تا او ز نقش چهره خود پرده برگرفت
ما نقش دیگران ز ورق میکنیم گشت.
اوحدی مراغه ای ( از آنندراج ).
بسی گناه کبیر و صغیر کردم گشت که نز کبیر خطر بود و نزصغیر مرا .
سوزنی ( از آنندراج ).
گشت. [ گ َ ] ( مص مرخم ، اِمص ) قیاس کنید با کردی گَشت ( تفریح ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). سیر و گشت. ( برهان ). سیر و گردیدن. ( غیاث ). مشی و سیر و گردش. ( ناظم الاطباء ). گشت زمان. صرف دهر. طواف. طوف :
به وصال اندر ایمن بدم از گشت زمان
تا فراق آمد بگرفتم چون بر خفجا.
آغاجی.
نه گشت زمانه بفرسایدش نه این رنج و تیمار بگزایدش.
فردوسی.
ز گشت دلیران بر آن دشت جنگ چو شب گشت آوردگه تار و تنگ.
فردوسی.
هم آن شد سوی این بلند آسمان که آگه نبود او ز گشت زمان.
فردوسی.
گرد سریر اوست همه گشت آفتاب سوی سریر اوست همه چشم آسمان.
فرخی.
کردشاها مهرگان از دست گشت روزگارباغ را کوته دو دست از دامن فروردجان.
ضمیری.
گرچه از گشت روزگار جهان در صدف دیر مانده دُرّ یتیم.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).
زمانه و گشت فلک به فرمان ایزد... چنین بسیار کرده است. ( تاریخ بیهقی ).همان است گیتی و یزدان همان
دگرگونه مائیم و گشت زمان.
اسدی.
دگر گفت کز گشت چرخیم شادکه بر ما دگر کام شادی گشاد.
اسدی.
دیگرت گشته ست حال تن ز گشت روزگارهمچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی.
ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 431 ).
چون در جهان نگه نکنی چون است کز گشت چرخ دشت چو گردون است.
ناصرخسرو.
خجسته نصرت دین آنکه همچنو فرزندزمین نزاد ز گشت فلک به هیچ زمین.
سوزنی.
از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک هرگز سراب پر نکند قربه سقا.
خاقانی.
از گشت چرخ کار بسامان نیافتم وز دور دهر عمر تن آسان نیافتم.
خاقانی.
ببین تا چه دید او ز گشت جهان تو نیز آن مکن تا نبینی همان.بیشتر بخوانید ...