taste

/ˈteɪst//teɪst/

معنی: مزمزه، طعم، مزه، سررشته، ذوق، چشایی، طعم و مزه چشی، چشاپی، سلیقه، مزه کردن، مزه دادن، لب زدن، چشیدن، خوش مزه کردن
معانی دیگر: لب چش کردن، مزیدن، (کمی) خوردن، نوشیدن، (برای نخستین بار) تجربه کردن، مزه ی بخصوص دادن یا داشتن، (از نظر مزه) - بودن، طعم (چیزی را) داشتن، ذائقه، مقدار کم، اثر، ذره، نمونه، ترجیح دادن، دوست داشتن، بهره مند شدن، متنعم شدن، برخوردار شدن، (در اصل) از راه لمس کردن آزمودن، آزمون، امتحان، (قدیمی) دوست داشتن، قدر (چیزی را) دانستن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tastes, tasting, tasted
(1) تعریف: to experience or evaluate the flavor of by putting into the mouth.
مشابه: bite, chew, eat, savor, sense

- If you've never had Greek wine before, you really should taste this.
[ترجمه محمد حسن اسایش] اگر قبلا شراب یونانی نداشته اید، باید مقداری از آنرا مزه کنی ( امتحان کنی )
|
[ترجمه Merry] اگر قبلا شراب یونانی نداشتین باید مزه ی آن را بچشی
|
[ترجمه شان] اگر پیشتر هیچگاه شراب یونانی نداشتی ( ننوشیده ای ) ، واقعا باید این را بچشی ( بنوشی )
|
[ترجمه گوگل] اگر قبلاً شراب یونانی نخورده اید، واقعاً باید آن را بچشید
[ترجمه ترگمان] اگر قبلا شراب یونانی نداشتید واقعا باید مزه آن را بچشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The chef tasted the soup before pouring it into the bowls.
[ترجمه شان] سر آشپز پیش از اینکه سوپ را در کاسه ها بریزد، آن را چشید.
|
[ترجمه گوگل] آشپز سوپ را قبل از ریختن در کاسه ها مزه مزه کرد
[ترجمه ترگمان] آشپز سوپ را قبل از ریختن آن در کاسه ها چشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to consume a little bit of.
مترادف: nibble, sip
مشابه: partake of, sample, touch, try

- Your pizza looks good; can I taste it?
[ترجمه گوگل] پیتزای شما خوب به نظر می رسد می توانم طعم آن را بچشم؟
[ترجمه ترگمان] پیتزای شما خوب به نظر می رسه، می تونم مزه اش کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to experience, esp. for the first time or in small amounts.
مترادف: enjoy
مشابه: experience, feel, know, partake, relish, sample, try

- He longs to taste freedom.
[ترجمه دمیر] او طعم ازادی میخواهد
|
[ترجمه گوگل] او مشتاق چشیدن طعم آزادی است
[ترجمه ترگمان] دلش می خواهد آزادی را بچشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to perceive a flavor or flavors.
مشابه: eat

- The medicine that he's taking interferes with his ability to taste.
[ترجمه گوگل] دارویی که او مصرف می کند در توانایی چشایی او اختلال ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان] دارویی که او با توانایی او تداخل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to have a specified flavor.
مترادف: savor

- The sauce tastes bitter.
[ترجمه امیر اوغلو] طعم سوسیس تلخ است
|
[ترجمه گوگل] طعم سس تلخ است
[ترجمه ترگمان] مزه سس تلخ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to consume a small amount of food or drink; sample.
مترادف: nibble, sip

- I tasted while I was at the party, but I didn't really eat.
[ترجمه گوگل] من در مهمانی مزه کردم اما واقعاً نخوردم
[ترجمه ترگمان] زمانی که در مهمانی بودم مزه مزه کردم، اما واقعا چیزی نخوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to experience.
مترادف: know
مشابه: enjoy, partake

- She wanted to taste of life in the big city.
[ترجمه گوگل] او می خواست طعم زندگی در شهر بزرگ را بچشد
[ترجمه ترگمان] دلش می خواست زندگی در شهر بزرگ را بچشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of tasting food or drink.
مشابه: assignment, bite, sip

- My first taste of beer was not a pleasant experience.
[ترجمه گوگل] اولین طعم من از آبجو تجربه خوشایندی نبود
[ترجمه ترگمان] اولین مزه آبجو تجربه خوشایندی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the sense that enables one to perceive flavors.

