بازرنگی


معنی انگلیسی:
adroitly, cannily, cunning, lightly, shrewdly

لغت نامه دهخدا

بازرنگی. [ ] ( ص نسبی )منسوب به سلسله ای از پادشاهان محلی فارس که در استخر سلطنت داشتند. زن ساسان ، جد اردشیر، موسوم به رام بهشت ، دختر یکی از همین پادشاهان بازرنگی بوده است. گوزهر ( گوچیهر ) بازرنگی ( طبری : جوزهر ) پادشاهان همین سلسله ، منصب دژبانی ( ارگ بذی ) دارابگرد را به اردشیرداد. ( ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2529 ). این سلسله ملوک محلی فارس را بازرنگیان یا بازرنگان میگفتند. کلمه بازرنگی در افسانه های ملی عامیانه ایران مانندشخصی وحشی متداول است و گویا این همان کلمه ای است که بعد از اسلام بیزنجان و بازنجان گویند و نام طایفه ٔبزرگی از اکراد فارس بوده است که در حوالی اصطخر سکونت داشته اند. رجوع شود به اصطخری و تاریخ سیستان. وبعضی گویند بازرنگی افسانه ای اشاره به زنگباری است.( سبک شناسی بهار ج 1 ص 134 ). اردشیر بابکان در آغاز کار با خویشاوندان خود از طایفه بازرنگی مشغول زد و خورد شد. در شاهنامه اشاره به این مصافها شده است :
سپاهی ز استخر بی مر ببرد
بشد ساخته تا کند جنگ کرد
چو شاه اردشیراندر آمد به تنگ
پذیره شدش کرد بی مر به جنگ.
( از جلد هفتم شاهنامه ).
بنا بر مسطورات فارسنامه یکی از عشایر شبانکاره «رم البازنجان » بوده که همان بازرنگی است و مسعودی در مروج الذهب آنجا که طوایف کرد را برمی شمارد نام مادنجان را ذکر کرده است. در التنبیه و الاشراف هم هنگام شمردن عشایر کرد، نخست عشیره بازنجان را نام میبرد. ( کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 167 و 169 ). درآغاز قرن سوم میلادی... شهر استخر بدست گوچیهر از سلسله بازرنگیان افتاد، ( ویکاندر کلمه وازرَنگ را عنوان امرای پارس میداند. ساسان با زنی از خانواده بازرنگی که نامش ظاهراً «دینگ » بوده وصلت کرد. ( ایران در زمان ساسانیان ص 106 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس