بود کمپیری نودساله کلان
پرتشنج روی و رنگش زعفران.
مولوی.
از تشنج رو چو پشت سوسماررفته نطق و طعم دندانها ز کار.
مولوی.
برف گشته موی همچون پرّ زاغ وز تشنج روی گشته داغ داغ.
مولوی.
|| لرزیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || در فارسی معاصر بهم ریختگی ، هیجان وآشوب را گویند: بازار متشنج است. اوضاع متشنج است. اوضاع دچار تشنج شده. و رجوع به متشنج شود.