تألف. [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] ( ع مص ) دل بدست آوردن.( از تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). مدارا نمودن با کسی و عطا کردن او را تا مایل سازد بسوی خویش. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) : در باب نیشابورو زعامت لشکر از سر تلطف و تألف سخن راند. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ). چون موسم کوچ حجاج رسید کس فرستاد و مرا بازخواند و تألف بسیار کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || مجتمع گشتن. ( منتهی الارب ). واهم پیوسته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). تألیف قوم ؛ اجتماع ایشان. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || تألف کسی را؛ بخود بستن الفت او و مدارا کردن با وی و منه : لو تألف وحشیاً لالف. ( از اقرب الموارد ). بتکلف با کسی الفت کردن یا مدارا کردن و نزدیکی جستن با او. ( از قطر المحیط ). || با هم سازوار آمدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). الفت ودوستی و سازگاری یافتن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). قبول کردن الفت و سازگاری. ( فرهنگ نظام ) :
چنانکه عالم و جاهل بهم نپیوندند
میان عالم و جاهل تألفست محال.
سعدی.
|| تألف چیزی ؛ تنظیم آن. بنظم درآمدن آن. ( از اقرب الموارد ).