sweep

/ˈswiːp//swiːp/

معنی: جارو، رفت و برگشت، وسعت میدان دید، روبیدن، روفتن، بسرعت گذشتن از، از این سو بان سو حرکت دادن، رفتن، زدودن، جاروب کردن
معانی دیگر: جارو کردن، (با هر چیز جارو مانند) زدودن، پاک کردن، کنارزدن، (با حرکت تند و سرتاسری) درکشیدن، بردن، درآوردن، نابود کردن، پس زدن، (مثل هنگام جارو کردن به طور سرتاسری) حرکت دادن، (هر چیزی) کشیدن، مالیدن، گشتن، (برای یافتن چیزی ته رود خانه و غیره) را با تور و قلاب جستجو کردن، تجسس کردن، (با آتش مسلسل و غیره) درو کردن، با امتیاز یا رای بسیار (مسابقه یا انتخابات و غیره را) بردن، کلیه ی مسابقات را بردن (بدون باخت)، پیروزی شایان، (در سرتاسر) با سرعت حرکت کردن، گذشتن، رساندن، قوس زدن، پیچاپیچ رفتن، حرکت جاروب وار، چپ راست روی، حرکت قوس دار، در چشم انداز (چیزی)، در تیررس، در معرض، گستره، پهنه، عرصه، (مین های دریا و غیره را) گرد آوری کردن، مین روبی کردن، عمل جارو کردن، جاروزنی، روبش، رفت و روب، (در ترکیب)- روب، ضربه ی ناشی از حرکت جاروب وار یا چپ راست، رجوع شود به: chimney sweep، (معمولا جمع) چیزهای جارو شده، خاکروبه (sweepings هم می گویند)، (قایق) پاروی بلند، (آسیاب بادی) پره، بادبان، (فیزیک) جاروب الکترونیکی، ولتاژ پراکنش، اهرم یا دیرک که با آن سطل آب را از چاه بالا می کشند

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sweeps, sweeping, swept
(1) تعریف: to clear (a surface) of dirt, dust, or debris by means of a broom or similar device.
مشابه: brush

- The maid swept the floor.
[ترجمه کتی] خدمتکار کف اتاق را جارو کرد.
|
[ترجمه نیلیا] خدمتکار زمین را جارو می کند.
|
[ترجمه گوگل] خدمتکار زمین را جارو کرد
[ترجمه ترگمان] خدمتکار کف اتاق را جارو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to remove by brushing with a broom or brush (usu. fol. by away, up, or out).
مشابه: brush

- She swept away the dust.
[ترجمه Fatemeh] دختر گرد و خاک را جارو کرد.
|
[ترجمه سوسن] جارو کردن
|
[ترجمه گوگل] گرد و غبار را از بین برد
[ترجمه ترگمان] گرد و خاک را جارو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to move, carry away, or remove with a continuous motion.
مشابه: swing

- The river swept the child away.
[ترجمه گوگل] رودخانه کودک را با خود برد
[ترجمه ترگمان] رودخانه بچه را از خود دور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to touch lightly; brush.
مشابه: brush, graze, kiss, shave

- Her dress swept the floor.
[ترجمه گوگل] لباسش کف زمین را جارو کرد
[ترجمه ترگمان] لباسش کف اتاق را جارو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to move emotionally; transport.

- Religious fervor swept him away.
[ترجمه گوگل] شور مذهبی او را فرا گرفت
[ترجمه ترگمان] مذهبی او را از خود دور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to pass through or over with unimpeded force or speed.

- Fear is sweeping the country.
[ترجمه ماه] ترس کشور را دارد فرا می گیرد.
|
[ترجمه گوگل] ترس سراسر کشور را فرا گرفته است
[ترجمه ترگمان] ترس کشور را فرا می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to pass over thoroughly by a long, continuous motion.

- Her gaze swept the room.
[ترجمه محمود] با چشمانش اطاق را برانداز کرد
|
[ترجمه گوگل] نگاهش اتاق را فرا گرفت
[ترجمه ترگمان] نگاهش از اتاق بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to achieve total victory in.

- The team swept their last four games.
[ترجمه گوگل] این تیم چهار بازی آخر خود را پشت سر گذاشت
[ترجمه ترگمان] تیم چهار بازی آخر خود را پیش کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to clean a space or surface with a broom or brush.

(2) تعریف: to move steadily with great force or speed (usu. fol. by along, down, by, into, or the like).
مشابه: lash

- The hurricane swept through our village.
[ترجمه گوگل] طوفان روستای ما را درنوردید
[ترجمه ترگمان] تندباد از دهکده ما گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to move or pass in a swift, majestic, or haughty manner.

- Angrily, she swept from the room.
[ترجمه گوگل] با عصبانیت از اتاق بیرون رفت
[ترجمه ترگمان] با عصبانیت از اتاق بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to extend in a continuous or graceful manner.
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or motion of sweeping.
مشابه: brush, slash, sweeping

(2) تعریف: a continuous or curving line, motion, or contour.

(3) تعریف: a continuous extent; area.
مشابه: extent, spread, stretch

- the sweep of this valley
[ترجمه گوگل] رفت و برگشت این دره
[ترجمه ترگمان] پاک سازی این دره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in a series of contests, victory with no losses.

جمله های نمونه

1. sweep (or carry) off one's feet
(از شدت عشق یا محبت یا احساسات) از خود بی خود کردن

2. sweep a woman off her feet
زنی را کاملا شیفته کردن،دل زنی را بردن

3. sweep under the carpet
(خاکروبه و کثافت را) زیر فرش جارو کردن،نادیده انگاشتن

4. the sweep of a scythe
چپ راست روی داس

5. to sweep an election
انتخابات را با اکثریت زیاد بردن

6. to sweep one's hand through one's hair
دست خود را بر موی خود کشیدن

7. to sweep snow
برف روفتن

8. a long sweep of meadow
گستره ی باریک مرغزار

9. within the sweep of their machine guns
در تیررس مسلسل های آنان

10. you must sweep such memories from your mind
بایستی چنین یادهایی را از فکر خود بزدایی.

11. in the whole sweep of german history
در تمام پهنه ی تاریخ آلمان

12. he made a clean sweep of the matches
او کلیه ی مسابقات را برد.

13. she said, "you must stir yourself to sweep the floor"
گفت "باید جم بخوری و اتاق را جارو کنی ".

14. The house overlooks the great sweep of the St Lawrence river.
[ترجمه گوگل]این خانه مشرف به جریان بزرگ رودخانه سنت لارنس است
[ترجمه ترگمان]خانه در جستجوی وسیع رودخانه لارنس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. You'd better damp down the ground and then sweep it.
[ترجمه گوگل]بهتر است زمین را مرطوب کنید و سپس آن را جارو کنید
[ترجمه ترگمان]بهتر است زمین را مرطوب کنی و بعد آن را جارو کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Did you sweep up all the broken glass?
[ترجمه گوگل]تمام شیشه های شکسته را جارو زدی؟
[ترجمه ترگمان]تمام شیشه های شکسته رو جارو کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The kitchen needs a good sweep.
[ترجمه wolf] اشپزخونه به یک تمیزکاریه خوب نیاز داره
|
[ترجمه شهریار] آشپزخانه به یک جاروزنی خوب نیاز داره
|
[ترجمه گوگل]آشپزخانه به یک جارو خوب نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] آشپزخونه به یه جستجو خوب احتیاج داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. With one sweep of her hand she threw back the sheets.
[ترجمه گوگل]با یک حرکت دستش ملحفه ها را به عقب پرت کرد
[ترجمه ترگمان]با یک حرکت دستش ملافه ها را پس زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He began to sweep the pieces of glass into a pile .
[ترجمه گوگل]او شروع به جارو کردن تکه های شیشه در یک توده کرد
[ترجمه ترگمان]شروع کرد به پاک کردن تکه های شیشه در یک توده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Romania made a clean sweep of the medals.
[ترجمه سهیلا سهرابی] رومانی مدال ها را درو کرد.
|
[ترجمه گوگل]رومانی مدال ها را پاک کرد
[ترجمه ترگمان]رومانی یک پاک سازی کامل از این مدال ها را انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Two of the soldiers swiftly began making a sweep of the premises.
[ترجمه امیرحسین] دو نفر از سربازان به سرعت سروع به تمیز کردن محل کار کردند
|
[ترجمه گوگل]دو نفر از سربازان به سرعت شروع به جارو کردن محل کردند
[ترجمه ترگمان]دو نفر از سربازان به سرعت مشغول جستجو شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Give the room a good sweep.
[ترجمه امیرحسین] اتاق رو خوب تمیز کنید
|
[ترجمه گوگل]اتاق را خوب جارو کنید
[ترجمه ترگمان]به اتاق عمل خوبی بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جارو (اسم)
sweep

رفت و برگشت (اسم)
sweep

وسعت میدان دید (اسم)
sweep

روبیدن (فعل)
sweep

روفتن (فعل)
sweep

بسرعت گذشتن از (فعل)
sweep

از این سو بان سو حرکت دادن (فعل)
sweep

رفتن (فعل)
leave, out, come, go, gang, betake, sweep

زدودن (فعل)
remove, wipe, clean, scrape, clear, purge, eliminate, obliterate, wipe out, scour, blot out, sweep, swab, scurf, deterge, efface, shuck

جاروب کردن (فعل)
scavenge, sweep, broom, wisp, whisk

تخصصی

[برق و الکترونیک] جاروب کردن - جارو 1. حرکت یکنواخت باریکه الکترون در طول پرده لامپ پرتوکاتدی که خط روشن ثابتی را در هنگام عدم وجود سیگنال ایجاد یم کند. این خط در جاروی خطی، مستقیم و در جاروی دایروی، دایره ای شکل است . 2. تغییر یکنواخت در بسامد خروجی مولد سیگنال از یک انتهای محدوده ی آن تا انتهای دیگر آن .
[زمین شناسی] روفتن، روبش
[ریاضیات] شابلون
[آمار] روفتن
[خودرو] حرکت سریع پیستون

انگلیسی به انگلیسی

• act of cleaning with a broom; continuous curving motion or shape; continuous extent; reach; chimney sweep, person who cleans soot and debris from inside a chimney; search made to remove hidden electronic listening devices
clean or clear away with a broom; remove forcefully; brush lightly; quickly pass over or through; scan, search; achieve an overwhelming victory; move lightly and gracefully; move rapidly
if you sweep an area of ground, you push dirt or rubbish off it with a broom.
if you sweep things off a surface, you push them off with a quick, smooth movement of your arm.
to sweep also means to move quickly and forcefully in a smooth line or curve. verb here but can also be used as a count noun. e.g. with a great sweep of the arm he flung the whole handful high in the air.
if a strong force sweeps you along, it moves you quickly along.
if ideas, beliefs, or statements sweep a place, they are very influential, and spread quickly through it.
to sweep something away means to remove it quickly and completely.
if your gaze or a light sweeps an area, it moves over it.
see also sweeping, swept;
if you sweep up dirt or rubbish, you push it together with a brush and then remove it.

پیشنهاد کاربران

خرامان راه رفتن
برداشت کردن
This term refers to the extent or range of something. It can be used to describe the area or distance that something covers or includes.
وسعت یا دامنه چیزی.
می توان از آن برای توصیف منطقه یا مسافتی که چیزی پوشش می دهد یا شامل می شود استفاده کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
The sweep of the camera captured the entire landscape.
In a discussion about a marketing campaign, someone might say, “The sweep of our advertising efforts reached a wide audience. ”
A person describing a search operation might mention, “The sweep of the search extended for miles. ”

تمیز کردن، تمیزکاری کردن
مثال: She swept the floor before the guests arrived.
او قبل از ورود مهمان ها، کف را تمیز کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
Move powerfully and quickly : حرکت کامل با قدرت و سریع
نکته : مثل جارو که جایی را جا نمی اندازد کامل است .
The new goverment want to sweep into power and start making changes instantly
حکومت جدید می خواهد بسرعت قدرت کامل را به دست گیرد و بلافاصله تغییرات اعمال کند
...
[مشاهده متن کامل]

Tha fashion trend swept the nation
روند مد کل کشور را فرا گرفت

قوس، کمان، خمیدگی، خمش، انحنا،
خم، منحنی، نوسان، گستردگی، دامنه
سریع و با وقار حرکت کردن
1 - گسترش یافتن2 - فراگیر شدن 3 - کشیده شدن به
sweep as noun can also mean
تمییزی, صفایی
I've given the kitchen floor a sweep
زدودن و پاکسازی
مثل پاکسازیِ مخالفان
dozens of opponents were killed in ruthless sweeps organised by the army.
ده ها نفر از مخالفان در پاکسازیِ بی رحمانه ای که توسط ارتش سازماندهی شده بود، کشته شدند.
در برخی مطالب مهندسی "روبش" معنا میشود. مثلا روبش رفت یا برگشت، روبش مستقیم یا معکوس.
در موسیقی معادل �دراپ� که بخشی از قطعه است، استفاده میشود و به معنی اوج گرفتن آهنگ جهت تغییر فضا و یا جریان قطعه است
از جایی به جای دیگر راندن
ازجایی به جای دیگری کشاندن
جاروییدن جایی .
روبیدن جایی .
روفتن جایی.
اگر اشتباه نکنم. روفتن و روبیدن یکی استند.
سریع حرکت کردن، درحرکت سریع رفتن
فراگیر شدن

فراگیر شدن
اسم که باشه عرصه و گستره معنی میده.
در جایگاه فعل جارو زدن و در نوردیدن
در ورزش های توپی ( بسکتبال، فوتبال، هندبال و. . . ) به سرعت برگشتن بازیکنان به سمت زمین خودی و دفاع
[Bad Weather]
[Collocation]
the wind blows/​whistles/​howls/​picks up/​whips through something/​sweeps across something
affect ( an area or place ) swiftly and widely.
"the rebellion had swept through all four of the country's provinces"
در مواردی خاص به معنای "تأثیرگذاری ( بر مکان یا محدود ) " می باشد
مثال : شورشی ها بر همه یِ 4 استانِ کشور اثر گذاشته بودند.
گستره . پهنه . عرصه
میدان وسیع
دو معادل به نقل از هزاره که اینجا قید شده:
فراگرفتن، درنوردیدن

کشیده شدن
شیشه دهن گشاد
( در سرتاسر منطقه ای یا کشوری ) با سرعت گسترش پیدا کردن
a wave of nationalism sweeping the country
the latest craze sweeping through the teenage population
the latest craze sweeping America
دید زدن. نگاه سریع به همه چیز
The general’s eyes swept the horizon
Mind if my team sweeps the room?
Sweep adverb /preposition=look
جارو کردن با جاروی دستی
جارو کردن
گستره، عرصه، میدان
محبوب شدن - متداول شدن
Becomes popular or common
پارو کردن
در نوردیدن - عبور کردن از روی. . . - امتداد داشتن
جارو کردن

دوره، تاریخ
sweep:cleens s. th by brush_broom
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس