بیزاری

/bizAri/

مترادف بیزاری: اشمئزاز، تنافر، تنفر، دلزدگی، رمیدگی، ضجرت، کراهت، ملال، ملالت، نفرت، وازدگی ، ابراء، برائت، طلاق، جدایی، متارکه

متضاد بیزاری: اشتیاق، رغبت، علاقه مندی

معنی انگلیسی:
abhorrence, abomination, allergy, antipathy, aversion, detestation, disgust, dislike, distaste, execration, hate, hatefulness, hatred, loathing, nausea, odium, phobia, reluctance, repugnance, repulsion, estrangement

لغت نامه دهخدا

بیزاری. ( حامص ) برائت : تبری ، تبرئه ؛ بیزاری از فام و عیب. براءة. ( یادداشت مؤلف ). تنصل ؛ از گناه بیزاری کردن. ( زوزنی ).
- بیزاری جستن ؛ تبری کردن. بیزاری جستن از فرزند؛ نفی اوکردن. ( یادداشت مؤلف ).
- بیزاری نمودن ؛ تبری جستن. بیزاری جستن.
|| در تداول امروز، کراهت. تنفر. نفرت و اشمئزاز. بی میلی.
- بیزاری گرفتن ؛ نفرت پیدا کردن. دور شدن. جدا شدن :
من نگیرم ز حق بیزاری
اگر ایشان ز حق بیزارند.
ناصرخسرو.
|| دوری. جدایی. فراق :
یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر
یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری.
منوچهری.
بیزاری دوستان دمساز
تفریق میان جسم و جان است.
سعدی.
به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت
حلال کردمت الا به تیغ بیزاری.
سعدی.
|| جدایی. زدودگی :
فرخنده فال صدری و دیدار روی تو
منشور شادمانی و بیزاری غم است.
سوزنی.
|| طلاق. ( یادداشت مؤلف ) :
زن بدخو را مانی که مرا با تو
سازگاری نه صوابست و نه بیزاری.
ناصرخسرو.
- بیزاری دادن ؛ طلاق گفتن. ( یادداشت مؤلف ) :
بیش احتمال جور و جفا بر دلم نماند
بیزاریم بده که نمیخواهمت صداق.
سعدی.
|| طلاقنامه :
کنون از بخت و دل بیزار گشتم
بنام هر دو بیزاری نوشتم.
( ویس و رامین ).
- بیزاری نامه ؛ طلاق نامه. ( یادداشت مؤلف ). || آزادی. رهایی. دوری.
- برات بیزاری از آتش دوزخ ؛ آزادی نامه و فرمان آزادی از آتش جهنم. ( از یادداشت مؤلف ). برات آزادی و آزادنامه. ( ناظم الاطباء ).
|| برات پادشاهی. ( ناظم الاطباء ). || ناخوشی. ملال. ( آنندراج ). اذیت. آزار. || آزردگی. || بی عرضی. ( ناظم الاطباء ) || خشم. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بدخویی. || بی پروایی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - بی میلی . ۲ - تنفر اشمئزاز .

فرهنگ عمید

۱. آزردگی.
۲. تنفر.

فرهنگستان زبان و ادب

{aversion} [روان شناسی] احساس ضرورت اجتناب و دوری گزیدن از یک فرد یا شی ء یا موقعیت

دانشنامه عمومی

بیزاری (فیلم). «بیزاری» ( روسی: Ненaвисть ) فیلمی در ژانر وسترن است که در سال ۱۹۷۵ منتشر شد.
عکس بیزاری (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

نفرت

مترادف ها

abhorrence (اسم)
انزجار، تنفر، بیزاری، وحشت

disgust (اسم)
انزجار، تنفر، بیزاری، نفرت، بی میلی

hatred (اسم)
تنفر، بیزاری، نفرت، ستیز، دشمنی، عداوت، کینه، غل، بغض

distaste (اسم)
تنفر، بیزاری، ازردن، بی میلی، بی رغبتی

loathing (اسم)
تنفر، بیزاری، نفرت، بی میلی

aversion (اسم)
بیزاری، نفرت، نا سازگاری

weariness (اسم)
بیزاری، فتور، خستگی، ستوه، ماندگی

horror (اسم)
بیزاری، وحشت، خوف، ترس، خوفناکی، دهشت، مورمور، ترس زیاد

abomination (اسم)
بیزاری، عمل شنیع، نفرت، زشتی، پلیدی، کراهت، نجاست

alienation (اسم)
بیزاری، بیگانه کردن، بیگانگی، انتقال مالکیت، خبط دماغ

ennui (اسم)
بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت

tedium (اسم)
بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت، یکنواختی

grudge (اسم)
بیزاری، کینه، بی میلی، غبطه، غرض، لج، اکراه

reluctance (اسم)
بیزاری، بی میلی، اکراه، مقاومت مغناطیسی

reluctancy (اسم)
بیزاری، بی میلی، اکراه، مقاومت مغناطیسی

فارسی به عربی

اشمیزاز , حقد , رعب , عزل , کراهیة , کره , مقة ، إِحْجام

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی بیزاری از ریشه ی دو واژه ی بی و زار و ی فارسی هست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

بیزاریبیزاریبیزاریبیزاریبیزاریبیزاری
چندش
واژه بیزاری کاملا پارسی است چون در عربی می شود انزجار این واژه یعنی بیزاری صد درصد پارسی است.
دوری
اشمئزاز، تنافر، تنفر، دلزدگی، رمیدگی، ضجرت، کراهت، ملال، ملالت، نفرت، وازدگی، ابراء، برائت، طلاق، جدایی، متارکه
زده شدن
انزجار

بپرس