مسعود
/mas~ud/
مترادف مسعود: خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، مبارک، خجسته، میمون، همایون
متضاد مسعود: نامیمون، نامبارک
برابر پارسی: نیکبخت، همایون، فرخنده

فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
اسم: مسعود (پسر) (عربی) (تلفظ: maseud) (فارسی: مسعود) (انگلیسی: maseud)
معنی: نیک بخت، خجسته، مبارک، سعادتمند، ( اَعلام ) ) نام سه تن از شاهان سلسله ی غزنوی، مسعود غزنوی: شاه [، قمری]، که برادرش محمّد ابن محمود را زندانی کرد، در زمان او سلجوقیان به خراسان تاختند و طغرل او را شکست داد، در نتیجه سربازانش بر او شوریدند، او را کشتند و برادرش را به شاهی برداشتند، مسعود دوم: شاه [هجری] طفل شش ماهه ی مودود غزنوی، که درباریان پس از مرگ مودود او را به سلطنت برداشتند ولی چند روز بعد عمویش را با او در سلطنت شریک ساختند، که آن هم دوامی نیافت، مسعود سوم: شاه [، شوهر خواهر سلطان سنجر، ) نام دو تن از شاهان سلجوقی روم، مسعود اول: شاه [، مسعود دوم: شاه [، او در سال از سوی اباقاخان حکومت سیواس، ارزنجان و برخی شهرهای آسیای صغیر را داشت و ظاهراً پس از خلع برادرزاده اش کیقباد سوم [در سال ]، دوباره چهار سال دیگر حکومت کرد، ) مسعود، غیاث الدین: شاه سلجوقی عراق، کردستان و آذربایجان [، نام پسر سلطان محمد غزنوی، نام شاعر معروف قرن پنجم، مسعود سعد سلمان
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی
معنی: نیک بخت، خجسته، مبارک، سعادتمند، ( اَعلام ) ) نام سه تن از شاهان سلسله ی غزنوی، مسعود غزنوی: شاه [، قمری]، که برادرش محمّد ابن محمود را زندانی کرد، در زمان او سلجوقیان به خراسان تاختند و طغرل او را شکست داد، در نتیجه سربازانش بر او شوریدند، او را کشتند و برادرش را به شاهی برداشتند، مسعود دوم: شاه [هجری] طفل شش ماهه ی مودود غزنوی، که درباریان پس از مرگ مودود او را به سلطنت برداشتند ولی چند روز بعد عمویش را با او در سلطنت شریک ساختند، که آن هم دوامی نیافت، مسعود سوم: شاه [، شوهر خواهر سلطان سنجر، ) نام دو تن از شاهان سلجوقی روم، مسعود اول: شاه [، مسعود دوم: شاه [، او در سال از سوی اباقاخان حکومت سیواس، ارزنجان و برخی شهرهای آسیای صغیر را داشت و ظاهراً پس از خلع برادرزاده اش کیقباد سوم [در سال ]، دوباره چهار سال دیگر حکومت کرد، ) مسعود، غیاث الدین: شاه سلجوقی عراق، کردستان و آذربایجان [، نام پسر سلطان محمد غزنوی، نام شاعر معروف قرن پنجم، مسعود سعد سلمان
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
مسعود. [ م َ ] ( ع ص ) ضد شقی. نیکبخت شده و نیکبخت ( و آن از فعل سُعِد و نیز أسعد می تواند باشد ). ج ، مَساعید. ( از اقرب الموارد ). میمون و مبارک. ( آنندراج ). نیک بخت. ( دهار ). سعادتمند. خجسته. فیروز. فرخنده. نیک اختر. نکواختر. سعید. خوشبخت. خوش اقبال. بختور. مجدود. سعد. فرخ. فرخنده. نیک. خوش. همایون :
جهان روشن از تاج محمود باد
همه روزگارانْش ْمسعود باد.
طایر میمون فراز تخت تو طایر شود.
طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.
نه کس را بود بخت مسعود او
نه فرزند چون میر محمود او.
درمرادش درست پیمان باد.
زآن نام فر بدین سر مسعود برنهد
زان نام اخ بدان دل دروا برافکند.
وبال اخترت مسعود گردد.
عاقبت کارتو محمود باد.
که مریخ از ذنب مسعود گردد.
هرکه آخُربین تر او مطرودتر.
جدتر آن کارد که افزون برد بر.
مقبل آن است که در خاک لحد شد مودود.
مسعود. [ م َ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم غزنوی. رجوع به مسعود غزنوی شود.
مسعود. [ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی بکربن حسین بن جعفر الفراهی ، مکنی به ابونصر. از مردم فراه. صاحب نصاب الصبیان و معاصر امام شرف الدین محمدبن محمد الفراهی است. بعضی نام او را محمود گفته اند. به سال 617 هَ.ق. جامع صغیر شیبانی را به نظم کرده است. ( از کشف الظنون چ لایپزیک ج 2 ص 559 و لباب الالباب ج 1 ). مؤلف جهان آرا، مسعود صاحب نصاب را با معاصر او امام شرف الدین محمدبن محمد الفراهی خلط کرده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...
جهان روشن از تاج محمود باد
همه روزگارانْش ْمسعود باد.
فردوسی.
طالع مسعود پیش بخت تو طالع شودطایر میمون فراز تخت تو طایر شود.
منوچهری.
رایت منصور او را فتح باشد پیشروطالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.
منوچهری.
گفتم زندگانی خداوند دراز باد، روزی مسعود است حاجتی دیگر دارم. ( تاریخ بیهقی ).نه کس را بود بخت مسعود او
نه فرزند چون میر محمود او.
اسدی.
شاه مسعود کاختر مسعوددرمرادش درست پیمان باد.
مسعودسعد.
آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. ( کلیله و دمنه ).زآن نام فر بدین سر مسعود برنهد
زان نام اخ بدان دل دروا برافکند.
خاقانی.
مگر کاین آتشت بی دود گرددوبال اخترت مسعود گردد.
نظامی.
چون فلکت طالع مسعود دادعاقبت کارتو محمود باد.
نظامی.
زگال از دود خصمش عود گرددکه مریخ از ذنب مسعود گردد.
نظامی.
هرکه آخِر بین تر او مسعودترهرکه آخُربین تر او مطرودتر.
مولوی.
هرکه پایان بین تر او مسعودترجدتر آن کارد که افزون برد بر.
مولوی.
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعودمقبل آن است که در خاک لحد شد مودود.
سعدی.
- مسعودالجَد ؛ خوشبخت. نیکبخت : با جمالی باهر و عرضی طاهر مسعودالجد و محمودالحظ. ( سندبادنامه ص 250 ). هرکه مرزوق الحظ و مسعودالجد باشدفر یزدانی و سعود آسمانی بدو ناظر و نازل گردد. ( سندبادنامه ص 337 ).مسعود. [ م َ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم غزنوی. رجوع به مسعود غزنوی شود.
مسعود. [ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی بکربن حسین بن جعفر الفراهی ، مکنی به ابونصر. از مردم فراه. صاحب نصاب الصبیان و معاصر امام شرف الدین محمدبن محمد الفراهی است. بعضی نام او را محمود گفته اند. به سال 617 هَ.ق. جامع صغیر شیبانی را به نظم کرده است. ( از کشف الظنون چ لایپزیک ج 2 ص 559 و لباب الالباب ج 1 ). مؤلف جهان آرا، مسعود صاحب نصاب را با معاصر او امام شرف الدین محمدبن محمد الفراهی خلط کرده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
لبنانی .
سعادتمند، نیک ب ت، مساعید جمع
۱ - ( صفت ) نیکبخت سعادتمند : هر چه گیری پیش یارب . در صلاح جزو و کل اولش مسعود باد و آخرش محمود باد . ( وحشی بافقی ) ۲- ( اسم ) نامی است از نامهای مردان .
ابن حارثه شیبانی
سعادتمند، نیک ب ت، مساعید جمع
۱ - ( صفت ) نیکبخت سعادتمند : هر چه گیری پیش یارب . در صلاح جزو و کل اولش مسعود باد و آخرش محمود باد . ( وحشی بافقی ) ۲- ( اسم ) نامی است از نامهای مردان .
