اهل

/~ahl/

مترادف اهل: سزا، صلاحیت دار، مطلع، وارد، رام، سزاوار، صالح، اهالی، بومی، تبعه، ساکن

متضاد اهل: نااهل

برابر پارسی: ( آهل ) جای باش، رام، زن دار | کسان، خاندان، خانواده

معنی انگلیسی:
native, citizen, inhabitant, capable, fit, tractable, docile, ( quality/ belief/ etc.) [adj.] cspable

لغت نامه دهخدا

( آهل ) آهل. [ هَِ ] ( ع ص ) آنکه او را زن باشد. || بامردم. باسکنه. آبادان. آبادان بمردم. پرمردم. باکسان. || آبادکننده. ( مقدمةالادب زمخشری ).
اهل. [ اَ ] ( ع ص ، اِ ) شایسته و سزاوار. ( مؤید الفضلاء ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گویند: هو اهل لکذا. واحد و جمع در آن یکسان است. ج ، اهلون و اهالی و آهال و اَهلات و اَهَلات. ( منتهی الارب ). لایق. مستحق. صالح. ازدر. درخور. سزاوار. بایا. بایسته :
سوی تو نیامده ست پیغمبر
یا تو نه سزا و اهل پیغامی.
ناصرخسرو.
گر اهل آفرین نیمی هرگز
جهال چون کنندی نفرینم.
ناصرخسرو.
ای از گل دوستی سرشته تن تو
شد خربزه اهل تیغ چون دشمن تو
خون ریختن خربزه در گردن من
لیکن دیت خربزه بر گردن تو.
سوزنی.
- اهل بودن ؛ شایسته بودن.
- || موافق بودن.
|| باشنده. مقیم. ساکن. ساکن محلی. مقیم جایی. مردم سرزمین. کسان جایی. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ،اهالی : اهل جمله آن ولایات گردن بر...تا نام ما بر آن نشیند و بضبط ما آراسته گردد. ( تاریخ بیهقی ).
ز شاه بینم دلهای اهل حضرت شاد
هزار رحمت بر شاه و اهل حضرت باد.
مسعودسعد.
نازم به خرابات که اهلش اهل است
گر نیک نظر کنی بدش هم سهل است.
( منسوب به خیام ).
چون ظن افتاد که اهل خانه را خواب ربود مقدم دزدان بگفت شولم شولم. ( کلیله و دمنه ). و بزرجمهر بحضور برزویه و تمامی اهل مملکت این باب بخواند. ( کلیله و دمنه ).
آفتاب شرف و حشمت وسلطان شرف
نورگسترد و ضیا بر نسف و اهل نسف.
سوزنی.
سخنش معجز دهر آمد، از این به سخنان
بخدا گر شنوند اهل عجم یا یابند.
خاقانی.
اهل صفاهان مرا بدی ز چه گویند
من چه خطا کرده ام بجای صفاهان.
خاقانی.
گوهر بمیان زر برآمیخت
چون ریگ بر اهل مکه میریخت.
نظامی.
چو بدعهد را نیک خواهی به دهر
بدی خواستی برهمه اهل شهر.
سعدی.
زورمندی مکن بر اهل زمین
تا دعایی بر آسمان نرود.
سعدی.
چه نیکبخت کسانی که اهل شیرازند
که زیر بال همای بلندپروازند.
سعدی.
کسی کو بتابد ز محراب روی
به کفرش گواهی دهند اهل کوی.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آهل ) آنکه او را زن باشد آبادان آباد کننده
شایسته، سزاوار، به معنی خانواده، فامیل، افرادخانواده وعشیره، قوم وخویش، خاندان، کسانی که دریکجااقامت دارند، مردی ک
( اسم ) زربین
انس گرفتن به کسی یا چیزی

فرهنگ معین

( آهل ) (هِ ) [ ع . ] (ص . ) مردی که زن و فرزند داشته باشد.
( اَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) خانواده . ۲ - مردمی که در یک جا ساکن باشند. ۳ - (ص . ) شایسته ، سزاوار. ۴ - نجیب ، اصیل . ۵ - آن که در جایی زاده شده . ۶ - خواستار، وابسته یا معتاد به چیزی . ۷ - آن که دارندة خصوصیتی است . ج . اهالی .

