total

/ˈtoʊtl̩//ˈtəʊtl̩/

معنی: جمع، جمع کل، جمله، حاصل جمع، تام، کلی، مجموع، کل، مطلق، کامل، جمع کردن
معانی دیگر: سرجمع، تمام و کمال، محض، صرف، جمع زدن، جمع بستن، (به هم) افزودن، سرزدن به، بالغ شدن بر، رسیدن به، (امریکا - خودمانی - اتومبیل را) کاملا خراب کردن، به طور تعمیر ناپذیر صدمه زدن، (امریکا - خودمانی) فرو پاشاندن، (کاملا) خراب کردن، با خاک یکسان کردن، سرجمع کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: comprising or including the whole; entire; full.
مترادف: complete, entire, whole
متضاد: limited, partial
مشابه: aggregate, all, comprehensive, full, gross, inclusive, overall, radical

- I paid the total amount that I owed.
[ترجمه علیرضا کلانتر] من کل مبلغی که بدهکار بودم را پرداختم.
|
[ترجمه نیازعلی شمس] همه آنچه که بدهکار بودم راپرداخت کردم
|
[ترجمه ghazal] من مبلغی را که بدهکار بودم پرداختم
|
[ترجمه محدثه فرومدی] من کل مبلغ بدهیم را پرداختم؛ من کل مبلغی را که بدهکار بودم پرداختم ( به جای قرارگیری حرف اضافه را توجه کنید )
|
[ترجمه محمد] من جمع مبلغی که بدهکار بودم پرداختم
|
[ترجمه مسعود منش] من همه آن اندازه"مقدار" پولی"مبلغ" را که وامدار"بدهکار" بودم پرداخت کردم
|
[ترجمه گوگل] کل مبلغی را که بدهکارم پرداخت کردم
[ترجمه ترگمان] مبلغی که بدهکار بودم را پرداخت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The total number of points scored was six.
[ترجمه Atena.1384] تعداد کل امتیاز زده شده 6 بود.
|
[ترجمه علیرضا] تعداد کل امتیاز های زده شده شش بود.
|
[ترجمه محدثه فرومدی] تعداد کل امتیازات گرفته شده برابر شش بود.
|
[ترجمه فرهاد] تعدادکل امتیازات داده شده به ترتیب شماره، 6بود
|
[ترجمه آرین] تعداد کل امتیازات داده شده ۶ امتیاز بود.
|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] تعداد کل امتیازات کسب شده شش بود
|
[ترجمه گوگل] مجموع امتیازات کسب شده شش عدد بود
[ترجمه ترگمان] تعداد کل امتیاز زده شده ۶ امتیاز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: absolute; utter; complete.
مترادف: complete, downright, outright, perfect, thorough, unqualified, utter
مشابه: absolute, all, all-out, arrant, blank, broad, exclusive, out-and-out, plenary, plumb, positive, rank, stark, strict, unmitigated

- He thought he'd made a total fool of himself.
[ترجمه Zara] او فکر میکرد که از خود یک احمق به تمام معنا ساخته است
|
[ترجمه گوگل] او فکر می کرد که کاملاً خود را احمق کرده است
[ترجمه ترگمان] فکر می کرد که خودش یک احمق تمام عیار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The tiny community had lived in total isolation.
[ترجمه گوگل] جامعه کوچک در انزوا کامل زندگی کرده بود
[ترجمه ترگمان] جامعه کوچک در انزوای کامل زندگی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the aggregate; sum.
مترادف: aggregate, amount, sum, sum total, tally, totality
مشابه: all, complement, count, figure, whole

- We spent a total of ninety-five dollars at the restaurant.
[ترجمه Maniiiii] ما در کل نود و پنج دلار در رستوران خرج کردیم
|
[ترجمه نیازعلی شمس] روی هم رفته ما نود و پنج دلار در سفره خانه خرج کردیم
|
[ترجمه نیازعلی شمس] روی هم رفته ما نود و پنج دلار در سفره خانه هزینه کردیم
|
[ترجمه Lee shin hye] ما روی هم نود و پنج دلار در رستوران خرج کردیم
|
[ترجمه گوگل] مجموعاً نود و پنج دلار در رستوران خرج کردیم
[ترجمه ترگمان] ما مجموعا نود و پنج دلار در رستوران گذراندیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She inherited the total of all her uncle's possessions.
[ترجمه X3] او مجموعا تمام املاک عمویش را به ارث برد
|
[ترجمه گوگل] او کل تمام دارایی های عمویش را به ارث برد
[ترجمه ترگمان] تمام املاک عمویش را به ارث برده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the whole of a thing; entirety.
مترادف: entirety, whole
متضاد: part
مشابه: all, amount, complement, gross, totality

- Did you understand the document in total?
[ترجمه گوگل] آیا در کل سند را فهمیدید؟
[ترجمه ترگمان] آیا این سند را در کل درک کرده اید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: totals, totaling, totaled
(1) تعریف: to add up.
مترادف: add up, tally, tot up
مشابه: add, aggregate, calculate, compute, count, figure, sum

- She totaled each team's points.
[ترجمه این نیز بگذرد] او مجموع امتیاز های هر تیم را حساب کرد.
|
[ترجمه گوگل] او امتیازات هر تیم را جمع کرد
[ترجمه ترگمان] او در مجموع امتیاز هر تیم را کسب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to amount to.
مترادف: aggregate, make, number
مشابه: amount to, come to, comprise, equal, reach

- The day's sales totaled only fifty dollars.
[ترجمه Arshia] فروش امروز فقط پنجاه دلار بود
|
[ترجمه گوگل] فروش آن روز تنها پنجاه دلار بود
[ترجمه ترگمان] فروش روزانه تنها پنجاه دلار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to demolish completely.
مترادف: demolish, destroy, ruin, wreck
مشابه: crash, smash

- She totaled her car.
[ترجمه گوگل] ماشینش را جمع کرد
[ترجمه ترگمان] ماشینش رو داغون کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to add up; amount (often fol. by to).
مشابه: add, add up, amount

- Your purchases total to twenty dollars.
[ترجمه گوگل] مجموع خریدهای شما بیست دلار است
[ترجمه ترگمان] خریده ای شما به بیست دلار می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. total amount
مبلغ کل

2. total authority
اختیار تام

3. total darkness
تاریکی مطلق

4. total eclipse
خسوف (یا کسوف) کامل

5. a total defeat
شکست کامل

6. a total of twenty students came
جمعا بیست شاگرد آمدند.

7. grand total
جمع کل

8. the total amount of money in circulation
مبلغ کل پول در گردش

9. the total cost of this project
جمع هزینه ی این طرح

10. the total of our incomes
جمع درآمدهای ما

11. the total of your deductions must be subtracted from the sum of your taxable income
جمع مبلغ بخشودگی های شما باید از کل درآمد مشمول مالیات شما کم شود.

12. to total all of the expenditures
همه ی هزینه ها را جمع بستن

13. a total of
جمعا،سرجمع

14. sum total
جمع کل

15. our debts total a million dollars
بدهی های ما به یک میلیون دلار می رسد.

16. the grand total
جمع کل

17. a state of total bliss
حالت خوشی کامل

18. it is a total fallacy that physical punishment is necessary for children
این باور که تنبیه بدنی برای بچه ها لازم می باشد اشتباه محض است.

19. jordan made a total of twenty baskets
جردن جمعا بیست بار توپ را در حلقه انداخت (بیست گل زد).

20. she favors a total elimination of all taxes
او طرفدار ازمیان برداشتن کامل همه ی مالیات ها است.

21. their defeat was total
شکست آنان کامل بود.

22. there is a total lack of democracy in that country
در آن کشور اصلا دموکراسی وجود ندارد.

23. a ninetieth of the total
یک نودم کل

24. the war will be continued until the total destruction of the enemy
جنگ تا نابودی کامل دشمن ادامه خواهد داشت.

25. it is the onus of every scientist to add to the sum total of human knowledge
وظیفه ی هر دانشمند است که بر جمع دانش بشری بیافزاید.

26. We can exclude the possibility of total loss from our calculations.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم احتمال ضرر کل را از محاسبات خود حذف کنیم
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم احتمال از دست دادن کل محاسبات خود را رد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. On Wednesday there will be a total/partial eclipse of the sun.
[ترجمه گوگل]در روز چهارشنبه خورشید گرفتگی کامل/جزئی رخ خواهد داد
[ترجمه ترگمان]روز چهارشنبه کسوف کامل و نسبی خورشید خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Thought always spent in cigarettes, total love in alcohol broken.
[ترجمه گوگل]فکر همیشه در سیگار سپری می شود، عشق کامل در الکل شکسته است
[ترجمه ترگمان]، فکر می کردم همیشه توی سیگار عشق بازی با الکل تموم میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The country has a total population of 65 million.
[ترجمه گوگل]جمعیت این کشور 65 میلیون نفر است
[ترجمه ترگمان]جمعیت این کشور بالغ بر ۶۵ میلیون نفر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. He is a firm believer in total quality management.
[ترجمه گوگل]او به مدیریت کیفیت جامع اعتقاد راسخ دارد
[ترجمه ترگمان]او یک معتقد محکم در مدیریت کیفیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جمع (اسم)
total, addition, tale, aggregate, mass, tot, sum, plural, summation, collectivity, rout

جمع کل (اسم)
gross, total, sum total, entirety

جمله (اسم)
total, sum, sentence, term

حاصل جمع (اسم)
total, sum

تام (صفت)
total

کلی (صفت)
material, total, general, universal, generic, generalized

مجموع (صفت)
total, collected, lump, whole, assembled

کل (صفت)
total, bald, pilgarlic

مطلق (صفت)
abstract, absolute, utter, sheer, total, full, independent, unconditional, unconditioned, slick, unlimited, categorical, implicit, downright, arbitrary, despotic, categoric, unrestrained, plenipotentiary, thetic, thetical

کامل (صفت)
main, large, absolute, total, full, perfect, complete, thorough, exact, mature, whole, plenary, stark, orbicular, culminant, unabridged, intact, exhaustive, full-blown, full-fledged, unqualified, integral, unmitigated

جمع کردن (فعل)
gross, total, add, collect, stack up, aggregate, eke, roll up, gather, tot, sum, call up, agglomerate, convene, flock, cluster, floc, furl, constrict, purse, immobilize

تخصصی

[برق و الکترونیک] کل
[مهندسی گاز] مجموع، جمع
[صنعت] جامع، کامل، سرجمع، جمع، کل
[ریاضیات] کل
[آمار] مجموع , کل

انگلیسی به انگلیسی

• sum; whole
sum up, amount to, come to
entire, complete, absolute
the total number or cost of something is the number or cost that you get when you add together all the parts of it.
a total is the number that you get when you add several numbers together.
if there are a number of things in total, there are that many of them altogether.
if several numbers total a certain figure, that is the figure you get when all the numbers are added together.
if you total a set of numbers or objects, you add them all together.
total also means complete.
you also use total to say that you are referring to everything that is included in a situation.
grand total: see grand.

پیشنهاد کاربران

متمرکز، فراگیر
در سطح reach3 کانون زبان ایران ، total پاسخ جمله شماره 1 است
کل، جمع
مثال: The total cost of the project was higher than expected.
هزینه کل پروژه از انتظارات بیشتر بود.
To “total” something means to completely destroy or ruin it, often to the point where it cannot be repaired or salvaged.
"total" کردن چیزی، به معنای تخریب یا خراب کردن آن است، اغلب تا جایی که قابل تعمیر یا بازیافت و احیاء نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

The car accident totaled my car.
He totaled his chances of winning the race by crashing into a wall.
They totally messed up the presentation and it was a total disaster.

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-ruin/
total: مجموع
war is total. جنگ همه چیز است.
[تصادف رانندگی] جمع شدن ( ماشین ) ؛
جمع زدن، مجموع و کل، محض، کاملاً نابود کردن و داغون کردن
جمعیت
درکل
معنی جامع و فراگیر هم می ده
total quality management=مدیریت کیفیت فراگیر یا مدیریت کیفیت جامع
آمریکایی خودمانی یعنی ماشین را کاملا داغون کردن
Total به معنی جمع کل ، حاصل
The number you get when you add two or more numbers.

داغون کردن
هماک
( از پارسی میانه: هماگ ) به بمعنی کل، همه ( همانگونه که میبینید همه دگرشکل یافته هماگ است )
مطلق
total silence سکوت مطلق
the number you getwhen you add two or more numbers
کانون زبان ایران
Reach 3🤩
فراگیر، به ویژه در بستر علوم سیاسی و حقوق بین الملل عمومی.
فراگیر
The number you get when you add two or more numbers
کل یا جمع . . . . . the number you get when you add two or more numbers

●مجموع، حاصل ( اسم )
●بالغ شدن بر ( فعل
●کامل، تمام ( صفت )
The number you get when you add two or more numbers
کانون زبان
ریچ ۳
حاصل

این واژه برابر واژه مجموع یا کُل است:
و در پارسی می توان آنرا به همه ، همفزون، همفزونه بازگرداند
باسپاس
حاصل. جمع کل. جمع همگی
بی کم وکاست
تمام عیار

the amount you get when you add several numbers
The number you get when you add tow or more numbers
حاصل
جمع کل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس