جداگانه به مسائل بپردازد.
بر همین مبنا در حوزه ی علم فقه ، کلیدواژه ی فقه و فقیه و تفقه نیز بر مبنای تحقیق و پژوهش جهت تشخیص دادن و تفکیک نمودن مسایل به صورت علمی دارای معنا و مفهوم می باشد.
اگر از زاویه زنجیره کلمات هم ریشه یا مصدر و بن واژه این کلمه به آن نظر کنیم یعنی با فقه و تفقه و تفکر ، و انفِقاق مسایل از هم ، افق کار را دیدن و تفکیک نمودن و رسیدن به حقیقت کار در عالم واقعیت در ابعاد مختلف علمی
وقت ؛ دو حرف ( و ف ) به دلیل محل صدور مشترک آوای آنها از ابزارهای کلامی در دهان در قانون قلب ها جهت ایجاد کلمات برای موقعیت های کاربردی مختلف قابل تبدیل به همدیگر هستند بر همین مبنا تعریفی که از کلمه ی ( وقت ) قابل تبیین است به معنی لحظه و زمان مجزا از دیگر زمان ها دارای بار معنایی می باشد.

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
تفریقتفریقتفریقتفریق
تفریق = وِجارش
پیشنهادِ واژه یِ {چندار} به جای {ضَرب}، پیشنهاد واژه یِ {بَژار} به جای {تقسیم}، پیشنهاد واژه {هَمار} به جای {جمع} و پیشنهاد واژه {کَمار} به جای {تفریق}.
همه این واژگان از دو بخش ساخته شده اند، که بخش دوم پَسوَندِ {ار} است که پسوندی نامساز است.
...
[مشاهده متن کامل]

چَند نِشناگر {چَند کردن} است و {بَژ} نِشانه {بخش کردن}، {هَم} نِشانه ی {هَم کردن} است و {کَم} نشان دهنده {کَم کردن}.
واژه {بَژ}، واژه ای دَر اَوِستایی بوده است که برابر {بَخش} امروزی است.
پَسگَشت:رویه 1015 از نِبیگِ فَرهَنگِ واژه هایِ اَوِستا، نسک ( جلد ) دوم
بِدرود!

تفریق
پیشنهاد واژگان "هَمکِرد ( یا مَتکِرد ) ، کَمکِرد، چَندکِرد ( یا بارکِرد ) ، یوکِرد" به رایه ( =نوبت، ترتیب ) "جمع، تفریق، ضرب، تقسیم"
بررسی هر واژه:
هَمکِرد=با هم کردن، که می شود "جمع کردن"
مَتکِرد=دارای پیشوند "مَت" که برابر "با همدیگر، با همراه" است و برابر "با همدیگر کردن" است که برابر "جمع" است.
...
[مشاهده متن کامل]

کَمکِرد=آشکار است که برابر "کَم کردن" است.
چَندکِرد ( که در گویش چَنکِرد می شود ) =چند کردن، چند تا کردن، همان ضرب کردن است.
بارکِرد=بار همانگونه که کاربر گرامی "مهدی کشاورز" فرمودند برابر "دفعه، تعداد" است و "بارکِرد" برابر "چند بار کردن، چند دفعه کردن" است.
یوکِرد="یو" در زبان اوستایی پیشوندی بوده است برابر "تقسیم" که از همین رو، واژه "یوکِرد" به جای "تقسیم کردن" شایسته است.
در فرتور ( =عکس ) های زیر می توانید پشتوانه من برای اینکه "یو" در اوستایی برابر "تقسیم" بوده است را ببینید ( میدانید که separate برابر "جدا کردن، تقسیم کردن" است )
بدرود!

تفریق
تفریق: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
پسیز pasiz ( سغدی: پسِذ paseż )
تفریق برابر کاهیدن است.
واژه تفریق
معادل ابجد 790
تعداد حروف 5
تلفظ tafriq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی، جمع: تفاریق]
مختصات ( تَ ) [ ع . ]
آواشناسی tafriq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
تَفریق در حقوق به معنای طلاق یا از یکدیگر جدا شدن است
پیشنهادِ واژه :
برابرِ پارسیِ واژه یِ اروپاییِ " Subtraktion " یا " تفریق" ، واژگانِ " کم کرد، واکاست" می شود.
نمونه:
Subtraktion von Ordinalzahlen ( آلمانی ) = کم کردِ اعدادِ ترتیبی یا واکاستِ اعدادِ ترتیبی.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین در برخی جاها می توان از واژگانِ " واکاهِش، واکاهی" بهره جست.
برابرِ پارسیِ واژه یِ " تفریق کردن، منها کردن" یا " subtrahieren ، abziehen " در زبانِ آلمانی، واژه یِ " واکاستن یا واکاهیدن" می شود.
افزون بر " واکاستن"، ما می توانیم به جایِ واژه یِ " تفریق کردن" از "واکاهی کردن" بهره بگیریم.
چرا پیشوندِ " وا" ؟
چون پیشوندِ " وا" افزون بر اینکه عملگری برایِ " جدا کردنِ چیزی ( ازهمان چیز ) " می باشد، عملگرِ پیشوندیِ " از" نیز می باشد؛ ما در تفریق، چیزی را " از " چیزی کم می کنیم یا چیزی " از" همان چیز کم می شود، از همین رو از پیشوندِ " وا" بهره می جوییم و نیاز به یادآوری است که پیشوندِ " وا" نقشِ کارکردیِ یکسانی با پیشوندِ " ab" در زبانِ آلمانی دارد و همانگونه که در بالا گفته شد، آلمانی ها به " تفریق کردن "، "abziehen ( von ) " می گویند که دارایِ پیشوندِ " ab" و کارواژه یِ " ziehen" به چمِ " کِشیدن" است.
( برایِ بررسیِ بیشتر به پانوشتِ اینجانب در زیرواژه یِ "وا" از همین تارنما مراجعه بفرمایید. )
نکته:
واژگانِ پیشنهادیِ شما برایِ " تفریق کردن، منها کردن" نیز بهتر است که دارایِ پیشوندِ " وا " باشد تا کارکردِ " جدایِش و تفریق" را به زیبایی برساند ( وا . کارواژه ) .

برای دو واژه تفریق و جمع از واژگان زیر می توان بهره برد
کارواژه واییدن و باییدن
فرق =وا یا واز یا وازش / تفریق = هموا / متفرق = واباش
جمع = با یا باز یا بازش/ تجمیع = همبا / متجمع یا اجتماع = همباش
...
[مشاهده متن کامل]

5 2=7 / 5 با یا باز 2 می شود 7
5 - 2 = 3 / 5 وا یا واز 2 می شود 3
منفی / منها = واز ( وا ز = وا از = جدا شده از )
مثبت / جمع = باز

مایس
تَفْریق/ تَفْریغ: این دو کلمه را نباید به جای هم به کار برد. تفریق به معنای "کم کردن عددی از عدد دیگر" و تفریغ به معنای" فارغ کردن" و" خالی کردن" است. تفریغ حساب یعنی "واریز کردن حساب و فارغ شدن از آن". بعضی به غلط تفریق حساب می نویسند.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۱٠۸. )
کم کردن، کاهش دادن
کاستن، کم کردن، کاهش، کسر، منها، پراکندگی، تجزیه، تفکیک، جدایی، پراکنده کردن، تفکیک کردن، جدا کردن
کم، کمش، اندک، اندکش
tract
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)