ادغام ( contraction )
• : تعریف: contracted form of "we will".
قید ( adverb )
حالات: better, best
عبارات: as well, as well as
حالات: better, best
عبارات: as well, as well as
• (1) تعریف: in a good, proper, or satisfactory way.
• مترادف: properly, satisfactorily, successfully
• متضاد: badly, ill
• مشابه: all right, OK, rightly
• مترادف: properly, satisfactorily, successfully
• متضاد: badly, ill
• مشابه: all right, OK, rightly
- Her work is going well.
[ترجمه ana] کار او به خوبی پیش میرود .|
[ترجمه s.k] کارم او ( مونث ) خوب جلو میره|
[ترجمه Gh] کار او ( مونث ) خوب پیش میره|
[ترجمه گوگل] کارش خوب پیش میره[ترجمه ترگمان] کارش خوب پیش می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They skate very well together.
[ترجمه مهسا] آنها با هم خیلی خوب اسکیت بازی میکنند|
[ترجمه يلدا] آنها باهم بسیار خوب اسکیت می کنند.|
[ترجمه گوگل] آنها خیلی خوب با هم اسکیت می کنند[ترجمه ترگمان] با هم اسکیت بازی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He did very well on his exam.
[ترجمه 😎علیرضا😎] او در امتحان بسیار خوب عمل کرد.|
[ترجمه ممد] او در امتحان بسیار خوب عمل کرد|
[ترجمه Reza] او در امتحانش بسیار خوب عمل کرد|
[ترجمه گوگل] او در امتحانش خیلی خوب عمل کرد[ترجمه ترگمان] او در امتحان خود بسیار خوب عمل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: carefully; completely.
• مترادف: carefully, completely, thoroughly
• متضاد: carelessly, partially
• مشابه: closely, fully, properly, totally
• مترادف: carefully, completely, thoroughly
• متضاد: carelessly, partially
• مشابه: closely, fully, properly, totally
- Chew your food well.
[ترجمه tinabailari] غذای خود را خوب بجوید ✒️|
[ترجمه گوگل] غذای خود را خوب بجوید[ترجمه ترگمان] ۲۶ غذای خود را خوب بجوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: excellently; skillfully.
• مترادف: admirably, excellently, superbly
• متضاد: badly, ill, poorly
• مشابه: correctly, first-rate, perfectly, properly
• مترادف: admirably, excellently, superbly
• متضاد: badly, ill, poorly
• مشابه: correctly, first-rate, perfectly, properly
- She sings well.
[ترجمه به تو چه] او خیلی خوب اهنگ میخواند|
[ترجمه علی ملکی] او ( مونث ) خوب آواز میخواند|
[ترجمه گوگل] او خوب آواز می خواند[ترجمه ترگمان] خوب آواز می خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: with reason; justifiably.
• مترادف: justifiably, properly
• مشابه: fairly, justly, legitimately, rightly
• مترادف: justifiably, properly
• مشابه: fairly, justly, legitimately, rightly
- You may well ask.
[ترجمه گوگل] شما ممکن است بپرسید
[ترجمه ترگمان] ممکن است از شما بخواهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ممکن است از شما بخواهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in a kind way; favorably.
• مترادف: approvingly, kindly
• متضاد: badly, disparagingly, ill
• مشابه: positively, warmly
• مترادف: approvingly, kindly
• متضاد: badly, disparagingly, ill
• مشابه: positively, warmly
- They think well of him.
[ترجمه مهنا] آنها خوب به او فکر میکنند|
[ترجمه گوگل] در مورد او خوب فکر می کنند[ترجمه ترگمان] به او خوب فکر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to a great degree or extent.
• مترادف: considerably, far
• متضاد: barely, ill, little
• مشابه: clearly, much, plainly, substantially
• مترادف: considerably, far
• متضاد: barely, ill, little
• مشابه: clearly, much, plainly, substantially
- Well beyond the border.
• (7) تعریف: intimately.
• مترادف: intimately
• متضاد: barely
• مشابه: closely, familiarly, personally
• مترادف: intimately
• متضاد: barely
• مشابه: closely, familiarly, personally
- I knew her well.
[ترجمه گوگل] من او را خوب می شناختم
[ترجمه ترگمان] او را خوب می شناختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را خوب می شناختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: exactly; clearly.
• مترادف: clearly, exactly
• مشابه: intimately, perfectly
• مترادف: clearly, exactly
• مشابه: intimately, perfectly
- I well understand.
• (9) تعریف: by or among many people; widely.
• مترادف: widely
• مشابه: everywhere
• مترادف: widely
• مشابه: everywhere
- That actor is well known.
[ترجمه گوگل] آن بازیگر شناخته شده است
[ترجمه ترگمان] این بازیگر معروف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این بازیگر معروف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: with no difficulty; easily.
• متضاد: ill
• متضاد: ill
- She can well afford to pay her share.
[ترجمه گوگل] او به خوبی می تواند سهم خود را بپردازد
[ترجمه ترگمان] او می تواند به خوبی استطاعت پرداخت سهم خود را داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او می تواند به خوبی استطاعت پرداخت سهم خود را داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: better, best
حالات: better, best
• (1) تعریف: mentally or physically healthy; sound.
• مترادف: fit, hale, healthy, sound
• متضاد: bad, ill, indisposed, sick, unwell
• مشابه: all right, chipper, fine, hearty, right, robust, strong, whole
• مترادف: fit, hale, healthy, sound
• متضاد: bad, ill, indisposed, sick, unwell
• مشابه: all right, chipper, fine, hearty, right, robust, strong, whole
- She's not well today.
[ترجمه گوگل] امروز حالش خوب نیست
[ترجمه ترگمان] امروز حالش خوب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امروز حالش خوب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: right; satisfactory.
• مترادف: right, satisfactory
• مشابه: adequate, all right, felicitous, fine, flourishing, OK, prosperous, suitable
• مترادف: right, satisfactory
• مشابه: adequate, all right, felicitous, fine, flourishing, OK, prosperous, suitable
- All is well with my mother now that she's moved to her nice, new apartment.
[ترجمه گوگل] اکنون که مادرم به آپارتمان جدید و زیبایش نقل مکان کرده است، همه چیز برای مادرم خوب است
[ترجمه ترگمان] حالا همه چیز با مادرم خوب است که او به آپارتمان قشنگ و تازه او نقل مکان کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حالا همه چیز با مادرم خوب است که او به آپارتمان قشنگ و تازه او نقل مکان کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: advisable.
• مترادف: advantageous, advisable, desirable, prudent
• متضاد: inadvisable
• مشابه: beneficial, good, helpful, profitable, sensible
• مترادف: advantageous, advisable, desirable, prudent
• متضاد: inadvisable
• مشابه: beneficial, good, helpful, profitable, sensible
- It would be well to leave.
[ترجمه گوگل] خوب است که برود
[ترجمه ترگمان] بهتر است از اینجا برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بهتر است از اینجا برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: fortunate; gratifying; good.
• مترادف: fortunate, good, gratifying
• متضاد: wretched
• مشابه: auspicious, lucky, promising
• مترادف: fortunate, good, gratifying
• متضاد: wretched
• مشابه: auspicious, lucky, promising
- It is well that you asked before making your decision.
[ترجمه گوگل] خوب است که قبل از تصمیم گیری خود سؤال کرده اید
[ترجمه ترگمان] خوب است که قبل از تصمیم گیری از شما درخواست کردید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خوب است که قبل از تصمیم گیری از شما درخواست کردید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ندا ( interjection )
مشتقات: wellness (n.)
مشتقات: wellness (n.)
• (1) تعریف: used to indicate surprise, disapproval, or resignation.
• مشابه: oh, so
• مشابه: oh, so
- Well! I never expected that he would leave without telling me.
[ترجمه گوگل] خوب! هرگز انتظار نداشتم که بدون اینکه به من بگوید برود
[ترجمه ترگمان] خوب! هرگز انتظار نداشتم بدون اینکه به من چیزی بگوید از اینجا برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خوب! هرگز انتظار نداشتم بدون اینکه به من چیزی بگوید از اینجا برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: used as a filler during a pause in a conversation, or as an introduction to a sentence.
• مشابه: uh
• مشابه: uh
- I feel, well, bad about it.
[ترجمه گوگل] من احساس بدی نسبت به آن دارم
[ترجمه ترگمان] احساس خوبی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] احساس خوبی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Well, I guess it's time to go.
[ترجمه گوگل] خب، حدس میزنم وقت رفتن است
[ترجمه ترگمان] خوب، فکر کنم وقت رفتنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خوب، فکر کنم وقت رفتنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a deep hole dug in the ground for obtaining water, oil, gas, or other natural resources.
• مشابه: mine, pit, shaft, sump
• مشابه: mine, pit, shaft, sump
• (2) تعریف: a spring, pool, or other natural source of water.
• مترادف: spring
• مشابه: fount, fountain, fountainhead, pool, source, wellspring
• مترادف: spring
• مشابه: fount, fountain, fountainhead, pool, source, wellspring
• (3) تعریف: a vertical space within a building that extends through its floors and contains the stairs, an elevator, or heat and air shafts.
• مشابه: shaft
• مشابه: shaft
• (4) تعریف: a container for holding a particular liquid such as ink.
• مشابه: container, inkwell, jar, receptacle, reservoir
• مشابه: container, inkwell, jar, receptacle, reservoir
• (5) تعریف: an abundant source.
• مترادف: font, fount, mine, wellspring
• مشابه: fountain, fountainhead, gold mine, repository, reservoir, source, store, vessel, wealth
• مترادف: font, fount, mine, wellspring
• مشابه: fountain, fountainhead, gold mine, repository, reservoir, source, store, vessel, wealth
- a well of good ideas
[ترجمه صدف] یک ایده خوب|
[ترجمه ایلقار] چشمه ای از ایده های خوب|
[ترجمه گوگل] چاه ایده های خوب[ترجمه ترگمان] یک ایده خوب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wells, welling, welled
حالات: wells, welling, welled
• : تعریف: to rise or spring to the surface (often fol. by up, out, or forth).
• مترادف: rise, stream, surge, swell
• مشابه: emanate, flood, flow, gush, issue, pour, spring, spurt
• مترادف: rise, stream, surge, swell
• مشابه: emanate, flood, flow, gush, issue, pour, spring, spurt
- The river welled forth and spilled over its banks.
[ترجمه گوگل] رودخانه بیرون آمد و بر روی سواحل آن ریخت
[ترجمه ترگمان] رودخانه بیرون آمد و روی banks ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رودخانه بیرون آمد و روی banks ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Tears welled up in the baby's eyes.
[ترجمه گوگل] اشک در چشمان کودک جمع شد
[ترجمه ترگمان] اشک در چشمان بچه سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اشک در چشمان بچه سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to send or pour forth.
• مترادف: discharge, stream
• مشابه: emanate, emit, gush, issue, ooze, pour, spill, spout, spurt
• مترادف: discharge, stream
• مشابه: emanate, emit, gush, issue, ooze, pour, spill, spout, spurt
- The tank welled all its water.
[ترجمه گوگل] مخزن تمام آب خود را چاه کرد
[ترجمه ترگمان] مخزن آب را پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مخزن آب را پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید