فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: upsets, upsetting, upset
حالات: upsets, upsetting, upset
• (1) تعریف: to tip over; overturn.
• مترادف: overthrow, overturn, tip over, topple, upend
• متضاد: steady
• مشابه: capsize, tip
• مترادف: overthrow, overturn, tip over, topple, upend
• متضاد: steady
• مشابه: capsize, tip
- The cat upset the vase.
[ترجمه علیرضا حامدی] گربه گلدان را انداخت|
[ترجمه ستایش آریا] گربه گلدان را واژگون کرد|
[ترجمه الی یان] گربه گلداان را به زمین انداخت|
[ترجمه امیررضا فرهید] گربه گلدان را واژگون ساخت.|
[ترجمه Y] گربه گلدان را انداخت.|
[ترجمه گلدان] گربه پرواز کرد|
[ترجمه Alireza] گربه گلدان را شکست|
[ترجمه nazi] گربه گلدان را واژگون کرد ( انداخت )|
[ترجمه لیایژللتتاالبذابادبل ببین تل بینی] گربه گلدان را با ناراحتی انداخت|
[ترجمه بچه بابام] گربه گلدان را به چوخ داد|
[ترجمه فریال] گربه گلدان را به واژگون در اورد|
[ترجمه When wei] گربه گلدان را چپه کرد|
[ترجمه Mehrshad] کربه گلدان را به گا داد|
[ترجمه Marĉel] گربه آن گلدان را واژگون ساخت|
[ترجمه گوگل] گربه گلدان را ناراحت کرد[ترجمه ترگمان] گربه گلدان را واژگون کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause emotional or physical distress to; perturb.
• مترادف: agitate, discompose, disquiet, distress, disturb, fluster, perturb, unsettle
• متضاد: console, steady
• مشابه: afflict, discomfort, disconcert, dismay, fret, grieve, hit, jangle, jar, rattle, ruffle, sadden, shake, shock, topple, traumatize, trouble, vex, worry
• مترادف: agitate, discompose, disquiet, distress, disturb, fluster, perturb, unsettle
• متضاد: console, steady
• مشابه: afflict, discomfort, disconcert, dismay, fret, grieve, hit, jangle, jar, rattle, ruffle, sadden, shake, shock, topple, traumatize, trouble, vex, worry
- Their false accusations upset her immensely.
[ترجمه مطمئن باش ادمم] اتهامات دروغین او را ناراحت کرد|
[ترجمه آی کیو ۲۰۰ 🗿🧠] اتهامات اشتباه و دروغ های آنها او را بسیار ناراحت و آشفته کرد|
[ترجمه گوگل] اتهامات نادرست آنها او را به شدت ناراحت کرد[ترجمه ترگمان] اتهامات دروغین آن ها را خیلی ناراحت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Milk always upsets his stomach.
[ترجمه A.A] همیشه شیر موجب دل پیچه او میشود|
[ترجمه Amir] شیر همیشه باعث دل درد او میشود|
[ترجمه زنده] گرله گلدون رو انداخت|
[ترجمه Bye for ever] وقتی او شیر مینوشد پریود میشود|
[ترجمه Marĉel] شیر همیشه شکمش را درد می آورد.|
[ترجمه گوگل] شیر همیشه معده او را ناراحت می کند[ترجمه ترگمان] شیر همیشه شکمش رو تنگ می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to throw into disorder; derange.
• مترادف: derange, disarrange, disarray, discompose, disorder, disturb
• مشابه: dishevel, disorganize, mess up, perturb
• مترادف: derange, disarrange, disarray, discompose, disorder, disturb
• مشابه: dishevel, disorganize, mess up, perturb
- A sudden breeze upset the papers on her desk.
[ترجمه Asy] یک نسیم ناگهانی کاغذ های روی میزش رو انداخت/ریخت|
[ترجمه گوگل] نسیم ناگهانی کاغذهای روی میز او را ناراحت کرد[ترجمه ترگمان] یک باد ناگهانی کاغذهای روی میزش را واژگون کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The news of the oil spill upset the financial markets.
[ترجمه A.A] اخبار نفت موجب نوسانات مالی بازار میشود|
[ترجمه گوگل] انتشار خبر نشت نفت بازارهای مالی را ناراحت کرد[ترجمه ترگمان] اخبار نشت نفت، بازارهای مالی را واژگون کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to defeat (an opponent that was considered very likely to win).
• مشابه: annihilate, beat, clobber, cream, defeat, displace, oust, rout, thrash, topple, trounce, wallop, whip
• مشابه: annihilate, beat, clobber, cream, defeat, displace, oust, rout, thrash, topple, trounce, wallop, whip
- The underdog upset the favored team.
[ترجمه گوگل] ضعیف تیم مورد علاقه را ناراحت کرد
[ترجمه ترگمان] بازنده بازنده تیم طرفدار تیم را ناراحت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بازنده بازنده تیم طرفدار تیم را ناراحت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to become overturned; tip; capsize.
• مترادف: overturn, tip
• مشابه: capsize, topple, tumble, upend
• مترادف: overturn, tip
• مشابه: capsize, topple, tumble, upend
• (2) تعریف: to become disturbed or distressed.
• مترادف: fluster, unsettle
• مشابه: ruffle
• مترادف: fluster, unsettle
• مشابه: ruffle
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an instance, process, or condition of being upset.
• مترادف: overturn
• مشابه: overthrow, toppling, upending
• مترادف: overturn
• مشابه: overthrow, toppling, upending
- The upset of the chairs was soon righted.
[ترجمه ظاهر] واژگون شدن صندلی ها درست شد|
[ترجمه گوگل] ناراحتی صندلی ها خیلی زود برطرف شد[ترجمه ترگمان] خیلی زود صندلی ها را از هم جدا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a perturbed or irritated physical or emotional state; agitation.
• مترادف: fluster, perturbation
• مشابه: agitation, bother, discomfiture, disorder, distraction, distress, ferment, irritation, turmoil
• مترادف: fluster, perturbation
• مشابه: agitation, bother, discomfiture, disorder, distraction, distress, ferment, irritation, turmoil
- Spicy foods give her a stomach upset.
[ترجمه Bahareh] غذا های تند معده را ازار میدهد ( موجب دل درد میشود )|
[ترجمه B.f] غذا های تند باعث دلدرد ان دختر میشود|
[ترجمه گوگل] غذاهای تند باعث ناراحتی معده او می شود[ترجمه ترگمان] غذاهای ادویه دار باعث ناراحتی شکم او می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The nation is in an upset over the news.
[ترجمه ....] ملت این کشور از این اخبار ناراحت اند|
[ترجمه گوگل] ملت از این خبر ناراحت هستند[ترجمه ترگمان] ملت از این خبر ناراحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the unanticipated defeat of an opponent considered likely to win.
• مشابه: defeat, overthrow, rout
• مشابه: defeat, overthrow, rout
- The team's upset caused lively commotion at the sports bar.
[ترجمه گوگل] ناراحتی این تیم باعث ایجاد غوغایی در سالن ورزشی شد
[ترجمه ترگمان] آشفتگی تیم در بار ورزش، آشوب و هیجانی را ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آشفتگی تیم در بار ورزش، آشوب و هیجانی را ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a condition of confusion; disorder; jumble.
• مترادف: confusion, disarray, disorder, jumble, mess, mix-up, muddle
• مشابه: shambles
• مترادف: confusion, disarray, disorder, jumble, mess, mix-up, muddle
• مشابه: shambles
- The apartment was in an upset while the new tenant was moving in.
[ترجمه گوگل] آپارتمان در حالی که مستأجر جدید در حال نقل مکان بود، ناراحت بود
[ترجمه ترگمان] آپارتمان در حال حرکت بود و مستاجر جدید در حال حرکت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آپارتمان در حال حرکت بود و مستاجر جدید در حال حرکت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: upsettable (adj.), upsettingly (adv.), upsetter (n.)
مشتقات: upsettable (adj.), upsettingly (adv.), upsetter (n.)
• (1) تعریف: tipped over; overturned.
• مترادف: overturned, upended
• مشابه: inverted, topsy-turvy, upside down
• مترادف: overturned, upended
• مشابه: inverted, topsy-turvy, upside down
• (2) تعریف: emotionally or physically distressed; perturbed.
• مترادف: agitated, distressed, flustered, perturbed
• متضاد: calm, collected, serene
• مشابه: annoyed, overwrought, restless, worried
• مترادف: agitated, distressed, flustered, perturbed
• متضاد: calm, collected, serene
• مشابه: annoyed, overwrought, restless, worried
• (3) تعریف: in disorder; disorganized; topsy-turvy.
• مترادف: disorderly, disorganized, topsy-turvy, upside down
• مشابه: chaotic, jumbled, messy, muddled
• مترادف: disorderly, disorganized, topsy-turvy, upside down
• مشابه: chaotic, jumbled, messy, muddled