- امضا کردن ؛ اجرا کردن. روان گردانیدن : هرچه من در خشم فرمان دهم تا سه روز آنراامضا نکنند. ( تاریخ بیهقی ). معتمد بنده خط دهد بدانچه مواضعت بدان قرار گیرد تا بنده آن را امضا کند. ( تاریخ بیهقی ). در ساعت امضا کرد [ خواجه احمد حسن ] ( تاریخ بیهقی ).
داده همه احکام ترا گردون گردن
کرده همه فرمان ترا گیتی امضا.
؟
- امضا یافتن ؛ اجرا شدن بعمل آمدن.- امضای امر ؛ براندن کار. گذرانیدن کار.
- به امضا پیوستن ؛ اجرا شدن : ایلچیان باز فرستاد که عزیمت رکضت و نیت نهضت به امضا پیوست. ( جهانگشای جوینی ).
- به امضا رسانیدن ؛ عمل کردن. اجرا کردن : وصایت امیر ماضی در متابعت رایت به امضا رسانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). در رجب سال مذکور عزیمت مراجعت با خوارزم به امضا رسانید. ( جهانگشای جوینی ).
- به امضا رسیدن ؛ اجرا شدن روان گردیدن : تا این غایت هر کار که ازعزم ماضی او به امضا رسیده است و... ( سندبادنامه ).
|| جایز داشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). صحه گذاشتن. تصدیق کردن.
- امضا فرمودن ؛ تصویب کردن. فرمان اجرای کاری را دادن : ما بدانچه تو کنی رضا دهیم و صوابدید ترا امضا فرماییم. ( تاریخ بیهقی ). امیر جواب داد شفاعت خواجه را در باب ایشان امضا فرمودیم. ( تاریخ بیهقی ). امیر نوشتکین خاصه را آزاد کرد و اوقاف وی را امضا فرمود و نامه ها را جواب نوشتند. ( تاریخ بیهقی ).
|| ( اِ ) خط جواز و دستخط و رقم. ( ناظم الاطباء ). علامتی که پای نامه یا سند گذارند. نام خود که در زیر ورقه نویسند. دستینه. ( فرهنگ فارسی معین ). نام خود چون اقرار واعتراف و تصدیق در پایان قباله و سند و نامه و غیر آن نوشتن.بیشتر بخوانید ...