صفت ( adjective )
• (1) تعریف: brief in duration; transitory or temporary.
• مترادف: brief, ephemeral, fleeting, passing, short-lived, transitory
• متضاد: endless, eternal, everlasting, permanent, perpetual
• مشابه: evanescent, fugitive, impermanent, momentary, temporal, temporary
• مترادف: brief, ephemeral, fleeting, passing, short-lived, transitory
• متضاد: endless, eternal, everlasting, permanent, perpetual
• مشابه: evanescent, fugitive, impermanent, momentary, temporal, temporary
- He suffered a transient loss of memory.
[ترجمه گوگل] او دچار از دست دادن گذرا حافظه شد
[ترجمه ترگمان] او از یک فقدان زودگذر خاطره رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از یک فقدان زودگذر خاطره رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A weak smile lit up her face, but it was transient.
[ترجمه گوگل] لبخند ضعیفی صورتش را روشن کرد، اما گذرا بود
[ترجمه ترگمان] لبخندی ضعیف چهره اش را روشن کرد، اما گذرا نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لبخندی ضعیف چهره اش را روشن کرد، اما گذرا نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: remaining in one place for only a short time.
• مترادف: impermanent, short-term
• متضاد: resident
• مشابه: itinerant, migrant, migratory, nomadic, peripatetic, temporary, unsettled, vagrant
• مترادف: impermanent, short-term
• متضاد: resident
• مشابه: itinerant, migrant, migratory, nomadic, peripatetic, temporary, unsettled, vagrant
- It is difficult to estimate the size of such a transient population.
[ترجمه reza-amiri] تخمین چنین جمعیت ناپایداری سخته|
[ترجمه گوگل] تخمین اندازه چنین جمعیتی گذرا دشوار است[ترجمه ترگمان] تخمین اندازه چنین جمعیتی دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: one who remains in one place for a short time.
• مترادف: itinerant, sojourner, vagabond, wanderer
• مشابه: bum, derelict, drifter, hobo, nomad, tramp, vagrant
• مترادف: itinerant, sojourner, vagabond, wanderer
• مشابه: bum, derelict, drifter, hobo, nomad, tramp, vagrant
- He was one of a number of transients who passed through the town that summer looking for work.
[ترجمه سارا] او یکی از رهگذرانی بود که در آن تابستان در جستجوی کار، از شهر گذر کرده بود.|
[ترجمه گوگل] او یکی از تعدادی از افراد گذرا بود که در آن تابستان به دنبال کار از شهر گذشت[ترجمه ترگمان] او یکی از تعدادی transients بود که تابستان را به دنبال کار می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a brief surge of electric current or voltage, which may occur before regular flow is established.
• مترادف: surge
• مترادف: surge