ابادان
/~AbAdAn/
مترادف ابادان: ( آبادان ) آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور
متضاد ابادان: ( آبادان ) خراب
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: برپا، آباد
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم ترکی
لغت نامه دهخدا
ویران شده دلها بمی آبادان گردد
آباد بر آن دست که پرورد رزآباد.
ابوالمظفر جخج ( ؟ ) ( از فرهنگ اسدی ).
به آب باشد ویران جهان و آبادان.مسعودسعد.
وز تو این باغ نصرت آبادان بشگفتی چو قندهار شود.
مسعودسعد.
و این عالم که بپای بود باعتدال برپای بود و بوی آبادان. ( نوروزنامه ). و جهان آراسته و آبادان بدو [ به آهن ] ست. ( نوروزنامه ). تا جهانیان بدانند که ما نیز در آبادان کردن جهان و مملکت همچنان راغبیم. ( نوروزنامه ). شب و روز در آن اندیشه بودی... تا آنجا شهری بنا کردندی تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی. ( نوروزنامه ). حجاج بهری [ از خانه کعبه را ] بمنجنیق بیران کرده بود و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. ( مجمل التواریخ ). چون کنم خانه گل آبادان
دل من ، اینما تکونوا، خوان.
سنائی.
ملک ویران و گنج آبادان نبود جز طریق بیدادان.
سنائی.
چون نکردی خرابی آبادان بخرابی چه میشوی شادان ؟
اوحدی.
|| توانگر. مرفه : یعقوب بن لیث آنهمه مال و سلاح برگرفت و سپاه را بدان آبادان کرد. ( تاریخ سیستان ). حربی صعب کرد و بسیار کفار کشت و غنائمی بسیار به دست آورد و لشکر آبادان کرد و بسیستان بازآمد. ( تاریخ سیستان ).- امثال :
قرض ، دو خانه آبادان دارد. ( جامعالتمثیل )؛ قرض دائن را از فراخ خرجی بازدارد و مدیون را از دست تنگی رهاند.
کوشا باشید تا آبادان باشید.
|| تندرست. فربه. ساز : چون یک چندی آنجایگاه ببود [ گاو شتربه نام ] در خصب و نعمت روزگار گذاشت و فربه و آبادان گشت. ( کلیله و دمنه ). || خصیب. پرآب وعلف. || مأمون. ایمن : جوابی رسید که خلیفه آل بویه رافرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب : شهر آبادان کشور آبادان . ۲ - مزروع کاشته . ۳ - پر مشحون ممتلی . ۴ - سالم تن درست فربه : ( شتر به فربه و آبادان گشت . ) ( کلیله ) . ۵ - مرفه در رفاه . ۶ - مائ مون ایمن مصون یا آبادان بودن . بصفت آبادان متصف بودن
بندری است در مصب شط العرب موسوم به دماغه گسبه
نام شهر نفتی در جنوب ایران
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
* آبادان کردن: (مصدر متعدی )
۱. آباد کردن ده یا شهر.
۲. آباد ساختن زمین با کشت وکار.
پیشنهاد کاربران
آبادان، روستایی در دهستان آبادان بخش دامن شهرستان ایرانشهر در استان سیستان و بلوچستان ایران است. این روستا، مرکز دهستان آبادان است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۲٬۷۶۳ نفر ( ۶۷۶ خانوار ) بوده است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۲٬۷۶۳ نفر ( ۶۷۶ خانوار ) بوده است.
آبادان :عبادان
ضرب المثلی است به این مضمون:
لیس وراء عبّادان قریة
نظامی در هفت پیکر گوید :
بختم از دور گفت کای نادان
لیسَ قریه وراء عبّادان
و کمال اسمعیل گوید :
صدر عمار و مجد عبادان
... [مشاهده متن کامل]
قریه من وراء عبادان
و همچنین منوچهری دامغانی گوید:
از فراز همت او نیست جای
نیست آنسوتر ز عبّادان دهی
توضیحات منوچهری دامغانی به قلم دبیر سیاقی
ضرب المثلی است به این مضمون:
لیس وراء عبّادان قریة
نظامی در هفت پیکر گوید :
بختم از دور گفت کای نادان
لیسَ قریه وراء عبّادان
و کمال اسمعیل گوید :
صدر عمار و مجد عبادان
... [مشاهده متن کامل]
قریه من وراء عبادان
و همچنین منوچهری دامغانی گوید:
از فراز همت او نیست جای
نیست آنسوتر ز عبّادان دهی
توضیحات منوچهری دامغانی به قلم دبیر سیاقی
آبادان ( خود واژه اش ) ، از دو بخش آباد و ان درست شده است.
ان، پسوندی است که به زاب ( =صفت ) ها می چسبد و هنگامی که می چسبد، واژه های که نمایانگر جایی است را می سازد که ویژگی اش واژه پیشینش است.
پس در اینجا، آبادان=آباد ان است پس برابر جایی است که "آباد" است.
ان، پسوندی است که به زاب ( =صفت ) ها می چسبد و هنگامی که می چسبد، واژه های که نمایانگر جایی است را می سازد که ویژگی اش واژه پیشینش است.
پس در اینجا، آبادان=آباد ان است پس برابر جایی است که "آباد" است.
واژه آبادان
معادل ابجد 59
تعداد حروف 6
تلفظ 'ābādān
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: āpātān، مقابلِ ویران]
مختصات ( ص مر. )
آواشناسی 'AbAdAn
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
... [مشاهده متن کامل]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
معادل ابجد 59
تعداد حروف 6
تلفظ 'ābādān
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: āpātān، مقابلِ ویران]
مختصات ( ص مر. )
آواشناسی 'AbAdAn
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
... [مشاهده متن کامل]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
معمر
ریشهٔ ی واژه آبادان ازنام آبادان به واژه پهلوی اوپاتان می رسیم که به معنی �محلی برای پاسداری و نگهبانی از آب� رسید و بطلمیوس، پدر جغرافیای یونان، نام �آرپفانا� و �آپفادانا� را برای آبادان به کار می برد. واژهٔ �عَبّادان�، که در دوره های اخیر به آبادان استناد می شد، معرّب همان واژه است. مارکیانوس، جغرافی دان سدهٔ ۴ میلادی نیز آن را به صورت �آپفادانا� ( Apphadana ) آورده است.
... [مشاهده متن کامل]
منبع.
دانشنامه ایران، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، ص۲۶.
... [مشاهده متن کامل]
منبع.
دانشنامه ایران، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، ص۲۶.
واژه آبادان صد در صد پارسی است. چون آباد اسم پسرانه اصیل ایرانی است. این واژه صد در صد پارسی است که از واژه گانی است که وارد زبان ترکی شداست.
ابادان معنی شهری کم اب
رود بهمن شیر از دو ایل بهمئی و شیرالی گرفته شده که بهمئی و شیرالی ایلی چادر نشین بوده و در اطراف این رود همیشه چادر میزدند و در تابستان به مناطق سردسیر میرفتن بهمئی و شیرالی هر دو برادر بود و در آن زمان
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
طایفه ای شده بودن والان بهمئی ها در شهر رامهرمز بهبهان امیدیه باغملک و غرب کهگیلویه شهرستان لیکک و دهدشت و لنده و ایل شیرالی در رامهرمز و بخشیشون به شوش مهاجرت کردن و هستن ودر کنار بهمن شیر بودن که این رود شد بهمن شیر بهمنی ایله بهمئیه و شیر ایل شیرالیه البته بهمئی شیرالی و طیبی و یوسفی و خدری برادرن و بهمئی و شیرالی اطراف این رود بودن والان یکجا نشین شدن وبخشخیلی کمی از ایل بهمئی کوچ نشینن که اونا هم دارن یکجا نشین میشن
اصلاح کنید لطفا : نام شهری بی اب بدون اب و هوای مساعد بدون هیچ گونه امکاناتی ولی دارای نفت در جنوب ایران