take up

/teɪk ʌp//teɪk ʌp/

1- افراشتن، بلند کردن، بالابردن 2- (لباس و غیره) تو گرفتن، کوتاه کردن، تنگ کردن 3- جذب کردن، در آشامیدن 4- پذیرفتن، به عهده گرفتن 5- ادامه دادن 6- علاقمند شدن به 7- جاگرفتن

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to fill or use (space or time), often in a way that is considered wasteful.

- The sofa is very large and takes up a good deal of space in that living room.
[ترجمه Reza] مبل، زیادی بزرگ است و فضای زیادی از اتاق پذیرایی را اشغال میکند
|
[ترجمه ترجمآنلاین] این کاناپه بسیار بزرگ است و فضای بسیار زیادی را در سالن پذیرایی می گیرد.
|
[ترجمه زینب سرآمد] آن مبل خیلی بزرگ است و اتاق پذیرایی را حسابی اشغال کرده است
|
[ترجمه محسن خادمی] اون مبل خیلی بزرگه و فضای زیادی از اتاق نشیمن رو گرفته
|
[ترجمه گوگل] مبل بسیار بزرگ است و فضای زیادی را در آن اتاق نشیمن اشغال می کند
[ترجمه ترگمان] مبل بسیار بزرگ است و فضای زیادی را در آن اتاق نشیمن صرف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Making these phone calls took up most of my morning.
[ترجمه fateme] این تماس های تلفنی بیشترین وقت صبح منو گرفت
|
[ترجمه Sara] بیشتر صبح من با این تماس گرفته شد
|
[ترجمه گوگل] برقراری این تماس های تلفنی بیشتر وقت صبح من را گرفت
[ترجمه ترگمان] این تماس تلفنی بیشتر از صبح من رو بیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. That's a matter for you to take up with your boss.
[ترجمه Younes] این مسئله ای است که باید با رئیس خود در میان بگذارید
|
[ترجمه Sara membari] این مسئله توه که با رئیست کنار بیای
|
[ترجمه نیما] درخصوص این مسئله بهتره از ( طریق ) رئیست کسب تکلیف کنی. [ آنست یک مسئله/ مفاد برای تو/ شما به بر/برگیر فراز/ برپا همراه/ با شمای رئیس. ]
|
[ترجمه گوگل]این موضوعی است که باید با رئیس خود در میان بگذارید
[ترجمه ترگمان]این مساله برای شما مهم است که با رئیست حرف بزنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I can take up to four people in my car.
[ترجمه سیروس] من میتوانم تا ۴ نفر در ماشینم سوار کنم
|
[ترجمه ترجمان لاین] می توانم تا چهار نفر را در ماشینم جا دهم.
|
[ترجمه گوگل]من می توانم تا چهار نفر را سوار ماشینم کنم
[ترجمه ترگمان]می تونم به چهار نفر تو ماشینم برسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Can you recommend a classmate who can take up the job?
[ترجمه Sara membari] میتونی یه هم اموزرو پیشنهاد کنی که بتونه کار رو ادامه بده؟
|
[ترجمه گوگل]آیا می توانید یک همکلاسی را معرفی کنید که بتواند این کار را انجام دهد؟
[ترجمه ترگمان]می توانید یک همکلاسی را توصیه کنید که بتواند این کار را انجام دهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. There have been hints that he may take up coaching.
[ترجمه گوگل]نکاتی مبنی بر اینکه او ممکن است مربیگری کند وجود دارد
[ترجمه ترگمان]اشاراتی هست که شاید او مربی گری کرده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Salaries take up a considerable portion of our total budget.
[ترجمه گوگل]حقوق بخش قابل توجهی از کل بودجه ما را به خود اختصاص می دهد
[ترجمه ترگمان]Salaries بخش قابل توجهی از بودجه کل ما را به خود اختصاص می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She was unable to take up the London posting.
[ترجمه گوگل]او نتوانست پست لندن را بپذیرد
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست پست لندن را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. activities take up too much of our time.
[ترجمه گوگل]فعالیت ها بیش از حد وقت ما را می گیرند
[ترجمه ترگمان]فعالیت ها بیش از حد وقت ما را اشغال می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Don't let yesterday take up too much of today.
[ترجمه مرتضی] اجازه نده دیروز زمان زیادی از امروزت را بگیرد ( توی گذشته زندگی نکن )
|
[ترجمه Younes] اجازه نده دیروزت برای امروزت تصمیم بگیره
|
[ترجمه گوگل]اجازه نده دیروز بیش از حد امروز را اشغال کند
[ترجمه ترگمان]اجازه نده دیروز بیش از حد امروز از خواب بیدار شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Some people take up yoga to aid relaxation.
[ترجمه گوگل]برخی از افراد یوگا را برای کمک به آرامش انجام می دهند
[ترجمه ترگمان]برخی از مردم از یوگا برای کمک به تمدد اعصاب استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The vice-president was forced to take up the reins of office.
[ترجمه گوگل]معاون رئیس جمهور مجبور شد زمام امور را در دست بگیرد
[ترجمه ترگمان]معاون رئیس جمهور مجبور شد زمام امور را به دست گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Don't suddenly take up violent exercise after years of inactivity.
[ترجمه گوگل]پس از سال ها عدم تحرک ناگهانی ورزش های خشن انجام ندهید
[ترجمه ترگمان]بعد از سال ها بیکاری، به طور ناگهانی ورزش خشنی نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was quick to take up the gauntlet thrown down by the opposition.
[ترجمه گوگل]او به سرعت دستکشی را که مخالفان انداخته بودند، در دست گرفت
[ترجمه ترگمان]او به سرعت به سوی مخالفان حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Mr Fay is to take up an appointment as a researcher with the Royal Society.
[ترجمه گوگل]آقای فی قرار است به عنوان محقق در انجمن سلطنتی قرار بگیرد
[ترجمه ترگمان]آقای فی البداهه قرار است یک قرار ملاقات را به عنوان محقق در انجمن سلطنتی انتخاب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The school bus stopped to take up pupils.
[ترجمه گوگل]اتوبوس مدرسه ایستاد تا دانش آموزان را سوار کند
[ترجمه ترگمان]اتوبوس مدرسه برای گرفتن دانش آموزان متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The potted plants take up too much space.
[ترجمه گوگل]گیاهان گلدانی فضای زیادی را اشغال می کنند
[ترجمه ترگمان]گیاه گلدانی بیش از حد فضا را اشغال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[حقوق] عهده دار شدن، رسیدگی کردن، پرداخت کردن سفته یا برات
[نساجی] تیک آپ - مقدار برداشت مایع توسط پارچه در ماشین پد
[سینما] پیچیدن فیلم بعد از نمایش آن

انگلیسی به انگلیسی

• lift; gather; start a hobby; begin a leisure-time activity (e.g., "in order that the winter months go by quickly, i am thinking of taking up ski lessons")

پیشنهاد کاربران

شروع کردن
the doctor advised me to take up some sport to stay in shape.
دکتر بهم توصیه کرد برای خوش اندام بودن کمی ورزش کنم.
نیاز داشتن
به معنی طول کشیدن
The order tracker May take up to 24 hours to update
I don't want to take up yor time
نمیخواهم وقت شما را بگیرم
جا گرفتن
what proportion of the urban land is taken up by private garden
چه میزان از زمین شهری توسط باغ خصوصی اشغال شده است
به معنی اشغال کردن
طول کشیدن
It can take up to 14 days
take up glucose=جذب گلوکز ( توسط سلول )
she will take you up to your rooms
۱. شروع یک کار جدید یا شروع یادگیری یک چیز جدید
۲. اشغال کردن فضا یا گرفتن وقت و زمان
۳. قبول کردن یک پیشنهاد
۴. ادامه دادن یک کاری بعد از یک وقفه
PHRASAL VERB
If you take someone up on their offer or invitation, you accept it.
Since she'd offered to babysit, I took her up on it.
take up on an offer به معنی پذیرفتن/قبول کردن درخواست یا پیشنهاد
...
[مشاهده متن کامل]

https://www. collinsdictionary. com/dictionary/english/take - up - on#:~:text=1. , took her up on it. [

take up sth = fill or use an amount of time or space
در یک جاهایی معنی پذیرفتن میده , یعنی هم معنی accept
شروع یک فعالیت یا شغل ویژه
مثال:
My son has recently taken up collecting coins as a hobby.
take up much room: فضای زیادی را اشغال کردن
در مورد لباس به معنای کوتاه کردن ( شلوار، دامن. . . )
در نظر گرفتن
شروع کردن یا ادامه دادن یک چیزی پس از یک وقفه یا استراحت کوتاه مدت
گرفتن وقت
مثلا : this job won't take up much time
این کار وقت زیادی نمیگیره
Syn:become involved in - begin
Ant:give up - drop
مسئولیت چیزی را به عهده گرفتن
زمان بردن
It takes us to 6 months
تا ۶ ماه زمان میبره
به دست گرفتن، پی گرفتن، پیگیری کردن، دنبال کردن، ( پرچم، علم چیزی را ) برافراشتن
پرداختن، برافراشتن، علم کردن، برجسته کردن، به میان کشیدن، به میان آوردن، پذیرفتن
اشغال کردن
مثال :
Brazil takes up 50% of south America : برزیل ۵۰ درصد آمریکای جنوبی را گرفته ( اشغال کرده )
Start doing something
A job
A hobby
توضیح: فقط معانی و مثال های واقعا درست رو مرتب کردم که وقت کمتری برای جمع بندی بزارید .
۱. افراشتن، بلند کردن
۲. مطرح کردن ( موضوع، مسئله، ایده و . . . )
* The school took the matter up with the police.
...
[مشاهده متن کامل]

مدرسه موضوع را با پلیس مطرح کرد.
* take up an idea.
مطرح کردن یک ایده.
۳. پذیرفتن پیشنهاد یا ایده ای،
پیگیری کردن موضوع یا مسئله ای
حل و فصل کردن، رفع و رجوع کردن
۴. علاقه مندی به موضوع یا حرفه ای جدید
۵. پرداختن به کاری ( بسته به نوع کار در ترجمه معنی خاص تر می توانیم به کار ببریم. ) ،
شروع کردن / به عهده گرفتن ( شغل یا مسئولیتی )
* He's taken up the post of supervisor
او پست سرپرستی را بر عهده گرفته است.
* The minister took up office in December.
وزیر در ماه دسامبر کار خود را آغاز کرد.
۶. برداشتن کلاس ( درس )
۷. سوار کردن
* The school bus stopped to take up pupils.
اتوبوس مدرسه ایستاد تا دانش آموزان را سوار کند.
۸. اشغال کردن زمان / مکان / فضا
* This desk takes up too much room.
این میز فضای زیادی را اشغال می کند.
* Phone calls took up most of my morning.
تماس های تلفنی بیشتر وقت صبح من را گرفت.
۹. جذب کردن، در آشامیدن
* Plants take up carbon dioxide from the air as part of photosynthesis.
گیاهان دی اکسید کربن هوا را به عنوان بخشی از فتوسنتز جذب می کنند.
۱۰. استقبال عامه ( هر کلمه ای که عمل جمعی را برساند )
* They have taken up against us.
آنها علیه ما قیام کرده اند.
۱۱. فرا گرفتن، یاد گرفتن
۱۲. شامل شدن
۱۳. ( لباس و غیره ) کوتاه کردن، تنگ کردن

فضا را اشغال کردن، زمان را اتلاف کردن، وقت را هدر دادن
Take up means starting to do something .
Example : why don't you take up jogging ?
ادامه دادن
فرا گرفتن، در برگرفتن، شامل شدن، رسیدن به
شروع کردن به صورت منظم ( مثلاً به عنوان یک سرگرمی )
اشغال کردن
شروع کردن ؛ جا گرفتن , وقت گرفتن ؛ سوار کردن ؛ در میان گذاشتن
– He's taken up the post of supervisor
– The minister took up office in December
– This desk takes up too much room
– Phone calls took up most of my morning
...
[مشاهده متن کامل]

– The school bus stopped to take up pupils
– The school took the matter up with the police

پرداختن
مطرح کردن
1افراشتن بالا بردن
2 کوتاه کردن لباس #let down
3 علاقه مند شدن به انجام فعالیت جدید
4 به عهده گرفتن ( شغل یا مسئولیتی )
5 جا گرفتن، اشغال کردن
خواستن، درخواست کردن، تشویق کردن، خواستار شدن
به عهده گرفتن
به قصد گرفتن مشورت، موضوعی را با کسی مطرح کردن.
I have to take it up with my manager.
باید با مدیرم در این مورد مشورت کنم.
To take up a major = select a major
انتخاب رشته ی تحصیلی
For example= I am going to take up medicine
معنی = قصد دارم رشته ی پزشکی را انتخاب کنم

یاد گرفتن مهارت یا سرگرمی جدید
در میان گذاشتن
یکی دگه از معانی پرکاربردش که کسی اشاره نکرده ، خراب کردن میباشد
Don’t let yesterday take up too much of today.
به دیروز اجازه نده امروز تو را خراب کنه

رشته یا دنباله کار یا بحث رو دست گرفتن، پیش گرفتن
پیگیر شدن
She fell silent, and her brother took up the story.
Mrs Pankhurst took up the cause of women’s rights.
پرداختن و مشغول به کاری شدن
...
[مشاهده متن کامل]

I’m not very good at golf – I only took it up recently.
فضا یا زمان رو گرفتن و پر کردن
لباس رو کوتاه کردن

To pursue a matter later or further
پیگیری کردن موضوع/مسئله ای . . .
موضوعی را بعدا پیگیری کردن . . .

پرداختن به کاری،
وقت گذاشتن ( واسه کاری )
شروع کردن و انجام دادن فعالیتی به صورت منظم ( مثلاً به عنوان یک سرگرمی )
Now that her children are all at school, she's going to ⭐take up⭐ full - time study again
...
[مشاهده متن کامل]

What would you like to change in your day to day routine?
I would like to get up earlier in the morning than I do now. Next, I would like to ⭐take up⭐ regular exercises in a gymnasium. Apart from that, I would like to leave office/ university early to walk in the park for an hour. Apart from that, my current daily routine is all good
🔴🔴🔴
?Do you like running
- It wasn’t until I decided to give up smoking as an adult that I really "took up"⭐ running. It’s really hard to be a smoker and run, so running helped me stay quit
🔴🔴🔴
?Where do you run
- I’ve taken up⭐ the hobby of running in one of the biggest parks in my city, since I took up⭐ residence in this city for my studies. This park is quite big, covered by a lot of hundred - year - old trees, which block most of the sunlight
توجه: take up دوم در جمله بالا به معنای
🔰اشغال کردن زمان / مکان / فضا🔰

برانگیختن
شروع کردن
آغاز کردن
انجام دادن
Carry out
Start
Assume
Take her up to the room immediately

take - up
به نقل از هزاره:
استقبال عامه
میزان خرید
اقبال عمومی
پذیرش
( تخصصی ) جذب کردن

( تخصصی ) انتقال
Something you're interested in
They have taken up against us
آنها علیه ما میخواهند قیام کنند.
Take up something
شروع کردن کاری
علاقمند شدن به
تن دادن
to take up the fight: تن دادن به مبارزه
occupation
حل وفصل کردن، رتق وفتق کردن، پرداختن، رسیدگی کردن، رفع ( و رجوع ) کردن، برخورد کردن
Being a new activity
برگرفتن ، اتخاذ کردن
در اختیار گرفتن، به عهده گرفتن
take up space. جا گرفتن
فضا را اشغال کردن
وقت گرفتن، اشغال کردن
جا گرفتن، جا دادن
The submarine is about the size of a bus and can take up to three people.
1 - افراشتن، بلند کردن، بالابردن 2 - ( لباس و غیره ) تو گرفتن، کوتاه کردن، تنگ کردن 3 - جذب کردن، در آشامیدن 4 - پذیرفتن، به عهده گرفتن 5 - ادامه دادن 6 - علاقمند شدن به 7 - جاگرفتن
وقت گرفتن، طول کشیدن
اِشغال کردن
پنداشتن پذیرفتن موثر واقع شدن جذب کردن
Lover beside her love
I am take up your side
عاشق در کنار عشقش
من در کنار تو
معانی زیادی دارد، اما پرکاربردترین ها:
1. پرداختن به کاری، علاقه مندی به موضوع یا حرفه ای
2. در مورد پیشنهادات و مسایل، یعنی انجام کاری راجع به آن
3. پر کردن زمان
4. پذیرفتن پیشنهاد یا ایده ای
"Opposite of "give up
طول کشیدن
علاقه مند بودن به فعالیت های جدید و وقت صرف کردن برای ان
مترادف با engage
درگیر شدن
شرکت کردن
Being a new activity
شروع کردن. شروع کردن کاری برای اولین بار. شروع کار تازه

Take up sth is different from take sth up. I suggest you chack it in a good dictionary because I can't explain all of it. Longman dictionary is my suggestion
قرار گرفتن در زمره ی . . .
شمرده شدن . . . .
Begin doing a job or activity
to begin sth
. to begin doing, playing etc
to start to acquire a skill in sth
to deal with sth
Take up به معنی برداشتن کلاس مثل
Joe was so inspired by the frans lanting exhibit that he decided to *take up* wildlife photography.
to continue with something after an interruption
begin again
resume
to use up, consume, or occupy some period of time or space
صرف کردن
Start doing an activity habitually
شروع انجام یک فعالیت عادی
My wife says take up gardening
یعنی حرس کردن باغ و گل و گیاه یا کوتاه و مرتب کردن معنی میده
تأیید کردن
شروع کردن یه یاد گیری چیزی

پر شدن
اشغال شدن
مطرح کردن
کلاس برداشتن
هدایت کردن ؛ بردن
پر کردن زمان یا مکان ) مثال برای هردو:
These files take up a lot of disk space
این فایلها یک فضای بسیار زیادی از دیسک را اشغال می کنند.
I’ll try not to take up too much of your time
سعی می کنم زیاد وقتتا ن را نگیرم.
پر کردن زمان
They'll take up all your time
گفتگو کردن
حمایت کردن
شروع کردن
Peter will take up the management of the finance department
شروع کردن ( اغلب به عنوان عادت ) ، شروع
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٩٨)

بپرس