افقه


برابر پارسی: ( آفقه ) تُهی گاه

لغت نامه دهخدا

( آفقه ) آفقه. [ ف ِ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث آفق. || ج ِ افیق. پوستهای دباغی شده. پوستهای نیم پیراسته.

آفقه. [ ف ِ ق َ ] ( ع اِ ) خاصره. تهیگاه.
( افقة ) افقة. [ اُ ق َ ] ( ع اِ ) پوست نره که در ختنه بریده می شود. ( ناظم الاطباء ).پوست نره که آنرا بوقت ختنه ببرند. ( منتهی الارب ).

افقة. [ اَ ف َ ق َ ] ( ع اِ ) تهیگاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بمعنی مرقة است و آن دفن کردن پوست باشد در زمین تا موی از آن برکنده شود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
افقه. [ اَ ق َه ْ ] ( ع ن تف ) فقیه تر. داناتر. دانشمندتر. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

فقیه تر، داناتر، دانشمندتر، داناتردرعلم فقه
(صفت ) ۱ - دانشمندتر داناتر بافهم تر. ۲ - داناتر بعلم فقه فقیه تر.
تهیگاه یا بمعنی مرقه است و آن دفن کردن پوست باشد در زمین تا موی از آن بر کنده شود .

فرهنگ معین

(اَ قَ ) [ ع . ] (ص تف . ) ۱ - دانشمندتر، داناتر. ۲ - فقیه تر.

فرهنگ عمید

۱. فقیه تر، داناتر، دانشمندتر.
۲. داناتر در علم فقه.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] افقه:یعنی آشناتر به احکام فقه واز آن در فقه، باب صلاة ودر اصول فقه، بحث تعادل و تراجیح، سخن رفته است.
برخى فقیهان قائل اند که اگر اولیاى میّت، در صلاحیّت براى امامت در نماز میّت، مساوى باشند، افقه بر دیگران مقدّم است. قول منسوب به مشهور، تقدّم اقرأ (داراى قرائت نیکوتر) بر افقه است.
جواهر الکلام،ج ۱۲، ص ۱۸.
در صورت تعارض دوروایت، یکى از اسباب ترجیح، افقه بودن راوی یکى از دو روایت در همه ی طبقات یا برخى از آن ها است؛ از این رو فقها روایات زراره، محمد بن مسلم، ا بوبصیر ومانند آنان را بر روایات دیگران مقدّم مى دارند.
فرائد الاصول،ج ۴، ص ۱۳۹ تا ۱۴۰.
۱. ↑ جواهر الکلام،ج ۱۲، ص ۱۸.
...

پیشنهاد کاربران

بپرس