ابن حارثه شیبانی
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) نیکبخت ، خجسته ، فرخنده .
فرهنگ عمید
سعادتمند، نیک بخت.
دانشنامه عمومی
مسعود ( عربی: مسعود ) یک نام عربی برای مردان است و به معنای خوشبخت و شاد می باشد. این نام در کشورهای اسلامی رایج است.
• سلطان مسعود غزنوی پادشاه ایرانی
• مسعود بهنود، روزنامه نگار اهل ایران
• مسعود بارزانی، رئیس جمهور کردستان عراق
• مسعود ییلماز سیاستمدار اهل ترکیه
• مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق
• مسعود شجاعی، فوتبالیست اهل ایران
• مسعود فولادی، موسیقیدان اهل ایران
• مسعود اوزیل، فوتبالیست اهل آلمان
• مسعود کیمیایی، کارگردان اهل ایران
• مسعود ده نمکی، کارگردان اهل ایران
• مسعود رسام، کارگردان اهل ایران
• مسعود سلطانی فر، سیاست مدار اهل ایران
• احمد شاه مسعود، مبارز افغانی
گزارش تخلف یا اشتباه در معنی• سلطان مسعود غزنوی پادشاه ایرانی
• مسعود بهنود، روزنامه نگار اهل ایران
• مسعود بارزانی، رئیس جمهور کردستان عراق
• مسعود ییلماز سیاستمدار اهل ترکیه
• مسعود رجوی، رهبر سازمان مجاهدین خلق
• مسعود شجاعی، فوتبالیست اهل ایران
• مسعود فولادی، موسیقیدان اهل ایران
• مسعود اوزیل، فوتبالیست اهل آلمان
• مسعود کیمیایی، کارگردان اهل ایران
• مسعود ده نمکی، کارگردان اهل ایران
• مسعود رسام، کارگردان اهل ایران
• مسعود سلطانی فر، سیاست مدار اهل ایران
• احمد شاه مسعود، مبارز افغانی
wiki: مسعود
پیشنهاد کاربران
نیک، خوش
خوشبخت، خوش شانس
دارای اقبال خجسته
نیک بخت سعادتمند نیکبخت سعادتمند مبارک خجست
همایون ـــــ نیکبخت ـــــ سعادتمند
فهمیده، خوشبخت
ازز
نیکبخت
خوشبخت و کمی سرکش
سعادتمند، کسی که فقط به فکر خودش نیست
خوش شانس - پول دار
ریشه ی اسم: عربی خوشبخت سعادتمند
مسعود یعنی سعادتمند❤
مبارک🥳یا خجسته🙂
مبارک🥳یا خجسته🙂
سعادتمند و خوش شانس
سعادتمند و خوش شانس
پیروز ، کامیاب ، کامگار ، سرفراز و موفق
همایون خوشبخت سعادت مند و کسی که تجلی میابد
به معنی خوشبخت، نیک بخت و . . .
به معنی خوشبخت
هوَ الله أحد، مسّعود ام، مسّ عود، چون عود دود گشتم در چشمُ موعودم و مسّح کنم ظلم و ظلمت زِ جهانت یا ربَّ ، یهوه، هوَ الله احد،
( الم ) دارم، من آن هیچ م که همه اندر پیچ آن هیچ که من ام، آن خطاط م که سه گونه خط بنوشتم در هفت جام جور بنگاشتم، سرافیل م جام م صور است همی نزدیک است زِ جور نوش م، چرخ گردان هفت جهانُ هفت آسمان م، الم آن گُرز گران م که ندهندش بهر هر کس، صور م آن جام زرین است ندهندش دست هر کس، مسطور م می دانمُ مرد می دانمُ غیر ز باده پرست، حق هست م و به امر خدای حق صور گیرم به دست، آن بادهء ناب دو قرنی ام، ذولقرنین هر با حق شود اجرش دهد ربَّ، هر که غیر از او یا ضد او باشد به خصم ربَّ باطل گردد، آنه ذوالقرنین