استخوان
۱. (زیست شناسی) هریک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد.
۲. [مجاز] قدرت، محکمی.
۳. (زیست شناسی) [قدیمی] = هسته: گه از نطفه ای نیک بختی دهی / گه از استخوانی درختی دهی (نظامی۵: ۷۴۴)، چو خرما به شیرینی اندوده
پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱: ۳۸).
* استخوان شرمگاهی (عانه): (زیست شناسی) استخوان شرمگاه که جلو استخوان لگن قرار دارد.
* استخوان لامی: (زیست شناسی) استخوانی به شکل «ل» که در ناحیۀ گردن در بالای حنجره قرار دارد.
۱. مجموع استخوان هایی که در بدن یک جاندار به یکدیگر متصل شده و به وسیلۀ انقباض و انبساط عضلات به حرکت درمی آید، اسکلت.
۲. شالوده، بنیاد.
۱. جانوری که می تواند استخوان بخورد.
۲. [قدیمی، مجاز] = هما
۱. دارای استخوان.
۲. جانوری که بدنش استخوان دارد.
۳. [مجاز] اصیل، نجیب، شریف، ارجمند، و دارای نفوذ.
۱. = استخوان خوار: فغان از حرص مشتی استخوان رَند / همه سگ سیرتان زشت پیوند (عطار۱: ۲۱۰).
۲. [مجاز] = هما
علمی که دربارۀ استخوان های بدن بحث می کند، استئولوژی.
۱. آن که استخوان های درشت و محکم دارد.
۲. [مجاز] پهلوان.