- Taste is often altered when you have a cold or the flu.
[ترجمه گوگل] زمانی که سرماخوردگی یا آنفولانزا دارید طعم و مزه تغییر می کند
[ترجمه ترگمان] مزه اغلب زمانی تغییر می کند که سرماخوردگی یا انفلانزا دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a small portion tasted.
مترادف: bite, morsel, mouthful, nibble, nip, sip, spoonful, tidbit
مشابه: bit, crumb, dab, dribble, drip, drop, piece, sample, slice

- She had a taste of the soup.
[ترجمه گوگل] طعم سوپ را داشت
[ترجمه ترگمان] اون مزه سوپ می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a first or brief experience.
مشابه: crumb, dribble, introduction, nibble, sample, sampling, whet

- They'd been in business for ten years before they had a taste of success.
[ترجمه گوگل] آنها قبل از اینکه طعم موفقیت را بچشند، ده سال در تجارت بودند
[ترجمه ترگمان] آن ها ده سال قبل از اینکه طعم موفقیت را بچشد به کار مشغول بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a personal liking.
مترادف: appetite, gusto, hunger, relish, thirst, zest
متضاد: antipathy, dislike, distaste
مشابه: craving, fondness, inclination, liking, partiality, weakness, yearning, yen

- She has a taste for adventure.
[ترجمه رویا] او به ماجراجویی علاقه دار
|
[ترجمه گوگل] او طعم ماجراجویی را دارد
[ترجمه ترگمان] اون عاشق ماجراجویی - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: the ability to discern what is beautiful and harmonious.
مترادف: culture, discernment, refinement, sophistication
مشابه: chic, delicacy, discrimination, elegance, fineness, polish, style

- Her choices of furniture and paintings showed that she had taste.
[ترجمه گوگل] انتخاب مبلمان و نقاشی های او نشان می داد که او دارای سلیقه است
[ترجمه ترگمان] انتخاب های او از مبلمان و تابلوهای نقاشی نشان می داد که ذوق و سلیقه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: the sense of what is appropriate or correct.
مترادف: decorum, delicacy, grace, manners, politesse, propriety
مشابه: breeding, dignity, diplomacy, finesse, restraint, tact

- His joke showed bad taste.
[ترجمه گوگل] شوخی او بد سلیقه را نشان می داد
[ترجمه ترگمان] شوخی او مزه بدی نشان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. taste some of this food and see if you like it
قدری از این خوراک را بچش و ببین آن را دوست داری یا نه.

2. a taste of things to come
نمونه ای از چیزهایی که قرار بود پیش بیاید

3. a taste of victory
مزه ی پیروزی

4. literary taste
سلیقه ی ادبی

5. sharp taste
مزه ی تند

6. the taste of an orange
مزه ی یک پرتقال

7. their taste runs more to exotic foods
سلیقه ی آنان به خوراک های عجیب و غریب گرایش بیشتری دارد.

8. to taste nature's bounties
از برکات طبیعت بهره مند شدن

9. to taste wine
شراب چشیدن

10. a brisk taste
مزه ی تند و تیز

11. a chocolate taste
طعم شکلات

12. a metallic taste
مزه ی فلز مانند (تند یا تلخ)

13. a saline taste
مزه ی شور

14. a woody taste
مزه ی چوب مانند

15. her exquisite taste in carpets
سلیقه ی عالی او در فرش

16. just a taste
یک چشیدن و بس

17. lapse of taste
بدسلیقگی

18. those apples taste good but they are expensive
آن سیب ها خوشمزه ولی گران هستند.

19. develop a taste for something
(در مورد چیزی) سلیقه پیدا کردن،خبره شدن،چشته خور شدن

20. to one's taste
بنا بر سلیقه ی شخصی

21. as far as taste is concerned, he is very square
از نظر سلیقه خیلی امل است.

22. i got a taste of his anger
(مجازی) مزه ی خشم او را چشیدم.

23. i had no taste of food for a whole week
یک هفته ی تمام لب به غذا نزدم.

24. mehri has good taste in clothes
مهری در لباس خوش سلیقه است.

25. the sense of taste
حس چشایی

26. to have a taste for red ties
کروات قرمز دوست داشتن

27. give someone a taste of his own medicine
تلافی کردن،عمل به مثل کردن

28. a woman of low taste
زن کج سلیقه

29. her choices showed bad taste
گزینش های او حاکی از بد سلیقگی بود.

30. i have the same taste as you do
من با شما هم سلیقه هستم.

31. it has a cheesy taste
مزه ی پنیر مانندی دارد.

32. it wasn't to her taste
به سلیقه ی (مطابق سلیقه) او نبود.

33. music fashioned to our taste
موسیقی که مطابق سلیقه ی ما تدوین شده است

34. sugar has a sweet taste
مزه ی شکر شیرین است.

35. the canons of good taste
معیارهای خوش سلیقگی

36. the catholicity of his taste allowed him to enjoy mongolian food also
گستردگی علایق او به او اجازه داد که از غذای مغولی هم لذت ببرد.

37. in bad (or poor) taste
با بد سلیقگی

38. in good (or excellent) taste
با خوش سلیقگی،با سلیقه ی عالی

39. a novel tailored to popular taste
رمانی که طبق سلیقه ی قاطبه ی مردم نوشته شده است.

40. add salt to your own taste
به سلیقه ی خودتان نمک بزنید.

41. that experience left a bad taste in my mouth
آن تجربه مزه ی بدی دردهانم باقی گذاشت.

42. the delicacy of his musical taste
ظرافت طبع او در موسیقی

43. the food had a nasty taste
خوراک مزه ی تهوع آوری داشت.

44. the food had a queer taste
خوراک مزه ی عجیب و ناخوشایندی داشت.

45. this beer has a harsh taste
این آبجو مزه ی تندی دارد.

46. this fruit has a buttery taste
این میوه مزه ی کره مانندی دارد.

47. that (is something which) depends on taste
آن چیزی است که بستگی به سلیقه دارد.

48. this film caters to the public taste for violent scenes
این فیلم میل عامه نسبت به مناظر خشنونت بار را ارضا می کند.

49. this food has a disagreeable smell and taste
این خوراک بو و طعم ناخوشایندی دارد.

50. a joke that was on the margin of bad taste
یک شوخی که در مرز کژ سلیقگی قرار داشت.

51. she was sent to a special school to refine her taste and manners
او را به مدرسه ی ویژه فرستادند تا سلیقه و رفتارش پیراسته شود.

مترادف ها

مزمزه (اسم)
taste, degustation, tasting

طعم (اسم)
taste, smack, savor, relish, odor, flavor, gusto, palate

مزه (اسم)
taste, smack, savor, relish, flavor, gusto, zest, sapor, sapour

سررشته (اسم)
ability, competence, skill, taste

ذوق (اسم)
taste, verve, liking, penchant, relish, zeal, gusto, goo, vertu, virtu

چشایی (اسم)
taste

طعم و مزه چشی (اسم)
taste

چشاپی (اسم)
taste

سلیقه (اسم)
taste, style, manner, tact

مزه کردن (فعل)
taste, savor, savour, sample

مزه دادن (فعل)
taste

لب زدن (فعل)
taste, lip

چشیدن (فعل)
taste, assay, sip, gust

خوش مزه کردن (فعل)
taste, relish, flavour, flavor, sauce, zest

تخصصی

[صنایع غذایی] چشیدن، لب زدن، مزه کردن، مزه دادن، مزه، ط عم ،معمولا در آزمون های حسی این واژه کاربرد دارد.

انگلیسی به انگلیسی

• sense of taste, perception of flavor; sense, reason
check flavor by eating; attempt, try
your sense of taste is your ability to recognize the flavour of things with your tongue.
the taste of something is the flavour that it has, for example whether it is sweet or salty.
if food or drink tastes of something, it has that particular flavour which you notice when you eat or drink it.
if you can taste something that you are eating or drinking, you are aware of its flavour.
if you taste food or drink, you try a small amount to see what its taste is like. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. i opened one of the bottles and had a taste of the contents.
if you have a taste for something, you enjoy it.
if you have a taste of a state or activity, you experience it for a short time.
a person's taste is their liking for some things and dislike of others.
if something is in bad taste, it is rather offensive. if it is in good taste, it is not offensive.

پیشنهاد کاربران

مزهٔ چیزی زیر زبان کسی رفتن
مزه؛ مزه کردن، مزه دادن
چشیدن، لب زدن، طعم، چشاپی، ذوق، سلیقه، روانشناسی: سلیقه، بازرگانی: ذوق
Taste به معنی بانمک هم هست، صفتی برای انسان
flavour, relish, savour, smack, tang
- bit, bite, dash, morsel, mouthful, sample, soup�on, spoonful, titbit
- liking, appetite, fancy, fondness, inclination, partiality, penchant, predilection, preference
...
[مشاهده متن کامل]

- refinement, appreciation, discernment, discrimination, elegance, judgment, sophistication, styleمزه؛ مزه کردن، مزه دادن
چشیدن، لب زدن، طعم، چشاپی، ذوق، سلیقه، روانشناسی: سلیقه، بازرگانی: ذوق

سلیقه
She has impeccable taste in art and design
taste: چشیدن
مزه، سلیقه، تمایل، گرایش
taste of hime
یاد او
در معنای فعلی: به نظر رسیدن
در معنای قیدی: ظاهراً
در علوم اجتماعی: سلیقه، ذائقه
سینونیم opinion
Taste به معنای هم سلیقه نبودن در چیزی هم میاد مثلا:
My sister and i have totally different tastes
طبع
( دوستان به "لطافت طبع" اشاره کردند، اما گاهی به سادگی همان "طبع" معنی می دهد )
استادی، مهارت، ظرافت، چیره دستی
درک؛ تجربه؛ لمس
مثال: . it can taste the divine nature
می تواند درکی از طبیعتِ الهی داشته باشد.
چشیدن
مزهیدن
✅سلیقه
✅علاقه، تمایل، گرایش
Music Taste
سبک موسیقی مورد علاقه
به معنی متانت طبع و همچنین به معنای تجربه نیز هست.
مثال ها :
1 - Sorry if I had to disqualify your entry for lack of taste or offensiveness in general.
با عرض پوزش اگر مجبور شدم ورود شما را به دلیل عدم متانت طبع یا حالت تهاجمی ( پرخاشگری ) رد کنم.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - This was my first taste of freedom.
این اولین تجربه آزادی من بود.

مزه کردن ، چشیدن
Food Tastes : مزه های غذایی
Salty : شور
Sweet :شیرین
Bitter :تلخ
Sour :ترش
Spicy : تند
Tangy : تند و تیز ( که نیره رو مخت و تمام مزه های دیگه رو محو میکنه )
Bland :بیمزه : tasteless
Rich : خوشمزه - خوش رایحه
ذائقه
سلیقه
مزه ، چشیدن 😋🍝
چشیدن و مزه مزه کردن
مزه دادن
1 - احساس عطر و طعم در دهان و گلو در تماس با یک ماده . "the wine had a fruity taste" شراب با طعم میوه
synonyms: flavour, savour, relish, tang, smack
"a blue cheese with a distinctive sharp taste""پنیر آبی با طعم تیز مشخص اش"
...
[مشاهده متن کامل]


2 - نوع سلیقه مورد علاقه شخص. "this pudding is too sweet for my taste""این پودینگ برای سلیقه من خیلی شیرین است"
ynonyms: palate, sense of taste, taste buds, appetite, stomach
"it was a bit sweet for my taste" یکمی مزه اش برام شیرین میزنه.
3 - درک یا تجربه ی یک طعم یا عطر . . "she had never tasted ice cream before" تاحالا مزه ی بستنی رو نچشیده.
synonyms: perceive, discern, make out, distinguish, differentiate
"he could taste the blood in his mouth" میتونه مزه ی خون در دهانش را حس کند.
4 - تجربه کردن . . .
"the team has not yet tasted victory at home" تیم هنوز پیروزی در خانه ( باشگاه و شهر خود تیم ) تجربه نکرده.

مزه - مزه دادن - چشیدن
good taste
لطافت طبع
گرایش، تمایل، میل، علاقه، رغبت
امتحان کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس