تلخ می آید ترا گفتار من
خواب می آرد ترا اندار من .
؟
اندار. [ اِ ] ( ع مص ) برآوردن. اخراج. برآوردن از مال خود؛ اندر عنه من ماله کذا؛ برآورد آنقدر از مال خود. || افگندن. از شمار افگندن : اندر من الحساب کذا؛ این قدر از شمار افگند. ( از منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بیفکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بشمشیر افگندن : ضرب یده بالسیف فاندرها؛ دست او را بشمشیر زد و پس افکند. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).