ابن شبرمه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اِبْن ِ شُبْرُمه ، یا ابوشبرمه عبدالله بن شبرمة بن طفیل ضبّی (۷۲-۱۴۴ق / ۶۹۱ -۷۶۱م )، قاضی و فقیه کوفی ، از بنی ضبة بن اُّدّ است.
او محدثی ثقه ولی کم حدیث بود. اهل ادب وی را به نکته سنجی و زبان آوری ستوده اند از نحوه زندگیش چنین برمی آید که آمیزش با مردم را بر انزواطلبی و کسب مقام اجتماعی و نزدیکی با حاکمان را بر شورش و همراهی با جریانهای مخالف خلافت وقت ، ترجیح می داد. از جمله برای ازدواج پسرش از ابوایوب موریانی وزیر منصور عباسی ۵۰ هزار درهم گرفت و از عیسی بن موسی والی کوفه درخواست کرد تا او را به قضا نصب کند او پیش از آمدن به کوفه نیز مدتی والی یمن و قاضی بصره بوده است .
قاضی کوفه
در زمان حکومت هشام بن عبدالملک (حک ۱۰۵- ۱۲۵ق / ۷۲۴-۷۴۳م ) از طرف یوسف بن عمر ثقفی از ۱۲۰ تا ۱۲۲ قاضی کوفه بود. در ۱۲۲ق به سجستان رفت و ابن ابی لیلی به جای او نشست . ابن شبرمه احتمالاً اندکی پس از آن نیز در کوفه یا حوالی آن این منصب را به عهده داشته است و شاید تا زمان عیسی بن موسی که در ۱۳۲ق / ۷۵۰م والی کوفه شد، این مقام را حفظ کرده باشد و همچنان در دوران حکومت منصور عباسی (۱۳۶-۱۵۸ق / ۷۵۴-۷۷۵م ) در حالی که عیسی بن موسی ولایت و ابن ابی لیلی (ه م ) قضای شهر کوفه را به عهده داشتند، وی در سواد کوفه به قضا و سایر امور حکومت مشغول بوده است .
رقابت با ابن ابی لیلی
ابن شبرمه شعرهایی طنزآمیز درباره ابن ابی لیلی سروده و در آن ها وی را فاقد صلاحیت قضا دانسته و بر او که یساربن بلال بن احیحة بن جُلاح را پدربزرگ خود خوانده و به آن فخر کرده ، خرده گرفته است احتمالاً انگیزه سرودن این اشعار رقابت وی با ابن ابی لیلی بر سر قضای کوفه بوده است . با اینهمه رابطه نزدیک بین این ۳ تن ، یعنی آن والی و این دو قاضی را نمی توان از نظر دور داشت . اینان گاه شب ها با یکدیگر به گفت و گو می نشستند و عیسی در کارهای مهم سیاسی بدون مشورت این دو تصمیمی نمی گرفت ، تا آن جا که وقتی منصور در ۱۴۷ق / ۷۶۴م عمویش عبدالله ابن علی را نزد عیسی فرستاد تا او را بکشد، عیسی با این دو مشورت کرد، ابن شبرمه او را از این کار بازداشت و گفت این دامی است که منصور برای کشتن تو پهن کرده است . نقشه منصور این بود که هر دو را بکشد و از بیمشان آسوده گردد. چون برادران علی در این باره با منصور گفت و گو کردند، گفت : نزد عیسی است و چون پیش عیسی آمدند، گفت : به فرمان منصور او را کشتم ، بار دیگر وقتی نزد منصور رفتند، او با خشمگین جلوه دادن خود گفت : به انتقام خون عمویم او را قصاص خواهم کرد. چون این مسأله به قاضی ارجاع شد و عیسی حقیقت ماجرا را برملا کرد، منصور گفت خدا مرا بکشد اگر ابن شبرمه را نکشم ، زیرا عیسی را نمی رسد که چنین زیرکیهایی داشته باشد. تاریخ نگاران نوشته اند که از این پس ابن شبرمه پیوسته خود را پنهان می کرد و سرانجام در اختفا جان سپرد. شاید در همین اوان بود که با اندوه و تأثر از پذیرفتن چنین منصبهایی ، به پسر خویش می گفت که پدرت از حلوای ایشان خورد و در هوسهای ایشان افتاد.
نکته مهم در زندگی
...

پیشنهاد کاربران