فرهنگ عمید

۱. شایسته، سزاوار.
۲. (اسم ) خانواده.
۳. (اسم ) فامیل، افراد خانواده و عشیره، قوم و خویش، خاندان.
۴. (اسم ) کسانی که در یک جا اقامت دارند.
۵. (اسم ) وابسته، علاقه مند، پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.
۶. دارای ویژگی ها و اصول انسانی، نجیب، سربه راه.
* اهل باطن:
۱. (تصوف ) عارف.
۲. [قدیمی] مردم مقدس و روشن دل، روشن ضمیر.
* اهل بخیه: [عامیانه، مجاز]
۱. دارای عادت یا رفتار ناپسند: طرف اهل بخیه بود. از فاصلهٴ دومتری بوی تریاک دهنش می آمد.
۲. ناوارد و بی تجربه در کاری.
۳. دارای مهارت در امری.
* اهل بصیرت: [مجاز] مردم زیرک، دانا، و دوراندیش.
* اهل بغی: [قدیمی] مردم نافرمان و بدکردار و ستمگر.
* اهل بیت:
۱. افراد خانواده.
۲. خاندان پیغمبر اسلام.
* اهل تجرید: (تصوف ) کسانی که از قیود و علایق دنیوی و آنچه انسان را از نیل به مقامات عالیۀ روحانی باز دارد، کناره گیری کنند.
* اهل تسنن: سُنی.
* اهل تفسیر: کسانی که علم تفسیر می دانند و قرآن و کتاب های مذهبی و احادیث را ترجمه و تفسیر می کنند.
* اهل تقوا: پرهیزکاران، پارسایان.
* اهل توحید: کسانی که به خدای یگانه ایمان دارند.
* اهل حال: [عامیانه]
۱. واقفان بر رازها و چگونگی چیزها.
۲. زنده دل.
۳. خوش گذران.
* اهل حق: مردم خداشناس و پارسا.
* اهل خرد: [قدیمی] مردم خردمند: بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی: ۸۵ ).
* اهل درون: [قدیمی، مجاز] اهل باطن، خواص، واقفان بر اسرار.
* اهل دل: [مجاز]
۱. صاحب دل، زنده دل.
۲. روشن ضمیر.
۳. (تصوف ) کسی که از سَر گذشته و طالب سِر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس: چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ: ۶۸ ).
* اهل ذمه: (فقه ) اهل کتاب از یهود، نصارا و زردشتیان که در ممالک اسلامی زندگانی کنند و در حمایت مسلمانان باشند و جزیه بدهند.
* اهل ذوق:
۱. خوش گذران.
۲. خوش قریحه.
۳. (تصوف ) کسانی که حقایق را به ذوق درمی یابند نه با بحث و جدل.
* اهل رده: [قدیمی]
۱. مردم مرتد.
۲. جماعتی که پس از رحلت پیغمبر اسلام در زمان خلافت ابوبکر از دین اسلام برگشتند.
* اهل ریگ: [قدیمی] مردم بادیه نشین.
* اهل سنت: [مقابلِ اهل تشیع] فرقه ای از مسلمانان که قائل به خلافت ابوبکر هستند.
* اهل شرع: مجتهد، فقیه.
* اهل شقاق: [قدیمی] مردم ناسازگار و فتنه انگیز.
* اهل صفا:
۱. مردم پاک دل، پاک باطن، روشن ضمیر.
۲. اهل صلح و سازش.
۳. مردم با اخلاص و یک رنگ.
* اهل صورت: [قدیمی، مجاز] کسانی که به ظاهر اشخاص و اشیا می نگرند، ظاهربینان.
* اهل ضلال: [قدیمی] گمراهان، کافران، ملحدان.
* اهل طامات: (تصوف ) سالکانی که به کشف و کرامت تظاهر کنند.
* اهل طبایع: (فلسفه ) فلاسفۀ دهری، کسانی که منکر وجود خدا بوده و همه چیز را به طبیعت نسبت می دادند، طبایعی.
* اهل طریق: (تصوف ) آن که بر وفق احکام شرع عمل کند، مطیع و منقاد احکام پیغمبر اسلام.
* اهل طمع: مردم حریص، کسانی که حرص و طمع بسیار دارند: دیدۀ اهل طمع به نعمت دنیا / پر نشود همچنان که چاه به شبنم (سعدی: ۱۶۵ ).
* اهل ظاهر: کسانی که به ظاهر نیکو یا نیکوکار هستند، ریاکاران.
* اهل عقول: [قدیمی] عاقلان، خردمندان.
* اهل فتوی: فقیه، حاکم شرع، مجتهد جامع شرایط.
* اهل فراش: [قدیمی] مریض، بیمارِ بستری.
* اهل قبله: مسلمانان. &delta، به اعتبار این که رو به قبله نماز می کنند.
* اهل قبور: مردگان.
* اهل قل: اهل مباحثه و گفتگو.
* اهل قلم: [مجاز] کاتبان، نویسندگان.
* اهل قیاس: (فقه ) فقیهانی که در استنباط پاره ای از احکام شرعی قیاس را حجت می دانند.
* اهل کتاب:
۱. (فقه ) یهود و نصاری و زردشتیان که دارای کتاب مذهبی هستند.
۲. دوستداران کتاب، کتاب خوان.
* اهل کرم: [قدیمی]
۱. سخاوتمندان.
۲. جوانمردان.
* اهل کلام: [قدیمی] مردم سخن دان و سخنور و فصیح.
* اهل مدر: [قدیمی] ساکنان خانه ها، اهل حضر.
* اهل نشست: [قدیمی] مردم گوشه نشین و تارک دنیا: خرم دل شریف که با یاد چشم یار / بنشست گوشه ای و ز اهل نشست شد (؟: لغت نامه: اهل نشست ).
* اهل نعیم: [قدیمی] بهشتیان، ساکنان بهشت.
* اهل نفس: [قدیمی] شهوت پرست، نفس پرست، نفس پرور.
* اهل وبر: [قدیمی] مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند، تازیان چادرنشین، بدوی.
* اهل وصول: (تصوف ) مشایخ صوفیه که به واسطۀ متابعت کامل رسول به درجۀ کمال رسیده و مٲذون به دعوت خلق شده اند.
* اهل وقوف: [قدیمی] مردم آگاه و کارآزموده.
* اهل هوا: [قدیمی] مردم بی بندوبار، کسانی که پیرو هوا و هوس هستند.
* اهل یقین: مردم خردمند و باایمان.

گویش مازنی

/ahal/ آل & آهیل & گاو نری که یک نوبت برای شخم آموزش دیده باشد - مطیع و رام

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اهل در معانی همسر و نیز خانواده و همچنین خویشاوندان به کار رفته است.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۷۶۱.
...

[ویکی الکتاب] معنی أُهِلَّ: ذبح شده
معنی أَهْلِ: اهل-خانواده (خواص آدمی از زن و فرزند و عیال است .کلمه اهل به معنای آن کسی است که : یک خانه ، او و مثل او را در خود جمع میکند و یا خویشاوندی و یا دین آنان را جمع مینماید ، پس اهل خانه و اهل دین و اهل بیت ، به معنای کسانی است که یک خانه و یک دین و یک د...
معنی أَحَلَّ: حلال کرد-گره گشود
معنی أُحِلَّ: حلال شد
معنی نَادِیَه: اهل مجلس و انجمنش (کلمه نادی به معنای مجلس است ، و در عبارت "فَلْیَدْعُ نَادِیَه " مراد از مجلس ، اهل مجلس است ، میفرماید : وقتی او را گرفتیم اهل مجلس خود را به کمک بخواند )
معنی أَهْلَنَا: اهل ما-خانواده ما
معنی أَصْحَابُ: اهل-همنشینان-رهروان
معنی أَهْلَکَ: اهل تو-خانواده تو
معنی یَأْتِینَ ﭐلْفَاحِشَةَ: آن زنان مرتکب زنا می شوند (فاحشه :طبق روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهمالسلام) گناهی ظاهر و فاش از قبیل زنا و یا ناسزا و یا اذیت اهل خانه)
معنی یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ: که آن زنان مرتکب زنا شوند (فاحشه :طبق روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهمالسلام) گناهی ظاهر و فاش از قبیل زنا و یا ناسزا و یا اذیت اهل خانه)
معنی ءَالَ: خاندان - فرزندان (برخی آن را تغییر یافته کلمه "اهل" می دانند)
تکرار در قرآن: ۱۵۳(بار)
«اهل» به معنای نزدیکان و خاصان انسان است; اعم از این که بستگان نزدیک او باشند و یا همفکران و همگامان و اطرافیان.
خانواده. خاندان. در مفردات گوید: اهل الرجل در اصل کسانی‏اند که با او در یک خانه زندگی می‏کنند بعد به طور مجاز به کسانی که او و آنها را یک نسب جمع می‏کند اهل بیت آن مرد گفته‏اند. در قاموس گوید: اهل مرد، عشیره و اقربای اوست و اهل الامر. الیان امراند، اهل خانه، ساکنان آنست و اهل مذهب، عقیده مندان آن می‏باشد و... در قرآن مجید آمده: «اَهْلُ الْکِتابِ، اَهْلُ الاِنْجیلِ، اَهْلُ الْقُری‏، اَهْلُ الْمَدینَةِ، اَهْلُ الْبَیْتِ، اَهْلُ الذِّکْرِ، اَهْلُ هذِهِ الْقَرِیَةِ، اَهْلُ النّار، اَهْلُ الْتَقْوی‏، و اَهْلُ الْمَغْفِرَة». نا گفته نماند بنا بر استعمال قرآن مجید، و گفته اهل لغت اهل در صورتی استعمال می‏شود که میان یک عده افراد، پیوند جامعی بوده باشد مثل پدر، شهر، کتاب، علم و غیره و میان جامع و آن افراد انسی و الفتی لازم است و کلمه اهل به آن جامع اضافه می‏شود مثل اهل الکتاب. اهلی: در مقابل وحشی است که به معنی کنار و نا آشناست. قرآن کریم آنرا که با پیامبری هم عقیده باشند و به او ایمان آورند اهل او و ذریّه او می‏داند و کسانی را که فرزند نسبی وی باشند در صورت ایمان نیاوردن از اهل او بیرون می‏داند درباره حضرت نوح آمده که: نوح بعد از طوفان و غرق شدن پسرش گفت: یعنی خدایا پسرم از اهل من است و وعده تو حق است وعده دادی بودی که اهل مرا از غرق نجات دهی پس چرا پسرم غرق شد؟ خدا در جواب فرمود یعنی او حتماً از اهل تو نیست او عمل غیر صالح است. در اینجا ملاحظه می‏کنیم که فرزند نوح در اثر کفر از اهل او خارج می‏شود و در جای دیگر چنین آمده این دو آیه صریح‏اند در اینکه نوح و آنان که با او بودند همه نجات یافتند و دیگران همه هلاک شدند در اینجاست که پیروان نوح، اولاد او و اهل او شمرده شده‏اند، می‏گوید: فقط فرزندان او را باقی گذاریم حال آنکه در دو آیه قبل خواندیم تمام آنان که با او بودند نجات یافتند، می‏گوید او و اهل او را از غصه بزرگ نجات دادیم حال آنکه تمام پیروان او را نجات داد، در جای دیگر او را نجات داد، در جای دیگر آمده ، در اینجا نیز فقط از نجات اهلش صحبت شده می‏دانیم که پیروان داخل در اهل‏اند، بقیه مطلب در «آل» دیده شود.

دانشنامه عمومی

آهل (شوولمه). آهل ( به آلمانی: Ahle ) یک رود در آلمان است که در اوزلار واقع شده است. [ ۲]
عکس آهل (شوولمه)عکس آهل (شوولمه)

اهل (لامرد). اَهِل شهری است در جنوب استان فارس ایران. این شهر در بخش اشکنان از توابع شهرستان لامرد قرار گرفته است. [ ۲] [ ۳] نام قدیم این شهر کوچک نهل بوده است که نام پادشاهی است در روزگار ساسانیان. آثار بسیاری از سنگ و ساروج در این شهر وجود دارد که قدمت آن ها به ۱۵۰۰ سال پیش می رسد. [ نیازمند منبع]
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این شهر ۳٬۱۷۹ تن ( در ۸۳۹ خانوار ) بوده است. [ ۱] [ ۴]
اَهِل شهری با مردمانی با صفا و مهمان نواز و کوچک ترین شهر ایران می باشد؛ و دین مردمان اَهِل مسلمان ( شیعه وسنی ) اَهِـل شهری کوچک و کم جمعیت اما زیبا و تاریخی است به همین دلیل دارای آثارهای با قدمت بیش از هزار سال می باشد، اهل در بخش اشکنان، شهرستان لامرد واستان فارس واقع شده است. ناشر :محمد جمالی
براساس اطلاعات موجود در مرکز آمار ایران، شهر اَهِل در موقعیت ۵۳درجه و۳۵ دقیقه طول جغرافیایی و ۲۷ درجه و ۱۰ دقیقه عرض جغرافیایی قرار دارد و از شمال به رودخانه مهران، از جنوب به ارتفاعات کوه کلاسالار و بوچیر، از شرق به روستای کدیان و از غرب به روستای مزبهو و مرکز بخش ختم می گردد. این شهر در سه کیلومتری شرق اشکنان ( مرکز بخش ) ، ۵۵ کیلومتری لامرد ( مرکز شهرستان ) ، ۱۷۵ کیلومتری جنوب غربی لارستان، ۱۱۵ کیلومتری غرب بستک و۳۷۵ کیلومتری جنوب شیراز واقع است. شهر اَهِل از سمت غرب به بخش جناح استان هرمزگان محدود است. آب و هوای آن گرم و خشک است که حداقل دمای آن در زمستان به ۵/۶ درجه سانتی گراد و حداکثر دمای آن در تابستان به ۵/۴۵ درجه سانتی گراد می رسد، میزان بارندگی در این شهر از۱۰۵تا۱۲۹میلی متر متغیر است. درصد رطوبت هوا حداقل ۱۷٪ و حداکثر به ۶۰٪ می رسد. در تابستان بر اثر وزش بادهای موسومی که در محل به آن باد کوش می گویند و از طرف دریای عمان و هند می وزد باعث ریزش باران های موسومی به نام حـَمِنه می گردد. ارتفاع اَهِل از سطح دریا ۸۵۰ تا ۹۰۰متر و دمای متوسط آن ۲۴درجه سانتی گراد می باشد. وسعت حوضه استحفاظی شهر ۶۴ کیلومتر و وسعت محدودهٔ خدماتی آن ۱۰ کیلومتر مربع می باشد این شهر دارای ۱۶۰۰خانوار و ۵۷۰۱ نفر جمعیت بوده که میزان رشد سالانه جمعیت آن ۹/۳ است.
زبان مردم اَهِل همان زبان اچمی می باشد. در واقع اَهِلی یکی از لهجه های گویش زیرسویی این زبان به شمار می رود و برای اطلاع از ساختار دستوری، واژگانی، معنی شناختی، آواشناختی، واج شناختی و نحو این گویش باید به مادر این گویش یعنی اچمی مراجعه کنیم. در ذیل نگاهی گذرا داریم به تعاریفی که نویسندگان متفاوت ایرانی و خارجی در مورد این زبان ارائه داده اند و سپس نیز به کارهای تحقیقی انجام شده در این مورد اشاره می کنیم: محمد کریمی نژاد ( ۱۳۸۱ ) این زبان را "اچمی" نامیده و در این مورد چنین می نویسد که "این زبان شاخه ای از زبان بازمانده پارسیک و پارسی عهد ساسانی بوده و زبان پهلوی نیز شکل دگرگون شده وتحول یافته زبان دوره هخامنشیان بوده است. فارسی دوره ساسانی که به نام های فارسی میانه، پارسیک، پارسی و پهلوی ساسانی خوانده می شود، حدفاصل بین فارسی عهد باستان و فارسی دری و جدید می باشد. زبان اچمی و چند زبان دیگر مناطق پیرامونی فلات ایران ( کردی، بلوچی، لری، مازندرانی، گیلکی و شماری دیگر ) ظاهراً شکل بازمانده و متحول شده گویش های مختلف پهلوی اند. از رهگذر شباهت های واژگانی و ساختاری بین آن ها می توان به قرابت های آن ها با یکدیگر پی برد ( و نیز به قرابت هر یک با پهلوی به واسطه همان گونه شباهت ها میان هر یک از آن ها با پهلوی ) . اختصاصاً در مورد اچمی، می توان به یک مورد منحصربه فرد شباهت بین آن و زبان پهلوی اشاره کرد. این مورد عبارت است از تفاوت بین چگونگی تصریف افعال لازم و متعدی. ( خنجی، ۱۳۸۴: ۱۵ ) . وی در مورد قلمرو این زبان ونوع مردم شناسی آن چنین می نویسد که علاوه بر لارستان فارس، برخی از کرانه هاو جزایر ایرانی خلیج فارس، کشورهای آن سوی خلیج فارس ( امارات متحده عربی، قطر، بحرین، و به درجات کمتر کویت و عمان ) نیز بدین زبان تکلم می کنند. محقق:سلطان اورنگ - منتشرکننده: حاتم حاتمی
عکس اهل (لامرد)عکس اهل (لامرد)عکس اهل (لامرد)عکس اهل (لامرد)عکس اهل (لامرد)عکس اهل (لامرد)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

اَهِل
شهری در استان فارس، شهرستان لامرد، بخش اشکنان. با ارتفاعی حدود ۳۹۵ متر، در منطقه ای کوه پایه ای، در ۳۰۵کیلومتری جنوب شرقی شیراز و ۶۵کیلومتری شرق جنوبی لامرد، دامنۀ شمالی کوه کلاسالار، ۱۶کیلومتری شرق جنوبی اشکنان، سر راه روستایی اشکنان به کمشک و جناح، قرار دارد. اقلیم آن نیز گرم و خشک است.

جدول کلمات

شایسته

مترادف ها

inhabitant (اسم)
ساکن، اهل، زیست کننده در

inmate (اسم)
ساکن، اهل بیت، اهل، زندانی

فارسی به عربی

ساکن

پیشنهاد کاربران

واژه اهل
معادل ابجد 36
تعداد حروف 3
تلفظ 'ahl
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی، جمع: اهالی]
مختصات ( اَ ) [ ع . ]
آواشناسی 'ahl
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
واژگان مترادف و متضاد
be open to
سلیم
اهل: جز معنی هایی که گفته شد همنشین، هم نشینان هم معنی می دهد مانند اهل دوزخ: همنشینان در دوزخ یا همنشین دوزخ یان.
گرامیان
این دیدگاه که این واژه بود و نبودش یکی است، یا نبودنش چیزی از زبان نمی کاهد دیدگاه نادرستی است.
اگر گردانندگان آبادیس، دست همه ی کاربران را برای پیشنهاد باز گذاشته اند برای این است که واژگانی پارسی در جای واژگان ناپارسی پیشنهاد شود.
...
[مشاهده متن کامل]

وگرنه چگونه واژه ی اهل را از این برترین سخن پندآموز جناب مولوی پاک کنیم، که فرموده:
من ندیدم در جهان جستجو
هیچ اهلیت به از خلق نکو

سلیم
اهل: ماندگار مانند اهل خانه یعنی ماندگار خانه یا ماندگاران خانه.
دوستار مانند اهل کتاب یعنی دوستار کتاب.
خاستار مانند اهل دوستی یعنی خاستار دوستی.
پایبند مانند اهل عبادت یعنی پایبند ستایش و نیایش
آهِل، آهَل: ١. زندار؛ خانوادەدار ۲. آباد، آبادان ۳. آبادگر، آبادکننده
اهل به معنی ساکن و مقیم
معانی مختلفی داره، ولی وقتی میگیم اهل مسافرت هستی یا اهل دود و دمی
اهل اینجا به معنی : علاقمند، کسی که علاقه به انجام کاری دارد
اهل کجایی ؛ جایگاه زادروزت =جایگاه زادروز =جای زادروز = جازادروز
اهل کجایی ؛ واسه کجایی
اهل ؛ واسه
راغب
باشنده ( در برخی باره ها )
نمونه:
فرمانِ بدار آویخته شدنِ شش زندانی سیاسی از باشندگانِ ( باشنده به آرش �اهل� ) خوزستان پذیرفته ( تایید ) شده است.
اهل : صاحب
باذن اهلهن* ( نساء ۲۵ ) : به اجازه صاحبشان*
جا ی باش
بهی است، چون همه مینای اهل را در خود دارد
مقیم
اهل به عربی میشه خانواده یا خاندان
این کاره
این واژه در پارسی اضافه و افزوده هست و میتوان بی از انکه این واژه را بکاربرد نیز مراد خود را به شنونده رساند
نمونه
اهل شیراز ک میشود مردم شیراز خاندان شیراز
اهل کار نیستی ک میشود کاری یا کارکن نیستی
اهل کتاب پارسیش میشه دارای کتاب
اهل: غیر محجور را اهل می گویند و در لغت به معنی شایسته آمده است.
کلمه ( اهل ) به طوری که راغب گفته به معنای هر آنکس و یا کسانی است که نسبت و یا خاندان و یا غیر آن دو از قبیل دین و شهر و یا صنعت ایشان را یکی می کند، مثلا می گویند اهل فلان شخص ، یعنی زن و بچه و خادم و سایر کسانی که از او می خورند، و باز می گویند اهل فلان شخص ، یعنی همه کسانی که به او منسوبند، مثل عشیره و نوه و نتیجه های او که عترت اویند، و باز گفته می شود اهل همدان ، یعنی همه کسانی که در شهر زندگی می کنند، ( و یک نقطه از زمین همه را در خود گنجانیده ، و وحدتی میان آنان برقرار کرده ) ، و باز گفته می شود اهل فلان دین ، یعنی همه افرادی که متدین به آن دینند، ( و وحدت دین همه را یکی کرده ، و وحدتی به کثرتشان داده ) ، و نیز گفته می شود اهل کارخانه پارچه بافی ، و یا اهل صنعت که داشتن صنعت وحدتی به آنها داده ، و یا اهل فلان صنعت خاص ، که شامل همه اساتید آن صنعت می شود، و کلمه اهل از کلماتی است که در مذکر و مؤ نث فرقی نمی کند، و همچنین در مفرد و جمع تغییر شکل نمی دهد، هم به یک نفر می گویند اهل فلانی ، و هم به چند نفر، و البته استعمالش مخصوص به مورد انسان است ، بچه های یک حیوان را هیچگاه اهل آن حیوان نمی گویند. ( تفسیر المیزان )
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه عربی است و در زبان فارسی اضافی است
اهل کجایی : کجایی هستی
اهلش نیستی ( مثلن در رابطه با درس خواندن ) : درسخوان نیستی

اهل کارگری نیستی
کارگر نیستی
می بینید که واژه اهل اضافی است در خیلی از جاها
ساکن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس