[ویکی فقه] وجود واژه ای است عربی که در فارسی از آن به «هستی» تعبیر می شود. منطقیون علم حصولی را (اعم از تصور و تصدیق) به دو قسم بدیهی و نظری تقسیم می کنند؛ بدیهی علمی است که بدون کسب و عملیات فکری به ذهن بیاید و نظری علمی است که به دست آوردن آن و معلوم شدن آن نیازمند فکر و نظر است.
در فلسفه گفته می شود مفهوم وجود بدیهی التصور است و نیاز به تعریف ندارد، زیرا مفهوم وجود از عام ترین و شامل ترین مفاهیم است و شامل همه مفاهیم می شود. مفهومی اعم از مفهوم وجود قابل تصور نیست و به همین خاطر مرکب نبوده و دارای اجزاء مفهومی نمی باشد. زیرا هر چه قدر که قیود و اجزاء تشکیل دهنده یک مفهوم بیشتر باشد دایرۀ شمول آن تنگ تر می شود و افراد کمتری را در بر می گیرد؛ به عنوان مثال مفهوم «ایرانی» در مقایسه با مفهوم «ایرانی دانشجوی سال آخر مقیم تهران و....» افراد بیشتری را شامل می شود، بنابراین هر مفهومی که دایرۀ شمول آن بیشتر باشد، تعداد قیود و مؤلفه های مفهومی آن کمتر خواهد بود و چون مفهوم وجود عام ترین مفاهیم است پس هیچ گونه اجزاء مفهومی نداشته و بسیط (غیرمرکب) است. از طرف دیگر هر مفهومی که بسیط باشد تصور آن بدیهی خواهد بود، زیرا ذهن برای تعریف یک مفهوم مبهم، اجزاء تشکیل دهنده آن را تجزیه و تحلیل نموده و بدین وسیله ابهام آن را برطرف می نماید و آن را به صورت معلوم درمی آورد؛ به عنوان مثال در مورد مفهوم انسان، ذهن شروع به تجزیه و تحلیل اجزاء مفهومی آن می کند که عبارتند از حیوانیت و ناطقیت و با بیان این اجزاء مفهومی، انسان را برای ما معلوم می کند. اما در مورد مفهوم بسیط، هر چه هست همان است که به ذهن آمده و هیچ گونه اجزاء و مؤلفه های مفهومی ندارد تا با بیان آنها از حالت ابهام خارج شود. بلکه مفهوم بسیط وقتی در ذهن می آید از غیر خود متمیز است و هیچ گونه ابهام و اجمالی ندارد. به همین خاطر در فلسفه گفته می شود وجود دارای جنس و فصل نیست تا به واسطه آن ها تعریف شود. جنس، عبارت از جزء مفهومی مشترک است و فصل، عبارت از جزء مفهومی مساوی با مفهوم مبهم. و از ترکیب این دو ماهیت و حقیقت ، آن مفهوم مبهم روشن می شود و چنان که گفته شد مفهوم وجود بسیط است و هیچ گونه اجزاء تشکیل دهنده ذهنی ندارد. پس تعریف آن نیز ممکن نیست و مفهوم وجود خود به خود برای ما معلوم است.
عدم تعریف مفهوم وجود با جنس و فصل
پرسشی که در این جا مطرح است این است که مفهوم وجود را با جنس (جز مفهومی مشترک) و فصل (جز مفهومی مساوی) نمی توان تعریف کرد و به اصطلاح، تعریف حقیقی آن ممکن نیست، اما چرا نمی توان مفهوم وجود را از راه آثار و خواص آن تعریف نمود (تعریف رسمی)؟ پاسخ این است که خواص و آثار یک شیء عبارتند از آن اموری که غیر از خود آن شیء بوده و وابسته به آن شیء باشند؛ مانند سوزاندن که اثر حرارت می باشد. اما این سخن در مورد هستی و وجود صادق نیست زیرا چیزی که غیر از هستی و بیرون از دایرۀ هستی باشد، پوچ و باطل و نیستی است، پس واقعیت هستی دارای آثار و خواص نیز نیست تا به واسطه آن خواص تعریف شود. و اگر چنان چه به برخی از خصوصیات هستی، اوصاف و خواص اطلاق می کنیم، نوعی مسامحه است.
بیان یک نکته
بداهت و معلوم بودن وجود بدون نیاز به تعریف ، مربوط به مفهوم وجود است، اما حقیقت و مصداق وجود که عین تحقیق و واقعیت خارجی است هرگز به ذهن نمی آید، زیرا از نسخ مفهوم نیست؛ به قول حاجی سبزواری: مفهومه من اعرف الاشیاء وکنهه فی غایة الخفاءیعنی مفهوم وجود از شناخته ترین مفاهیم است اما کنه و حقیقت وجود در نهایت خفاء و پوشیدگی است. و تنها به اندازه وسعت و ظرف وجودی خودمان، می توانیم بخشی از آن را به علم حضوری بیابیم.
در فلسفه گفته می شود مفهوم وجود بدیهی التصور است و نیاز به تعریف ندارد، زیرا مفهوم وجود از عام ترین و شامل ترین مفاهیم است و شامل همه مفاهیم می شود. مفهومی اعم از مفهوم وجود قابل تصور نیست و به همین خاطر مرکب نبوده و دارای اجزاء مفهومی نمی باشد. زیرا هر چه قدر که قیود و اجزاء تشکیل دهنده یک مفهوم بیشتر باشد دایرۀ شمول آن تنگ تر می شود و افراد کمتری را در بر می گیرد؛ به عنوان مثال مفهوم «ایرانی» در مقایسه با مفهوم «ایرانی دانشجوی سال آخر مقیم تهران و....» افراد بیشتری را شامل می شود، بنابراین هر مفهومی که دایرۀ شمول آن بیشتر باشد، تعداد قیود و مؤلفه های مفهومی آن کمتر خواهد بود و چون مفهوم وجود عام ترین مفاهیم است پس هیچ گونه اجزاء مفهومی نداشته و بسیط (غیرمرکب) است. از طرف دیگر هر مفهومی که بسیط باشد تصور آن بدیهی خواهد بود، زیرا ذهن برای تعریف یک مفهوم مبهم، اجزاء تشکیل دهنده آن را تجزیه و تحلیل نموده و بدین وسیله ابهام آن را برطرف می نماید و آن را به صورت معلوم درمی آورد؛ به عنوان مثال در مورد مفهوم انسان، ذهن شروع به تجزیه و تحلیل اجزاء مفهومی آن می کند که عبارتند از حیوانیت و ناطقیت و با بیان این اجزاء مفهومی، انسان را برای ما معلوم می کند. اما در مورد مفهوم بسیط، هر چه هست همان است که به ذهن آمده و هیچ گونه اجزاء و مؤلفه های مفهومی ندارد تا با بیان آنها از حالت ابهام خارج شود. بلکه مفهوم بسیط وقتی در ذهن می آید از غیر خود متمیز است و هیچ گونه ابهام و اجمالی ندارد. به همین خاطر در فلسفه گفته می شود وجود دارای جنس و فصل نیست تا به واسطه آن ها تعریف شود. جنس، عبارت از جزء مفهومی مشترک است و فصل، عبارت از جزء مفهومی مساوی با مفهوم مبهم. و از ترکیب این دو ماهیت و حقیقت ، آن مفهوم مبهم روشن می شود و چنان که گفته شد مفهوم وجود بسیط است و هیچ گونه اجزاء تشکیل دهنده ذهنی ندارد. پس تعریف آن نیز ممکن نیست و مفهوم وجود خود به خود برای ما معلوم است.
عدم تعریف مفهوم وجود با جنس و فصل
پرسشی که در این جا مطرح است این است که مفهوم وجود را با جنس (جز مفهومی مشترک) و فصل (جز مفهومی مساوی) نمی توان تعریف کرد و به اصطلاح، تعریف حقیقی آن ممکن نیست، اما چرا نمی توان مفهوم وجود را از راه آثار و خواص آن تعریف نمود (تعریف رسمی)؟ پاسخ این است که خواص و آثار یک شیء عبارتند از آن اموری که غیر از خود آن شیء بوده و وابسته به آن شیء باشند؛ مانند سوزاندن که اثر حرارت می باشد. اما این سخن در مورد هستی و وجود صادق نیست زیرا چیزی که غیر از هستی و بیرون از دایرۀ هستی باشد، پوچ و باطل و نیستی است، پس واقعیت هستی دارای آثار و خواص نیز نیست تا به واسطه آن خواص تعریف شود. و اگر چنان چه به برخی از خصوصیات هستی، اوصاف و خواص اطلاق می کنیم، نوعی مسامحه است.
بیان یک نکته
بداهت و معلوم بودن وجود بدون نیاز به تعریف ، مربوط به مفهوم وجود است، اما حقیقت و مصداق وجود که عین تحقیق و واقعیت خارجی است هرگز به ذهن نمی آید، زیرا از نسخ مفهوم نیست؛ به قول حاجی سبزواری: مفهومه من اعرف الاشیاء وکنهه فی غایة الخفاءیعنی مفهوم وجود از شناخته ترین مفاهیم است اما کنه و حقیقت وجود در نهایت خفاء و پوشیدگی است. و تنها به اندازه وسعت و ظرف وجودی خودمان، می توانیم بخشی از آن را به علم حضوری بیابیم.
wikifeqh: بداهت_وجود