معتمد
/mo~tamed/
مترادف معتمد: استوار، استوان، امین، بااعتبار، درستکار، موتمن، متکی، محرم، مستند، مطمئن، معتبر، موثق، واثق
متضاد معتمد: غیرمعتمد، ناموثق
برابر پارسی: درستکار
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: اعتماد کننده، مورد اعتماد، ( اَعلام ) لقب ابوالعباس احمد، خلیفه ی عباسی [، قمری] که در زمان او قدرت در دست برادرش موفق بود، در آن دوران یعقوب لیث طاهریان را برانداخت ولی خود در لشکر کشی به بغداد ناکام ماند و قیام زنگیان هم سرکوب شد، ( در اعلام ) ابوالعباس احمدبن جعفرالمعتمد علی الله پانزدهمین خلیفه ی عباسی، نام یکی از خلفای عباسی که همزمان با لیث صفاری بوده است
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
هیچ دل از حرص و حسد پاک نیست
معتمدی بر سر این خاک نیست.
نظامی.
بعداز آن پرسید امنا و معتمدان شما کیستند. ( جهانگشای جوینی ). از روی بی حرمتی واذلال بدیشان تعلقی نمی ساختند و مطالبت مال از معتمدان آن قوم می رفت. ( جهانگشای جوینی ). ملک زاده را بر حال تباه او رحمت آمد خلعت و نعمت داد و معتمدی با وی بفرستاد تا به شهر خویشش رسانیدند. ( گلستان ). || تکیه کرده شده. ( ناظم الاطباء ). مُعَوَّل. ( منتهی الارب ). سَنَد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
( اسم ) اعتماد کننده بر کسی جمع : معتمدین
فرهنگ معین
(مُ تَ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) اعتمادکننده .
فرهنگ عمید
۲. کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده.
دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] پانزدهمین خلیفه عباسی “ابوالعباس احمدبن متوکل” ملقب به «المعتمد باالله» در سال 231 هـ.ق از ام ولدی به نام «فتیان» متولد شد.
محققان، عصر دوم عباسی (که از سال 232 هـ.ق آغاز می شود و تا سال 334 هـ. ادامه می یابد) را دوران ضعف خلافت عباسی و از بین رفتن تدریجی هیبت آن می دانند.در این زمان با نفوذ ترکان در دستگاه حکومتی و در اختیار گرفتن امور قدرت خلفا به شدت کاهش یافت. حکومتهای مستقلی از بدنه خلافت جدا شدند، آل بویه در فارس و اصفهان و جبال، حمدانیان در موصل و حلب، “محمدبن طفج” (اخشیه) در مصر و شام و “نضربن احمد سامانی” بر خراسان حاکم شدند. در نتیجه وسعت خلافت کاهش یافت.اما خلافت در فاصله سالهای 256 تا 295 هـ.ق یعنی دوران خلافت “معتمد”، “معتضد” و “مکتفی”، بخش مهمی از قدرتش را بازیافت. این دوره را «دوران بیداری خلافت» نام نهاده اند.
وی در سال 256 هجری به خلافت رسید.و تا سال 279 هـ. امر حکومت را بر عهده داشت. در خصوص بیعت با وی در منابع آمده است: «دوران “مهتدی” (پدر معتمد)، ترکان تسلط شدیدی بر حکومت داشتند. "مهتدی" تصمیم گرفت، برای رهایی از دست آنان، فرماندهان آنها را به وسیله یکدیگر سرکوب کند. اما تلاش وی شکست خورد و ترکان برای رهایی از دست او هم صدا شدند، "مهتدی" را به قتل رساندند و با "ابوالعباس احمدبن متوکل" بیعت کردند و او را «معتمد» لقب دادند."طبری" زمان بیعت با "معتمد" را یک جا روز سه شنبه 13 ماه رجب سال 256 هـ. و در جای دیگر روز سه شنبه 14 روز مانده از رجب همان سالذکر کرده است. دوره نسبتاً طولانی خلافت "معتمد"، نشان از ثبات و قدرت نسبی خلافت عباسی در این دوره دارد. طراوتی که به قول "حمدالله مستوفی" در دوران خلافت معتمد پیدا شد، مدیون کیاست و تدابیر برادر خلیفه "احمدبن متوکل" (موفق) بوده است. "معتمد" پس از قدرت گیری، امر اداره لشکر و امر ولایت بر مناطق مهمی چون کوفه، مکه و مدینه، یمن، بغداد، بصره، اهواز، فارس و... را به برادرش موفق واگذار کرد.
پس از مرگ مهتدی ترک ها معتمد را که در قصر محبوس بود به خلافت انتخاب کردند، او مدتی بعد ولیعهدی را به فرزند خود جعفر داد و لقب او را مفوض کرد و برادر را از پس او ولیعهد کرد و موفق لقب داد و قلمرو دولت عباسی را میان پسر و برادر تقسیم کرد. ولایت های شرقی را به موفق داد و ولایت های غربی را به مفوض تسلیم کرد و موسی بن بغا را بدو پیوست و ولایت مصر و افریقیه و شام و جزیره و موصل و ارمنستان و جز آن را خاص وی کرد که بنام مفوض حکومت کند و موسی بن عبیدالله را دبیر وی کرد و مقرر داشت تا موفق و مفوض هر یک به ناحیه خویش پردازند و در کار هم دخالت نکنند و خرج قلمرو خویش را از خراج آن بدهند
معتمد دستور داد تا نامه بیعت را بنوشتند و در کعبه آویختند ولی موفق از این کار خوشدل نشد که ضمیرش با برادر صاف نبود و او را لایق خلافت نمی شمرد و چون ولیعهدی را پیش از او به فرزند خویش داد کینه او بزرگ شد و چون نفوذش بیفزود دولت وضعی عجیب پیدا کرد، معتمد و برادرش موفق خلافت را به شرکت داشتند خطبه و سکه و عنوان امیرمؤمنان از معتمد بود و امر و نهی و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران را موفق می کرد و معتمد به هوسهای خود سرگرم بود.
سیوطی گوید: «معتمد به لهو و هوس فرو رفته بود و از کار رعیت غافل بود، مردم از او بیزار شدند و محبت موفق را بدل گرفتند».
موسی بن بغا سردار ترک در دولت معتمد نفوذی عجیب داشت. وی فرزند بغای بزرگ بود که به دوران معتصم به صف فرماندهان سپاه درآمد و در پیکارها از خلافت دفاع کرد و شایستگی بسیار نمود و کارش بالا گرفت و با خاندان خلافت وصلت کرد و پسرش چنان که طبری گوید پسر خاله متوکل بود.
موسی زندگانی را از سپاهی گری آغاز کرد و پیش همی رفت تا به صف سرداران درآمد و در آن فتنه ها که ترکان بر ضد خلیفگان می کردند، نقش عمده داشت گاه از خلافت دفاع می کرد و زمانی با توطئه گران بر ضد خلیفه همدست می شد و گاه نیز از طرف خلیفه به فرونشاندن شورش ها مامور می شد و چون معتمد بخلافت رسید با ترکان و بخصوص سردارشان، موسی راه ملایمت پیش گرفت و او را بنواخت و اکرام کرد و به سال 259 بجنگ سالار زنگان فرستاد و او را تا بیرون سامره بدرقه کرد و خلعت داد و چون ولیعهدی را به فرزند خویش داد موسی را بدو پیوست و در حقیقت وی دست راست مفوض و موفق بود تا به سال 264 که مرگش در رسید.
محققان، عصر دوم عباسی (که از سال 232 هـ.ق آغاز می شود و تا سال 334 هـ. ادامه می یابد) را دوران ضعف خلافت عباسی و از بین رفتن تدریجی هیبت آن می دانند.در این زمان با نفوذ ترکان در دستگاه حکومتی و در اختیار گرفتن امور قدرت خلفا به شدت کاهش یافت. حکومتهای مستقلی از بدنه خلافت جدا شدند، آل بویه در فارس و اصفهان و جبال، حمدانیان در موصل و حلب، “محمدبن طفج” (اخشیه) در مصر و شام و “نضربن احمد سامانی” بر خراسان حاکم شدند. در نتیجه وسعت خلافت کاهش یافت.اما خلافت در فاصله سالهای 256 تا 295 هـ.ق یعنی دوران خلافت “معتمد”، “معتضد” و “مکتفی”، بخش مهمی از قدرتش را بازیافت. این دوره را «دوران بیداری خلافت» نام نهاده اند.
وی در سال 256 هجری به خلافت رسید.و تا سال 279 هـ. امر حکومت را بر عهده داشت. در خصوص بیعت با وی در منابع آمده است: «دوران “مهتدی” (پدر معتمد)، ترکان تسلط شدیدی بر حکومت داشتند. "مهتدی" تصمیم گرفت، برای رهایی از دست آنان، فرماندهان آنها را به وسیله یکدیگر سرکوب کند. اما تلاش وی شکست خورد و ترکان برای رهایی از دست او هم صدا شدند، "مهتدی" را به قتل رساندند و با "ابوالعباس احمدبن متوکل" بیعت کردند و او را «معتمد» لقب دادند."طبری" زمان بیعت با "معتمد" را یک جا روز سه شنبه 13 ماه رجب سال 256 هـ. و در جای دیگر روز سه شنبه 14 روز مانده از رجب همان سالذکر کرده است. دوره نسبتاً طولانی خلافت "معتمد"، نشان از ثبات و قدرت نسبی خلافت عباسی در این دوره دارد. طراوتی که به قول "حمدالله مستوفی" در دوران خلافت معتمد پیدا شد، مدیون کیاست و تدابیر برادر خلیفه "احمدبن متوکل" (موفق) بوده است. "معتمد" پس از قدرت گیری، امر اداره لشکر و امر ولایت بر مناطق مهمی چون کوفه، مکه و مدینه، یمن، بغداد، بصره، اهواز، فارس و... را به برادرش موفق واگذار کرد.
پس از مرگ مهتدی ترک ها معتمد را که در قصر محبوس بود به خلافت انتخاب کردند، او مدتی بعد ولیعهدی را به فرزند خود جعفر داد و لقب او را مفوض کرد و برادر را از پس او ولیعهد کرد و موفق لقب داد و قلمرو دولت عباسی را میان پسر و برادر تقسیم کرد. ولایت های شرقی را به موفق داد و ولایت های غربی را به مفوض تسلیم کرد و موسی بن بغا را بدو پیوست و ولایت مصر و افریقیه و شام و جزیره و موصل و ارمنستان و جز آن را خاص وی کرد که بنام مفوض حکومت کند و موسی بن عبیدالله را دبیر وی کرد و مقرر داشت تا موفق و مفوض هر یک به ناحیه خویش پردازند و در کار هم دخالت نکنند و خرج قلمرو خویش را از خراج آن بدهند
معتمد دستور داد تا نامه بیعت را بنوشتند و در کعبه آویختند ولی موفق از این کار خوشدل نشد که ضمیرش با برادر صاف نبود و او را لایق خلافت نمی شمرد و چون ولیعهدی را پیش از او به فرزند خویش داد کینه او بزرگ شد و چون نفوذش بیفزود دولت وضعی عجیب پیدا کرد، معتمد و برادرش موفق خلافت را به شرکت داشتند خطبه و سکه و عنوان امیرمؤمنان از معتمد بود و امر و نهی و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران را موفق می کرد و معتمد به هوسهای خود سرگرم بود.
سیوطی گوید: «معتمد به لهو و هوس فرو رفته بود و از کار رعیت غافل بود، مردم از او بیزار شدند و محبت موفق را بدل گرفتند».
موسی بن بغا سردار ترک در دولت معتمد نفوذی عجیب داشت. وی فرزند بغای بزرگ بود که به دوران معتصم به صف فرماندهان سپاه درآمد و در پیکارها از خلافت دفاع کرد و شایستگی بسیار نمود و کارش بالا گرفت و با خاندان خلافت وصلت کرد و پسرش چنان که طبری گوید پسر خاله متوکل بود.
