هر آن بوم و بر کان نه آباد بود
تبه بود و ویران ز بیداد بود.
فردوسی.
|| بد و خراب : چو آن هفت سال تبه بگذرد
خداوند نعمت فروگسترد.
شسمی ( یوسف و زلیخا ).
بدانست پیغمبر نیکفال که گبر است پیرتبه بوده حال.
( بوستان ).
|| بیمار. رنجور : تنش را نگه کرد و آن خستگی
تبه دید خسته ز نابستگی.
فردوسی.
بنزدیک خاتون شد آن چاره گرتبه دید بیمار او را جگر.
فردوسی.
|| ضایع شده. ( برهان ). آنچه باطل باشد و چیزی که بکار نیاید. ( آنندراج ). ضایع و فاسد. ( ناظم الاطباء ). || گوشت نرم و نازک. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). تباهچه. تباهه. تبهره. گوشت نرم و نازک را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). تباهچه ؛ که گوشت نرم و نازک است. ( فرهنگ نظام ) ( از ناظم الاطباء ) : با من چوگل شکفته باشی گه گه
گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه.
فرخی ( از فرهنگ نظام ).
|| قسمت کننده. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به تباه و تباهچه و تباهه و تبهره شود.تبه.[ ت ِ ب ِ ] ( اِخ ) ثیبه. سامی بیک تب شهر قدیمی یونان را بدین دو صورت ضبط کرده است. رجوع به تب و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
تبه. [ ت ِ ب ِ ] ( اِخ ) سامی بیک تب شهر باستانی مصر را بدین صورت ضبط کرده است. رجوع به تب و قاموس الاعلام ترکی شود.