سجاف

/sejAf/

مترادف سجاف: جلباب، طراز، فراویز، درزجامه، شکاف پرده

برابر پارسی: درزجامه

لغت نامه دهخدا

سجاف. [ س ِ ] ( ع اِ ) کرانه و جانب پرده. || پرده. ( منتهی الارب ). پرده و ستر. پرده و حجاب. ( ناظم الاطباء ). پوشش. لحاف :
کی توان حق گفت جز زیرلحاف
با چو تو خشم آور آتش سجاف.
مولوی.
هم عرق کرده ز بسیاری لحاف
سر ببسته رو کشیده درسجاف.
مثنوی.
رجوع به سجف شود.

سجاف. [ س ِ ] ( ع اِ ) آنچه بر اطراف جامه دوزند. ( آنندراج ) ( غیاث ). پروز. ( صحاح الفرس ). کرانه جامه. ( ناظم الاطباء ) :
جسم رخت است جواهر عرض آن الوان
ستر آن جمله محیط است و سجاف است مدار.
نظام قاری ( دیوان ص 12 ).
سجاف دامنش چاک دل چاک
گریبانش شکاف کنج افلاک.
حکیم زلالی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

شکاف بین پرده، فرجه بین دوپرده، پرده آویزان به در
( اسم ) ۱ - فرجه بین دو پرده . ۲ - باریکه ای که در حاشیه جامه دورند فراویز .
آنچه بر اطراف جامه دوزند پروز .

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِ. ) پارچة باریکی که در حاشیه جامه دوزند.

فرهنگ عمید

۱. پارچه یا نوار باریکی که در حاشیۀ لباس بدوزند، فراویز، فرویز.
۲. درز جامه.
۳. [قدیمی] پرده ای که بر در آویزان کنند.
۴. [قدیمی] شکاف بین پرده، فرجۀ بین دو پرده.

گویش مازنی

/sejaaf/ نوعی تورهای دست باف که جلوی یقه ی پیراهن دوزند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سجاف قسمتی از لباس است که احکام آن توضیح می دهیم.
پارچه باریک دوخته شده بر لبه آستین، یقه و مانند آن را سجاف می گویند.
کاربرد سجاف در فقه
از آن به مناسبت در باب طهارت و صلات سخن گفته اند.
احکام سجاف
سزاوار است کفن میّت بدون سجاف باشد. پوشیدن لباس ابریشمی بر مرد حرام است؛ لیکن پوشیدن لباسی که سجاف آن از ابریشم است، بنابر قول مشهور، حتی در نماز جایز می باشد. گروهی از فقها برای سجاف اندازه خاصی ذکر نکرده اند. بنابر این، تا حدّی که از نظر عرف اسم سجاف بر آن صادق باشد، حکم فوق جاری می شود؛ لیکن گروهی دیگر، اندازه آن را چهار انگشت بسته تعیین کرده اند. بنابر این، در فراتر از آن، حکم یاد شده جاری نمی شود؛ بلکه این قول به مشهور نسبت داده شده است.

مترادف ها

fringe (اسم)
چتر زلف، حاشیه، لبه، کناره، چین، حاشیه چین دار، سجاف، ریشه گذاشتن به

list (اسم)
کنار، صورت، ریز، نرده، سیاهه، فهرست، جدول، کجی، شیار، سجاف، فرد، میدان نبرد

hem (اسم)
لبه، سجاف، سبحاف اهم

edging (اسم)
لبه، طره، لبه گذاری، سجاف

tuck (اسم)
نیرو، چین، زور، سجاف، تاه، تو گذاری، شیرینی مربا، بالازدگی، بالازنی، شدت زومندی، شمشیر نازک

فارسی به عربی

جناح , حضن , قائمة

پیشنهاد کاربران

معنی: کنار، صورت، ریز، نرده، جدول، کجی، شیار، سجاف، فرد، میدان نبرد، سیاهه، فهرست، فهرست کردن، در لیست ثبت کردن، شیار کردن، در فهرست وارد کردن، اماده کردن، کج کردن
معانی دیگر: لیست، صورت تهیه کردن، ( فهرست وار ) ذکر کردن، رجوع شود به: list price، ( مهجور ) نوار، باریکه ( به ویژه یک باریکه پارچه ) ، نواره ی رنگ، ( رنگ ) راه، مرز، تراشه ی چوب ( مانند چوب کبریت ) ، کناره ی پارچه، حاشیه ی پارچه ( که قدری ضخیم تر است ) ، ( مهجور ) نوار کردن، به صورت نوار یا رشته درآوردن، شخم زدن، ( قدیمی ) وارد خدمت نظام شدن، ( بورس سهام ) سهام یا اوراق بهادار را برای خرید و فروش در بورس پذیرفتن، مظنه کردن، خواستن، میل کردن، خوشایند بودن، در خور بودن، بجا بودن، کج شدن، یک ور شدن، ( به یک سو ) لمیدن، ( کشتی ) ، ( قدیمی ) گوش کردن ( به ) ، تمایل، خوش امدن، دوست داشتن
...
[مشاهده متن کامل]

فراویز
حاشیه لباس

بپرس