فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tinges, tingeing, tinged
حالات: tinges, tingeing, tinged
• (1) تعریف: to impart a faint or slight trace of something to.
• مترادف: color, tincture
• مشابه: dye, imbue, stain, tint
• مترادف: color, tincture
• مشابه: dye, imbue, stain, tint
- He tinged the fabric with a weak red dye.
[ترجمه گوگل] پارچه را با رنگ قرمز ضعیفی آغشته کرد
[ترجمه ترگمان] پارچه قرمز رنگی را رنگ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پارچه قرمز رنگی را رنگ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to affect with a trace of some quality.
• مترادف: tincture
• مشابه: color, imbue, touch
• مترادف: tincture
• مشابه: color, imbue, touch
- His voice was tinged with regret.
[ترجمه شان] در صدایش ، نشانه خفیفی از ندامت وجود داشت.|
[ترجمه گوگل] صدایش پر از حسرت بود[ترجمه ترگمان] صدایش حاکی از تاسف و تاسف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: tinged (adj.)
مشتقات: tinged (adj.)
• (1) تعریف: a faint trace of color; tint.
• مترادف: shade, tincture, tint, trace
• مشابه: cast, color, hint, nuance, suggestion, suspicion, touch
• مترادف: shade, tincture, tint, trace
• مشابه: cast, color, hint, nuance, suggestion, suspicion, touch
• (2) تعریف: a slight trace of some quality.
• مترادف: hint, shade, suggestion, touch, trace
• مشابه: note, nuance, smack, soup�on, suspicion, tincture
• مترادف: hint, shade, suggestion, touch, trace
• مشابه: note, nuance, smack, soup�on, suspicion, tincture
- a tinge of melancholy in her laughter
[ترجمه ل] یه ذره غم در خنده اش|
[ترجمه گوگل] ته خندههایش غمانگیز است[ترجمه ترگمان] در خنده ای که از آن خنده اش گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید