اسعد


معنی انگلیسی:
happier

فرهنگ اسم ها

اسم: اسعد (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: asead) (فارسی: اَسعد) (انگلیسی: asead)
معنی: سعید، نیک بخت، خوش ترین، مبارک ترین، نیک بخت تر، خوشبخت تر، بهروزتر، ( اَعلام ) ) نام چند تن از اشخاص معروف از جمله صحابه، ) فخرالدین اسعد گرگانی: [زنده در هجری] شاعر ایرانی، سراینده ی منظومه ی ویس و رامین، ( در اعلام ) فخرالدین اسعد گرگانی از شعرای معروف ایران
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم عربی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

اسعد. [ اَ ع َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از سعید.سعیدتر. نیک بخت تر. و منه الحدیث : اسعدالناس بشفاعتی من قال لا اله الا اﷲ خالصاً. مؤنث : سُعْدی ̍. || ( ص ) نیک بخت. سعید. || ( اِ ) کفتگی بند دست ستور. شقاق. || علتی است مانند گر که بشتر عارض شود و از آن لاغر گردد. ( منتهی الارب ).

اسعد. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ( عمید... ). رجوع به اسعد ابومنصور شود.

اسعد. [ اَ ع َ ] ( اِخ )ابن ابراهیم. پنجمین و ششمین از بنی یعفور در صنعا و یمن از حدود 285 تا 288 و از 303 تا 332 هَ.ق.

اسعد. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی الحسن. رجوع به اسعدالدین... شود.

اسعد. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی الفضایل محمود. رجوع به اسعدبن محمود ابی الفضایل شود.

اسعد. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی نصربن ابی الفضل الخراسانی المیهنی ، الفقیه الشافعی. ملقب بمجدالدین و مکنی بأبی الفتح. او امامی مبرز در فقه و خلاف است و او را در خلاف تعلیقه ای مشهور است. وی فقه بمرو آموخت و سپس بغزنه شد و در آن دیار شهرت یافت و فضل وی شایع گشت و غزی او راستوده است و پس از آن ببغداد رفت و دوبار تدریس مدرسه نظامیه بدو تفویض کردند.کرّت اولی در سال 507 هَ.ق. و سپس بهیجدهم شعبان سال 513 معزول شد و نوبت دوم در شعبان 517 و در ذی قعده همان سال به عسکر رفت و دیگری متولی تدریس گردید و در عسکر مردم بر او گرد شدند و از دانش او و هم طریقه خلافیه وی منتفع گشتند و حافظ ابوسعد سمعانی در ذیل ذکر او آورده و گوید او از دست سلطان محمود سلجوقی برسولی نزد ما بمرو آمد سپس از بغداد برسالت بهمدان شد و در همدان بسال 527 درگذشت. و هم سمعانی در ذیل گوید: از ابی بکر محمدبن علی بن عمر الخطیب شنیدم که گفت : فقیهی از مردم قزوین مرا حکایت کرد ( و این فقیه در اواخر عمر اسعد بهمدان خدمت او می کرد ) که آنگاه که مرگ مرد نزدیک شد من و او در وثاقی بودیم و بما اشارت کرد تا بیرون رویم و ما بیرون شدیم و من بر در بایستادم و گوش فرا وی داشتم و شنیدم که طپانچه بر روی میزد و میگفت : یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب اﷲ . و همین کار و آیت تا آنگاه که جان بداد تکرار کرد. میهنی منسوب به میهنه یکی از قراء خابران خراسانست. ( ابن خلکان چ فرهادمیرزا ج 1 ص 71 ). و گاه باضافه مهنه گویند و از آن میهنی اراده کنند :
بوسعید مهنه در حمام بود
قائمش کافتاد مردی خام بود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سعیدتر، نیک بخت تر، خوش بخت تر
( صفت ) نیکبخت تر بهروزتر خوشبخت تر . یا اسعد ایام . خوشترین روزها .
ابن زادان

فرهنگ معین

(اَ عَ ) [ ع . ] (ص تف . ) خوشبخت تر.

فرهنگ عمید

سعیدتر، نیک بخت تر، خوش بخت تر.

پیشنهاد کاربران

بپرس