موسی زندگانی را از سپاهی گری آغاز کرد و پیش همی رفت تا به صف سرداران درآمد و در آن فتنه ها که ترکان بر ضد خلیفگان می کردند، نقش عمده داشت گاه از خلافت دفاع می کرد و زمانی با توطئه گران بر ضد خلیفه همدست می شد و گاه نیز از طرف خلیفه به فرونشاندن شورش ها مامور می شد و چون معتمد بخلافت رسید با ترکان و بخصوص سردارشان، موسی راه ملایمت پیش گرفت و او را بنواخت و اکرام کرد و به سال 259 بجنگ سالار زنگان فرستاد و او را تا بیرون سامره بدرقه کرد و خلعت داد و چون ولیعهدی را به فرزند خویش داد موسی را بدو پیوست و در حقیقت وی دست راست مفوض و موفق بود تا به سال 264 که مرگش در رسید.
wikiahlb: معتمد
دانشنامه عمومی
معتمد (خلیفه). ابوالعباس محمد معتمد یا احمد معتمد علی الله پانزدهمین خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۲۵۶ تا ۲۷۹ هجری قمری ( سال ۸۷۰ تا ۸۹۲ میلادی ) در سرزمین های اسلامی فرمان راند. او پسر بزرگ متوکل بود که هنوز زنده بود؛ وی ۲۳ سال خلافت کرد. در زمان وی، سردار ترک، موسی بن بغا نفوذ بسیاری در حکومت یافت. معتمد، در این زمان در امور سیاسی دخالت نمی کرد، قدرت در امور برای امر و نهی؛ و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران و دخل و خرج مملکت و حتی مرگ و زندگی سران و عوام خلافت در اختیار برادرش موفق بود؛ که وفاداری بی بدیل همه ارتشیان را داشت. معتمد تنها عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین را داشت و به نام وی خطبه گفته می شد و سکه زده می شد، هر چند برادرش موفق در خطبه و سکه هم شریک وی شد. سرانجام معتمد از دستیابی بیش از حد اقتدار خود توسط برادر قدرتمندش موفق خسته شده و پس از یک تلاش بی نتیجه برای فرار به مناطق تحت کنترل احمد بن تولون در اواخر سال ۸۸۲، اقتدار معتمد بسیار بیشتر محدود شد و توسط برادرش در حبس خانگی قرار گرفت. در سال ۸۹۱، هنگامی که موفق درگذشت، وفاداران به او تلاش کردند تا قدرت را به خلیفه باز گردانند، اما به سرعت توسط معتضد، پسر موفق، که قدرت پدر را به عهده گرفت، فائق آمد. هنگامی که معتمد در سال ۸۹۲ درگذشت، معتضد جانشین وی به عنوان خلیفه شد و خلافت را بدست آورد. رویدادهای سلطنت وی شامل: شورش سالار زنگیان؛ و همچنین بالا رفتن کار اسماعیلیان بود. معتمد، خود به کار دین علاقه مند بود؛ در زمان وی صحیح بخاری و صحیح مسلم و ترمذی و سنن ابن ماجه تدوین شدند؛ او بعد از مرگ در سال ۸۹۲ در سامرا به خاک سپرده شد.
معتمد عباسی خلیفه ای است که حسن عسکری، امام یازدهم شیعیان، را مسموم کرد و باعث مرگ او شد. در این خصوص باقر شریف قریشی می نویسد: «امام حسن عسکری را نزد معتمد عباسی بردند. در حالی که وی ازاینکه مردم به آن حضرت احترام می گذاشتند خشمگین بود؛ لذا تصمیم گرفت وی را از بین ببرد؛ بنابراین زهر کشنده ای به امام یازدهم داد و آن حضرت بر اثر آن زهر از دنیا رفت»». [ ۱]


این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفمعتمد عباسی خلیفه ای است که حسن عسکری، امام یازدهم شیعیان، را مسموم کرد و باعث مرگ او شد. در این خصوص باقر شریف قریشی می نویسد: «امام حسن عسکری را نزد معتمد عباسی بردند. در حالی که وی ازاینکه مردم به آن حضرت احترام می گذاشتند خشمگین بود؛ لذا تصمیم گرفت وی را از بین ببرد؛ بنابراین زهر کشنده ای به امام یازدهم داد و آن حضرت بر اثر آن زهر از دنیا رفت»». [ ۱]



wiki: معتمد (خلیفه)
مترادف ها
راز دار، موثق، معتبر، قابل اعتماد، موتمن، قابل اطمینان، معتمد، قابل اتکا، مورد اطمینان
امانتی، ثابت، اعتمادی، وابسته به امین ترکه، معتمد
اطمینان، اعتماد، معتمد
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خدمت جناب مائده عرض شود که شما از دیسه های نادرست این واژگان بهره برداری کرده اید، پیش از بکارگیری واژگان پارسی میانه در زبان کنونی مان، بایسته است که دیسه های واژگان را به صورت کنونی خود دراورید، تا به هماهنگی و سازگاری واژگان زبان پارسی زیانی نرسانید. شما از ریخت هایی استفاده کرده اید که در اوایل صده ی یکم تا سوم میلادی رایج بوده اند ، اما به گذشت زمان دچار فرگشت آوایی شده و حتی در اواخر دوران ساسانی نیز کاملا متفاوت بودند. خواهشمندم از منابع ای که بنده در زیر نام بردم بهره برداری کنید و کمی به ریخت های واژگانی که در ان منابع امده بنگرید، انها ریخت هایی بوده اند که در اواخر امپراطوری ساسانی بکار می رفتند، و ما حتی از انها نمی توانیم استفاده کنیم، زیرا که باید انها را به ریخت کنونی دراوریم و سپس می توانیم انها را بکار بریم. لطفا پیش از پرداختن به چنین کاری کمی درباره ی ریخت های واژگان پارسی نو پارسی میانه پژوهش کنید تا بتوانید به درستی این کار را انجام دهید. ضمنا برخی از واژگانی که شما ذکر کرده اید معنای 'معتمد' نمی دهند و معانی درست انها در منابع زیر ذکر شده.
... [مشاهده متن کامل]
مبنع:
A Concise Pahlavi Dictionary by D. N Mackenzie
Parsig Database
... [مشاهده متن کامل]
مبنع:
در پارسی میانه واژه ی' اَبستان'، 'اَبستام' بمعنای معتمد، مطمئن، پشتگرم، و صفت 'اَبستانی'، 'اَبستامی' بمعنای 'اعتماد، پشتگرمی، اطمینان' بکار می رفته اند، و بر خلاف پندار بسیاری از پارسی زبانان، این واژگان به دست فراموشی سپرده نشده اند، بلکه در ادبیات پارسی نو به صورت 'وستام' و 'وستامی' دیده می شوند. این وژگان در متن 'قران قدس' که ترجمه ای ست از قران کریم به زبان پارسی، نیز بکار رفته اند. از این رو بنده پیشنهاد می کنم که واژه ی 'وستام' را به عنوان مترادف 'معتمد، مطمئن، پشتگرم'، و 'وستامی' را به عنوان هم چم 'اعتماد، اطمینان، پشتگرمی' بکار بریم
... [مشاهده متن کامل]
شوربختانه بسیاری از واژگان کهن پارسی که از پارسی میانه به پارسی نو رسیده، اما کمتر بکار می روند، در لغت نامه ی دهخدا، و همچنین در نبی های ( کتاب های ) سره نویسی و سره گویی نیامده اند، یا با دیسه های نادرست خود دیده می شوند . از این رو بنده و دیگران می کوشیم که پارسی زبانان را از وجود این گونه واژگان اگاه کنیم تا توان بیان شان در زبان پارسی افزایش یابد و دامنه ی لغاتی که می شناسند و بکار برند گسترده تر شود. شایان گفتن است که احیا کردن این گونه واژگان و بکارگیری انها کاری بهتر و شایسته تر از واژه سازی است، زیرا اگر همه ی ما به واژه سازی بپردازیم، هیچ هنجار و معیاری باقی نمی ماند و همه واژگان مختلفی بکار می برند و زبان پارسی آشفته و پریشان می شود. اما واژگان کهن پارسی مشخص هستند و می توان انها را در لغت نامه ها و متون پارسی میانه، و نیز برخی متون پارسی نو مانند 'قرانِ قُدس' یافت.
خدمت جناب مائده عرض شود که شما از دیسه های نادرست این واژگان بهره برداری کرده اید، پیش از بکارگیری واژگان پارسی میانه در زبان کنونی مان، بایسته است که دیسه های واژگان را به صورت کنونی خود دراوریم، تا به هماهنگی و سازگاری واژگان زبان پارسی زیانی نرسانیم. شما از ریخت هایی استفاده کرده اید که در اوایل هزاره ی یکم تا سوم میلادی رایج بوده اند، اما به گذشت زمان دچار فرگشت آوایی شده و حتی در اواخر دوران ساسانی نیز کاملا متفاوت بودند. خواهشمندم از منابع ای که بنده در زیر نام بردم بهره برداری کنید و کمی به ریخت های واژگانی که در ان منابع امده بنگرید، انها ریخت هایی بوده اند که در اواخر امپراطوری ساسانی بکار می رفتند، و ما حتی از انها نمی توانیم استفاده کنیم، زیرا که باید انها را به ریخت کنونی دراوریم و سپس می توانیم انها را بکار بریم. لطفا پیش از پرداختن به چنین کاری کمی درباره ی ریخت های واژگان پارسی نو پارسی میانه پژوهش کنید تا بتوانید به درستی این کار را انجام دهید. ضمنا برخی از واژگانی که شما ذکر کرده اید معنای 'معتمد' نمی دهند و معانی درست انها در منابع زیر ذکر شده.
نمونه از کاربرد 'ابستان' در پارسی میانه:
ud har rōz *abar bāmdād dō kafčag pad kafčag ī abestān yazadān ō dahān abgandan ud āb [ī] *čē šāyēd kardan az pas xwardan pas abēgumānīhā hunsand būdan čē pad tan ud ruwān abēr sūdōmandtar. ( Jamasp - Asana, 1913, p. 154 )
ترجمه: و هر روز در بامداد دو کفچه، با کفچه اعتماد [به] ایزدان به دهان افکندن، و آبِ �چه می توان کرد� از پس [آن] خوردن، پس بی گمان [بیمار ناخرسند] خرسند خواهد شد، زیرا برای تن و روان بسیار سودمندتر [است]. ( گشتاسب و حاجی پور، 1398 )
ترجمه ی انگلیسی: and every day, just at daybreak raise two spoonfuls to the mouth, with trust in God and add the proper amount of water and consume it. Then you will be happy without entertaining doubt, which is profitable for body and soul. ( Ichaporia, 2001, pp. 755 - 756 )
منابع:
A Concise Pahlavi Dictionary by D. N Mackenzie
Parsig Database
... [مشاهده متن کامل]
شوربختانه بسیاری از واژگان کهن پارسی که از پارسی میانه به پارسی نو رسیده، اما کمتر بکار می روند، در لغت نامه ی دهخدا، و همچنین در نبی های ( کتاب های ) سره نویسی و سره گویی نیامده اند، یا با دیسه های نادرست خود دیده می شوند . از این رو بنده و دیگران می کوشیم که پارسی زبانان را از وجود این گونه واژگان اگاه کنیم تا توان بیان شان در زبان پارسی افزایش یابد و دامنه ی لغاتی که می شناسند و بکار برند گسترده تر شود. شایان گفتن است که احیا کردن این گونه واژگان و بکارگیری انها کاری بهتر و شایسته تر از واژه سازی است، زیرا اگر همه ی ما به واژه سازی بپردازیم، هیچ هنجار و معیاری باقی نمی ماند و همه واژگان مختلفی بکار می برند و زبان پارسی آشفته و پریشان می شود. اما واژگان کهن پارسی مشخص هستند و می توان انها را در لغت نامه ها و متون پارسی میانه، و نیز برخی متون پارسی نو مانند 'قرانِ قُدس' یافت.
خدمت جناب مائده عرض شود که شما از دیسه های نادرست این واژگان بهره برداری کرده اید، پیش از بکارگیری واژگان پارسی میانه در زبان کنونی مان، بایسته است که دیسه های واژگان را به صورت کنونی خود دراوریم، تا به هماهنگی و سازگاری واژگان زبان پارسی زیانی نرسانیم. شما از ریخت هایی استفاده کرده اید که در اوایل هزاره ی یکم تا سوم میلادی رایج بوده اند، اما به گذشت زمان دچار فرگشت آوایی شده و حتی در اواخر دوران ساسانی نیز کاملا متفاوت بودند. خواهشمندم از منابع ای که بنده در زیر نام بردم بهره برداری کنید و کمی به ریخت های واژگانی که در ان منابع امده بنگرید، انها ریخت هایی بوده اند که در اواخر امپراطوری ساسانی بکار می رفتند، و ما حتی از انها نمی توانیم استفاده کنیم، زیرا که باید انها را به ریخت کنونی دراوریم و سپس می توانیم انها را بکار بریم. لطفا پیش از پرداختن به چنین کاری کمی درباره ی ریخت های واژگان پارسی نو پارسی میانه پژوهش کنید تا بتوانید به درستی این کار را انجام دهید. ضمنا برخی از واژگانی که شما ذکر کرده اید معنای 'معتمد' نمی دهند و معانی درست انها در منابع زیر ذکر شده.
نمونه از کاربرد 'ابستان' در پارسی میانه:
ud har rōz *abar bāmdād dō kafčag pad kafčag ī abestān yazadān ō dahān abgandan ud āb [ī] *čē šāyēd kardan az pas xwardan pas abēgumānīhā hunsand būdan čē pad tan ud ruwān abēr sūdōmandtar. ( Jamasp - Asana, 1913, p. 154 )
ترجمه: و هر روز در بامداد دو کفچه، با کفچه اعتماد [به] ایزدان به دهان افکندن، و آبِ �چه می توان کرد� از پس [آن] خوردن، پس بی گمان [بیمار ناخرسند] خرسند خواهد شد، زیرا برای تن و روان بسیار سودمندتر [است]. ( گشتاسب و حاجی پور، 1398 )
ترجمه ی انگلیسی: and every day, just at daybreak raise two spoonfuls to the mouth, with trust in God and add the proper amount of water and consume it. Then you will be happy without entertaining doubt, which is profitable for body and soul. ( Ichaporia, 2001, pp. 755 - 756 )
منابع:
روراست، اوسپاریک
واژه معتمد
معادل ابجد 554
تعداد حروف 5
تلفظ mo'tame ( a ) d
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی: متعمَد]
مختصات ( مُ تَ مِ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی mo'tamed
الگوی تکیه WWS
... [مشاهده متن کامل]
شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد 554
تعداد حروف 5
تلفظ mo'tame ( a ) d
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی: متعمَد]
مختصات ( مُ تَ مِ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی mo'tamed
الگوی تکیه WWS
... [مشاهده متن کامل]
شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
قابل اعتماد
اهل حل و عقد. [ اَل ِ ح َل ْ ل ُ ع َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معتمد مردمان . کسانی که سررشته ٔ کاری را در دست دارند. کسانی که زمام کار بدست آنهاست : فلان کس اهل حل و عقد است .
در پارسی " خست ، اپستامیک" در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
رازشگر
این واژه تازى ( اربى ) است و برابر پارسى آن اینهاست: اُسْتَوان Ostavan ( پهلوى: معتمد، موثق، امین، مطمئن ) ، اُستیک Ostik ( پهلوى: معتمد ، محرم ، رازدار ) ، خُست Xost ( معتمد ، مطمئن، مورد اعتماد ) ، ماتَکْوَر Matakvar ( پهلوى: معتمد ، موثق و . . . ) ، اَویزند Avizand ( پهلوى:
... [مشاهده متن کامل]
معتمد، مورد اعتماد، مطمئن ) ، سِجْرونته Sejrunte ( پهلوى :سجرونتگ : معتمد، مورد اعتماد/اطمینان ) ، سِجْرونیک Sejrunik ( پهلوى: اعتمادشده، معتمد، مطمئن ) ، وابریگانVabarigan ( پهلوى: قابل اعتماد ، معتمد ، معتبر ) ، اَوِسپاریکAvesparik ( پهلوى: مورد اعتماد و اطمینان )
، اَپَستامیک Apastamik ( پهلوى: قابل اعتماد ، مورد اطمینان و اتکا ، معتمد )
... [مشاهده متن کامل]
معتمد، مورد اعتماد، مطمئن ) ، سِجْرونته Sejrunte ( پهلوى :سجرونتگ : معتمد، مورد اعتماد/اطمینان ) ، سِجْرونیک Sejrunik ( پهلوى: اعتمادشده، معتمد، مطمئن ) ، وابریگانVabarigan ( پهلوى: قابل اعتماد ، معتمد ، معتبر ) ، اَوِسپاریکAvesparik ( پهلوى: مورد اعتماد و اطمینان )
، اَپَستامیک Apastamik ( پهلوى: قابل اعتماد ، مورد اطمینان و اتکا ، معتمد )