- بردةالضأن ؛ نوعی از لبن. ( منتهی الارب ).
بردة. [ ب َ دَ ] ( ع ص ) ناگوارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || یقال : هی لک بردة نفسها؛ ای خالصه. || هو لبردة یمینی ؛ اذا کان لک معلوماً. || ( اِ ) علم است مر میش را وبه این معنی بدون الف و لام است. ( از منتهی الارب ).
بردة. [ ب َ رِ دَ ] ( ع ص ) سحابة...؛ ابر تگرگ بار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
بردة. [ ب َ رَ دَ ] ( ع اِ ) واحد برد و آن گاهی بمعنی دندان سخت سفید بکار رود. ( از اقرب الموارد ). || ناگوارد. ( منتهی الارب ). ناگواری. ( آنندراج ). در حدیث است : اصل کل داء البردة. ( منتهی الارب ). تخمه. ( از اقرب الموارد ). این لفظ بر تخمه نیز اطلاق می شود چنانکه گفته اند اصل کل داءالبردة و چون بیماری تخمه معده را سرد کرده و از هضم طعام باز میدارد لهذا نام این بیماری را از ماده برودت گرفته اند و خالی از تناسب نباشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || وسط چشم. ( منتهی الارب ). در اصطلاح طب ، برده رطوبت غلیظی است که در باطن پلک چشم متحجر میشود و در سفیدی به تگرگ شباهت دارد. ( مقاله سیم از کتاب سوم از قانون ابوعلی سینا چ تهران ص 69 ). رطوبتی غلیظ و متحجر در باطن مژگان و مایل بسفیدی باشد و مانند تگرگ در شکل و سختی و بهمین لحاظ بدین اسم نامیده شده است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
برده. [ ب َ دَ / دِ ] ( اِ ) بنده و غلام. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کنیزک. ( غیاث اللغات ). عبد. رقه. مملوک. بردج. ( منتهی الارب ). و کلمه بردج معرب برده است :
فراوان ورا برده و بدره داد
زدرگاه برگشت پیروز و شاد.
فردوسی.
هم از جامه و برده و تخت عاج زدیبای پرمایه و طوق و تاج.
فردوسی.
- برده بردن ؛ بنده کردن و با خود حمل کردن.- برده پرور ؛ بنده پرور. که بنده میپرورد و تربیت می کند : بیشتر بخوانید ...