- آم و عام ؛ زن و ستور.
آم. [ آم م ] ( ع ص ) قصدکننده. ( مهذب الاسماء ). قاصد.
آم.( اِخ ) نام شهری و نوعی جامه که بدانجا منسوب است.
ام. [ اَ / ََم ْ ] ( ضمیر ) ََم. ضمیر متکلم است و مرکب استعمال کنند، همچون جامه ام و خامه ام ؛ یعنی جامه من و خامه من. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). ضمیر شخصی متصل اضافی. در کلمه های مختوم به هاء غیرملفوظ همزه میماند و «ام » نویسند و گویند مانند جامه ام و در کلمه های دیگر میم ماقبل مفتوح تلفظ کنند: کتابم. و چون به اسم مختوم به الف ملحق شود الف را به یاء ماقبل مفتوح بدل می کنند مانند خدایم :
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانم یاد آمد و نز گلشن و منظر.
ناصرخسرو.
و رجوع به «م » شود. || ضمیر شخصی فاعلی اول شخص مفرد ( متکلم وحده ) متصل ، مانند گفتم ، گفته بودم ، گفته ام ، میگفتم ، روم و گویم.( فرهنگ فارسی معین ). در فعلهای مختوم به «ها» همزه ٔمفتوح میماند و در غیر آن تنها میم ماقبل مفتوح تلفظمیشود. و رجوع به «م » شود. || ضمیر شخصی مفعولی که به فعل و اسم ملحق گردد. ( از فرهنگ فارسی معین ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ضمیر مفعولی : زدم یعنی زد مرا. گاه نیز معنی «خود را» دهد : برگزیدم بخانه تنهایی
وز همه کس درم ببستم چست.
شهید.
جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا.
دقیقی.
زینم همه سنگ است و از آنم همه خاک زانم همه دود است و ازینم همه تف.
منجیک.
هیچ نایم همی ز خانه برون گوییم در نشاختند به لک.
آغاجی.
اندازد ابروانت همه ساله تیر غوش وانگاه گویدم که خروشان مشو خموش.
خسروی.
من و آشنا اندر آن جام باده از آن پس که افتادم این آشنایی.
زینبی.
تولای مردان آن مرز و بوم برانگیختم خاطر از شام و روم.
سعدی.
صدبار می لعل تو جانم به لب آوردای دوست بکامم برسان یک دم از آن می.
سلمان ساوجی.
سحرم دولت بیدار ببالین آمدگفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد.
حافظ.
و رجوع به «م » شود.ام. [اَ / ََم ْ ] ( فعل ) ََم. مخفف هستم. بمعنی هستم. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ) ( شرفنامه منیری ). فعل است بمعنی استم ، هستم : منم ، انسانم ، بنده ای از بندگان توام. در قدیم پس از اسماء مختوم به با همزه آن را تلفظ میکردند اما امروز تلفظ نکنند : بیشتر بخوانید ...