ادهم

/~adham/

مترادف ادهم: اسب، فرس، بند، قید، تیره، سیاه

فرهنگ اسم ها

اسم: ادهم (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: adham) (فارسی: اَدهم) (انگلیسی: adham)
معنی: قید و بند، سیاه، تیره گون، آثار نو، تیرگون، بند و قید، ( اَعلام ) نام پدرِ ابراهیم ( ابواسحاق ابراهیم ابن ادهم ابن منصور ابن زید بلخی ) معروف به ابراهیم ادهم از بزرگان صوفیه و عرفان، نام پدر ابراهیم ادهم که پادشاهی بلخ را رها کرده و زاهد شد
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم عربی، اسم تاریخی و کهن، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

ادهم. [ اَ هََ ] ( ع ص ، اِ ) سیاه. ( منتهی الارب ). تیره گون : غره بامداد بر صفحه ادهم ظلام پیدا گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 31 ).
رو سفید از قوت بلغم بود
باشد از سودا که روی ادهم بود.
مولوی.
|| آثار نو. ( منتهی الارب ). || آثار کهنه و پوسیده. ( منتهی الارب ). || رنگی از رنگهای اسپ.بور. || شتر یا اسپ خاکسترگون که سیاهی آن بر سپیدی غالب باشد. ( منتهی الارب ). || اسب سیاه. ( مهذب الاسماء ). || ستور سیاه رنگ.اسبی سیاه بش و دنبال سرخ :
ستام شب را جسری کنم بطرف سرشک
چو زیر زین کشد او پشت باره ادهم.
مسعودسعد.
چگونه ادهمی آن ادهمی که من زبرش
چنان نشستم چون برفراز دیوان جم.
سنائی.
تا خورشید پیاده بیند
خورشید دگر فراز ادهم.
خاقانی.
|| بند. ( منتهی الارب ). قید. بند چوبین که بر پای نهند. ( مهذب الاسماء ). کند. کنده. بند آهن. اکثر اهل لغت بمطلق بند تفسیر کرده و ظاهر آنست که مخصوص به آهن باشد. ( آنندراج ). بند آهنی که در پای مجرمان اندازند. ( غیاث ). || لیل ٌ ادهم ؛ شبی سیاه. مؤنث : دَهْماء. ج ، اداهم.

ادهم. [ اَ هََ ] ( اِخ )شاعری ایرانی از مردم کاشان. وی اکثر عمر خویش به بغداد گذرانیده است و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بتاریخ وفات وی دست نیافتم. از اشعار اوست :
کس را نبینم روز غم جزسایه در پهلوی خود
آنهم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود.

ادهم. [ اَ هََ ] ( ع اِ ) از اعلام اسب. || ( اِخ ) نام اسب بنی بجیربن عبّاد. || نام اسب عنترةبن شدّاد عَبْسی. || نام اسپ معاویةبن مرداس سلمی. || نام اسب هاشم بن حرمله مرّی.

ادهم. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابن حَظَرَه لحمی. صحابی است.

ادهم. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابن ضرار الضبی. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 44 شود.

ادهم. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابن طریف السدوسی مکنی به ابی بشر. تابعی است.

ادهم. [اَ هََ ] ( اِخ ) ابن عمرو. رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3، و رجوع به فهرست همین جلد شود.

ادهم. [ اَ هََ ]( اِخ ) ابن محرّزبن اَخشن ، شاعر فارسی. تابعی است.

ادهم. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابن منصوربن زید بلخی. پدر سلطان ابراهیم که پادشاهی بلخ ترک داده درویشی اختیار کرده بود و قصه آن مشهور است. ( مؤید الفضلاء ). و رجوع به ابراهیم ادهم شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سیاه، سیاهرنگ، تیره گون، اسب سیاه، ستورسیاه رنگ ، آثارکهنه پوسیده ، ونیزبه معنی قید، بند
( صفت ) ۱ - سیاه تیره گون . ۲ - رنگی از رنگهای اسب بور شتر یا اسب خاکسترگون که سیاهی آن بر سپیدی غالب باشد اسب سیاه بش و دنبال سرخ . ۳ - آثار نو . ۴ - آثار کهنه و پوسیده . ۵ - بند قید بندی که بر پای گناهکاران اندازند موئ نث دهمائ جمع : اداهم .
از اعلام اسب

فرهنگ معین

(اَ هَ ) (ص . ) ۱ - سیاه رنگ ، خاکستری . ۲ - آثار نو. ۳ - آثار کهنه و پوسیده . ۴ - بند، قید. ۵ - اسب سیاه ، اسب تندرو.

فرهنگ عمید

۱. سیاه رنگ (اسب ).
۲. (اسم ) [مجاز] اسب.
۳. [مجاز] سیاه، تاریک.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ادهم (ابهام زدایی). ادهم ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • خاندان ادهم، از خاندان های مشهور دوره پهلوی • ابراهیم ادهم، ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصوربن یزید ابن جابر (یا عامربن اسحاق) تَمیمی عِجْلی، عارف و زاهد معروف سدۀ ۲ق/۸م• ادهم بن امیه، از شهدای کربلا• ادهم عزلتی خلخالی ، متخلص به عزلتی و مشهور به واعظ، فرزند قاضی بیگ خلخالی، از دانشمندان و عارفان برجسته و بنام دوره صفویه• حسن ادهم، معروف به حکیم الدوله یکی از رجال سیاسی تاثیر گذار در ایران دوران پهلوی• صالح ادهم، از اطبای مخصوص احمدشاه قاجار و از محارم و نزدیکان وی• عباس ادهم، پزشک و سیاستمدار ایرانی
...

پیشنهاد کاربران

در ارتباط با معنای نام خانوادگی یا لقب ادهم به شکل " آ ده ام " علاوه بر معنای واژه خودیدوده میتوان در این سایت نگاهی هم به معنای عبارت اوستایی به شکل " آژی ده اکه " و نام بودا ( Buddah : بود ده ) و یکی از نام زرتشت به شکل " سر ده ست " و لقب اقوام ماد بصورت جمع مادها که در اصل و ریشه به شکل " ما ده آ " به این معنا که ما افراد انسانی به تنهایی و منزوی وارد این سلسله طویل نظم ها و حیات های دنیوی نشده ایم بلکه دسته جمعی و هرکدام بهمراه اعضای خانواده ده نفری خودی و آسمانی خویش و معنای واژه فارسی ایده ، بیندازیم که شاید مفید و مثمر ثمر باشد برای شناخت جهان بینی ها و آئین ها و ادیان باستانی و تعیین راه امروز و آینده . کلمه فارسی ایده ریشه در کلمه یونانی با حروف لاتین به شکل idon با تلفظ آیدون و کلمه انگلیسی idea با تلفظ آیدئا و کلمه آلمانی Idee با تلفظ ایدِه نداشته و ندارد بلکه کاملا فارسی و مخفف " این ده " بوده است و ضمیر دوم شخص مفرد اشاره به هرفرد انسانی داشته و دارد. شاید مفید باشد که در همین زمینه و در همین ارتباط نگاهی کوتاه هم به واژه های به ظاهر یونانی اما در اصل و ریشه فارسی فنومن و نوومن و کاتِگوری ( عربی : قاطیغوریاس ) انداخته شود.
...
[مشاهده متن کامل]

از نفوس های مجرد یا من ها یا خود های دهگانه هرفرد انسانی در این دنیا از اولین لحظه انبساط نطفه داغ کیهانی و وقوع مه بانگ و تا پایان آخرین لحظه انقباض فقط یکی از آنها در کالبد های مردانه یا زنانه از خواب ژرف و شیرین مرگ بیدار می شود و بطور کوتاه و گذرا و موقتی شاهد زندگی دنیوی می شود و نُه نفس دیگر خواب ژرف و شیرین مرگ را ادامه می دهند تا زمان نوبت بیداری شان در دنیاهای خاص و ویژه خویش برسد. تا آن زمان یعنی تا لحظه بسته شدن نطفه در رحم مادر بموازات خواب ژرف و شیرین مرگ از زندگی در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی با کمیت و کیفیت بهشت برین در قالب رویاهای حقیقی و روشن تر از روشنایی روز های دنیوی برخوردار اند بهمراه برآورده شدن کلیه آرزو های نیک هر فردی بدون هیچگونه استثناء و تبعیض .

نام و لقبی است به زبان عربی و به معنای تیره ؛ اسب و شتر سیاه رنگ . Adham نوشتار این نام با حروف لاتین می باشد که به احتمال قوی از سه واژه فارسی ساخته شده است، بصورت A dh am : آ ده ام . پیشوند آ مخفف آغازین
...
[مشاهده متن کامل]
یا ازلی می باشد و ده همان عدد 10 و پسوند ام به معنای هستم یا می باشم. لذا معنای ریشه ای و اصلی و پوشیده و پنهانی این نام عبارت است از : من در آغاز یا ازل ده تا انسان بوده ام و به احتمال قریب به یقین اشاره به من ها یا خودها و یا نفوس دهگانه افراد انسانی دارد. یعنی خانواده های ده عضوی ملکوتی افراد انسانی مشتمل بر پنج آدم و پنج حوای خودی که در نظام احسن آفرینش توسط خداوند در سطح کمال زیبایی و خوبی و هنر و دانایی و توانایی و هم سن و بطور کاملا همزمان آفریده شده اند. لفظ ادهم به احتمال زیاد با کلمه راز آلود اوستایی " خویدوده " مترادف می باشد که مترجمین و مفسرین آنرا اشتباها به ازدواج با محارم معنا نموده اند که در اصل و ریشه به معنای " خود تو ده تایی " می باشد و خود تو اشاره به افراد انسانی دارد.

در ادبیات فارسی کنایه از شب میباشد.
گه آب را آتش برد گهآب آتش را خورد
گه موج دریای عدم بر اسهب و ادهم زند
مراد از اشهب و ادهم در این بیت مولوی شب و روز میباشد.
اسب سیاه تند رو
زرنگ تندو تیز
اسب سیاه

بپرس