ماهر
/mAher/
مترادف ماهر: آزموده، استاد، تردست، چابک دست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب
متضاد ماهر: ناشی، غیر ماهر
برابر پارسی: استاد، چیره، چیره دست، زبردست، کارآزمود، کارآزموده
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: استاد، زبردست، حاذق، کار آزموده، چیره دست، متخصص، کاردان، ( عربی ) آن که در انجام کار و فن هنری استاد باشد و آن را بخوبی انجام دهد
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
ماهر. [ هَِ ] ( ع ص ) استادکار در کار خویشتن. ( مهذب الاسماء ). استاد. ( دهار ). استاد هر فن. ج ، مَهَرَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد حاذق و دانای در کار. ( ناظم الاطباء ). حاذق در هرکار. ج ، مَهَرَة. ( از اقرب الموارد ). استادکار. ( غیاث ). کارکشته. زبردست. ورزیده در کار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
یکی اعراض و آن دیگر جواهر
چنین گفتنداستادان ماهر.
ناصرخسرو.
برنگین ملک مهر از نقش توقیعات اوست مهر او دارد هر آن کاندر کفایت ماهر است.
امیر معزی.
ای مقتدای دین هدی طاهروی در فنون فضل و هنر ماهر.
سوزنی.
در الهی آنچه تصدیقش کند عقل سلیم گر تو تصدیقش کنی در شرح و بسطش ماهرم.
انوری.
و شاعر ماهر بمجرد طبعراست بر متشابهات آن واقف نتواند شد. ( المعجم چ دانشگاه ، ص 25 ).تا چنین سر در جهان ظاهر شود
مقبل اندر جستجو ماهر شود.
مولوی.
|| زیرک. ( دستوراللغة ). زیرک و رسا در هر امر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زیرک و دانا و هوشیار و کارآزموده و با فراست. ( ناظم الاطباء ). || نیک شناور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شناگر زبردست و در لسان گوید: حاذق در هر کار و بیشتر شناگر زبردست را بدان وصف کنند. ( از اقرب الموارد ).فرهنگ فارسی
( صفت ) استاد در هر فن حاذق جمع : مهره : و شاعرماهر بمجرد طبع راست بر متشابهات آن واقف نتواند شد .
فردا
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
مترادف ها
توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار
مطلق، جذاب، ماهر، صاف، نرم، یک دست، لیز
فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند
اماده، قابل استفاده، دم دستی، ماهر، چابک، چالاک، سودمند، سریع، موجود، روان، دستی، مقتدر، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، بادست انجام شده، استاد در کار خود
ماهر، با هوش، مطلع، فهمیده
ساعی، ماهر، زبردست، کوشا
زیرک، ماهر، عیار، حیله گر، موذی، مکار
ماهر، زبردست
ماهر
ماهر
ماهر، استادکار
ماهر، زبردست، حاذق
ماهر، مدبر
ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، سریع، سریع العمل
زیرک، ماهر، زبردست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، تردست
ماهر، زبردست، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، استادانه، کاردان
ماهر، زبردست، چیره دست، چالاک
ماهر، چابک، تردست، فرز، سریع، بادپا، سبک پا
ماهر، تردست، راحت، اسان، مقتدر، سبک دست
ماهر، با هوش، دارای قوه ابتکار، ناشی از زیرکی، مبتکر، دارای هوش ابتکاری، مخترع
ماهر، استادانه، شایسته کارگر خوب
ماهر، استادانه، شایسته کارگر خوب
ماهر، چالاک، اراسته، پاکیزه، قشنگتر
ماهر، مولد علم
ماهر، اداره شدنی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ماهر، maahr
به سکون ه
به معنای مار
گویش طالقانی
به سکون ه
به معنای مار
گویش طالقانی
ماهر: آزموده، استاد، چابک، متخصص
خوش دست و پنجه . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ت ُ پ َ ج َ / ج ِ ] ( ص مرکب ) خوشنواز. سازنواز نیکو. خوب ساززن . || زبردست . ماهر. خیاط خوش دست وپنجه ؛ یعنی خیاط که خوب می دوزد.
صاحب مهارت ؛ استاد.
وارد
استاد
ماهر:استاد
ماهر : برتر در دانش، فضیلت یا زیبایی، ماهر، باهوش .
زبردست
چالاک چنگ . [ چ َ ] ( ص مرکب ) قوی چنگ . قویدست . ماهر. تردست : شتابنده ملاح چالاک چنگ به کشتی درآمد چو پویان نهنگ . نظامی .
کار بلد/karbalad/
زبردست، چابک دست، کارآمد، کارکشته، متخصص
آتشین پنجه
کارکشته
آزموده، استاد، تردست، چابک دست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب
زبردست - استاد - بلدکار
توانگر
فرز
همه فن حریف
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
کایوشار، کایوشاک ( کایوش از سنسکریت: کایوشَلیَ= مهارت + پسوند یاتاکی ( = فاعلی ) «ار، اک» )
ژاتوراک ( ژاتور از سنسکریت: چاتورَ= مهارت + «اک» )
نایپوناک، نایپونار ( نایپون از سنسکریت: نائیپونیَ= مهارت + «اک، ار» )
کایوشار، کایوشاک ( کایوش از سنسکریت: کایوشَلیَ= مهارت + پسوند یاتاکی ( = فاعلی ) «ار، اک» )
ژاتوراک ( ژاتور از سنسکریت: چاتورَ= مهارت + «اک» )
نایپوناک، نایپونار ( نایپون از سنسکریت: نائیپونیَ= مهارت + «اک، ار» )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)